کد مطلب: ۳۱۵۶
تعداد بازدید: ۱۹۸۳۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۳:۳۸
قصه‌های قرآن(۷۹)
حضرت خضر(ع) به او فرمود: «اى نیایشگر بی‌نوا، خداوند به من الهام كرد كه به تو بگویم: تو خیال می‌کنی جواب خدا را باید از در و دیوار بشنوى؟ همین‌ که الله الله می‌گویی، دلیل آن است كه: جذبه الهى تو را به ‌سوی خودش می‌کشاند، و دعایت را به استجابت رسانده است.»

حضرت خضر(ع)| ۳


۷ - من خضر شیعه على(ع) هستم


اعمش روایت كرده و می‌گوید: در مدینه بانویى سیاه چهره و نابینا را دیدم به تشنگان آب می‌داد و می‌گفت: «به عشق و حبّ على(ع) بنوشید.»
پس از مدتى به مكّه رفتم او را بینا یافتم، به مردم آب می‌داد و می‌گفت: «به عشق على(ع) بنوشید، همان‌ کسى كه چشمم را بینا كرد.»
نزدش رفتم و گفتم: «اى خانم! تو در مدینه نابینا بودى و می‌گفتى به عشق على(ع) بنوشید، ولى اكنون تو را بینا می‌نگرم، ماجراى تو چیست؟»
او چنین پاسخ داد: مردى را دیدم نزد من آمد و گفت: «اى بانو! تو كنیزه آزاد شده على(ع) و از دوستان آن حضرت هستى؟»
گفتم: آرى.
گفت: «خدایا! اگر این بانو راست می‌گوید، او را بینا كن!»
سوگند به خدا به دعاى او بینا شدم، به سؤال‌کننده گفتم تو كیستى؟ گفت:
«اَنَا الخِضرُ وَ اَنا مِن شِیعَةِ عَلِىِّ بنِ اَبِیطالِب؛
من خضر هستم و من شیعه على(ع) می‌باشم.»[1]


۸- نوید خضر به نیایشگر مأیوس


شخصى بود، نیمه‌های شب برمی‌خاست و در تاریكى و تنهایى، به دعا و نیایش می‌پرداخت و با سوز و گداز خاصّى، الله الله می‌گفت.
مدت‌ها او به چنان توفیقى دست یافته بود. تا این ‌که شیطان از حال و قال آن مرد خدا، بسیار غمگین و خشمگین شد، در كمین او قرار گرفت تا او را بفریبد، سرانجام در قلب او القاء كرد كه: «اى بینوا، چرا آن‌ قدر الله الله می‌گویی؟ دعاى تو به استجابت نمی‌رسد، به این دلیل كه مدت‌هاست كه خدا را صدا می‌زنی، ولى خدا حتى یک ‌بار هم، به تو لبیك نگفته است!»
همین القاء شیطانى (كه او نمی‌دانست از كجا آمد؟ قلب او را شكست، و مأیوسانه گفت: به‌ راستی چه فایده؟ هر چه دعا می‌کنم، نتیجه‌بخش نیست...
شبى با همین حال و دل شكسته و روح افسرده، خوابید. در عالم خواب خضر پیامبر(ع) را دید، خضر(ع) به او گفت: چرا این‌گونه مأیوس و افسرده‌ای؟ چرا راز و نیاز و نیایش با خداى خود را ترك نموده‌ای، و چون پشیمانى ناامید، از مناجات با خدا، كنار کشیده‌ای؟
او در پاسخ گفت: «زیرا از در خانه خدا رانده شده‌ام و چنین فهمیده‌ام كه این در، به روى من بسته است، از این‌رو ناامید شده‌ام.»:
گفت: لبیكى نمی‌آید جواب/ زان همی‌ترسم كه باشم ردّ باب
حضرت خضر(ع) به او فرمود: «اى نیایشگر بی‌نوا، خداوند به من الهام كرد كه به تو بگویم: تو خیال می‌کنی جواب خدا را باید از در و دیوار بشنوى؟ همین‌ که الله الله می‌گویی، دلیل آن است كه: جذبه الهى تو را به ‌سوی خودش می‌کشاند، و دعایت را به استجابت رسانده است.» [2]


۹- نصیحت جالب خضر(ع) و على(ع)


روزى حضرت خضر(ع) به محضر امیرمؤمنان على(ع) آمد. پس از احوالپرسى، على(ع) به او فرمود: سخن حکیمانه‌ای بگو.»
خضر گفت: «ما احسَنَ تَواضُعُ الاغنِیاءِ لِلفُقَراءِ قُربَةً الَى اللهِ؛
تواضع ثروتمندان نسبت به تهیدستان براى رضاى خدا، چقدر زیبا است!»
امیر مؤمنان علی(ع) فرمود: «وَ اَحسَنُ مِن ذلِکَ تِیهُ الفُقَراءِ عَلَی الاَغنِیَاءِ ثِقَةً بِاللهِ؛ زیباتر از این بی‌اعتنایی تهیدستان بر ثروتمندان به خاطر اطمینان به خدا است.»
خضر(ع) گفت: «سزاوار است این سخن را با طلا نوشت.»[3]
تواضع ز گردن‌فرازان نكوست/ گدا گر تواضع كند خوى او است
بزرگان نكردند در خود نگاه/ خدابینى از خویشتن بین مخواه
بلندى چو خواهى تواضع گزین/ كه این بام را نیست سُلَّم جز این
شبى حضرت على(ع) خضر(ع) را در خواب دید و از او درخواست نصیحت كرد.
خضر(ع) دست خود را به على(ع) نشان داد.
على(ع) مشاهده كرد كه در كف دست او با خط سبز چنین نوشته شده:
قد كُنتَ میتاً فَصِرتَ حیّاً/ وَ عَن قلیلٍ تَعُودُ میِّتاً
فابنِ لِدارِ البَقاءِ بَیتاً/ وَدَعْ لِدارِ الفَنَاءِ بَیتاً
یعنى: «مرده بودى زنده شدى، و به‌ زودی مرده می‌شوی، بنابراین براى خانه بقا، خانه بساز و خانه فانى را رها كن.»[4]


۱۰- دعاى پُر پاداش


روزى حضرت على(ع) مشغول طواف كعبه بود، ناگاه دید مردى پرده كعبه را به دست گرفته و چنین دعا می‌کند:
«یا مَن لا یشغُلهُ سَمعٌ عَن سَمعٍ، یا مَن لا یغَلِّطُهُ السائِلُونَ، یا مَن لا یتَبَرَّمُ اِلحاحُ المُلِحِّینَ اَذِقنِى بَردَ عَفوِكَ وَ حَلاوَةَ مَغفِرَتِكَ؛
اى خدایى كه شنیدنت تو را از شنیدنی‌های دیگر غافل نكند، اى خدایى كه در دریافت سؤال تقاضاكنندگان اشتباه نمی‌کنی، اى خدایى كه اصرار اصراركنندگان تو را آزرده نمی‌کند، خنكى عفوت، و شیرینى آمرزشت را به من بچشان.»
على(ع) به او فرمود: دعایت را شنیدم. او كه خضر(ع) بود گفت: «این دعا را بعد از هر نمازى بخوان، سوگند به خدایى كه جان خضر در دست اوست، اگر گناهت به ‌اندازه تعداد ستارگان، و ریگ‌ها و خاک‌های زمین باشد، خداوند سریع‌تر از یك چشم ‌به ‌هم ‌زدن، آن‌ها را می‌بخشد.»[5]


۱۱- سلام خضر(ع) به على(ع) به‌ عنوان چهارمین خلیفه


امیرمؤمنان حضرت على(ع) كه همواره همراه و همراز پیامبر(ص) بود و از هرگونه فداكارى در راه پیشبُرد اهداف عالیه اسلام و بزرگداشت صداى وحى كه از زبان محمّد (ص) برمی‌خاست، دریغ نداشت، می‌گوید: با رسول خدا(ص) در یكى از راه‌های مدینه در حركت بودیم، ناگاه با پیرمرد بلندقامت چهارشانه‌ای كه محاسن و ریش پرى داشت، ملاقات نمودیم. او با کمال احترام به پیامبر(ص) سلام كرد و احوالپرسى نمود، سپس به من رو كرد، و گفت: «السَّلامُ عَلَیكَ یا رابعَ الخَلیفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَكاتُهُ؛ سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمین خلیفه!»
در این هنگام متوجّه رسول اكرم(ص) شد و گفت: آیا چنین نیست؟
رسول خدا (ص) او را تصدیق كرد.
آنگاه پیرمرد، از نزد ما به سویى رفت (عجبا! این چه منظره‌ای بود، او كه از چهره تابناكش، شكوه و شخصیّتش آشكار بود، به ‌راستی چرا مرا چهارمین خلیفه خواند؟ و چرا پیامبر (ص) او را تصدیق كرد؟ چه خوب است معماى این رازها برایم آشكار گردد.)
- اى رسول خدا! این گفتارى كه آن پیرمرد گفت، چه بود؟ شما هم که پای سخنان او را امضا کردید و وی را تصدیق نمودید.
پیامبر: او حرف درستى زد و سخن حکیمانه‌ای گفت: به ‌راستی تو همان هستى كه او بازگو نمود. (اینك گوش كن تا برایت توضیح دهم.)
خداوند در قرآن (به فرشتگان) می‌فرماید: «من در زمین پدیدآورنده «خلیفه» هستم.[6] اوّلین خلیفه و جانشینى كه خداوند در زمین براى خود قرار داد، حضرت آدم(ع) است.»
در مورد دیگر می‌فرماید: «اى داوود! ما تو را در زمین خلیفه نمودیم، طبق میزان حق و عدالت بر مردم حكومت كن.»[7] از این‌رو داوود خلیفه دوّم است.
در جاى دیگر می‌فرماید: «موسى(ع) به برادرش هارون(ع) گفت: در میان قوم من جانشین من باش! و امور آنان را اصلاح كن!»[8] بنابراین «هارون» خلیفه سوّم است.
بالاخره در این آیه می‌فرماید: «اعلانى است از طرف خداوند، و رسول او به مردم، در مجمع عظیم اسلامى (حج) كه خدا و رسول او از مشركان بیزارند.»[9]
اعلان كننده و مبلّغ از ناحیه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزیر و اداكننده وام من هستى! تو همان‌گونه می‌باشی كه هارون براى موسى(ع) بود - گرچه بعد از من پیامبرى نخواهد آمد - روى این اساس همان‌گونه كه آن پیرمرد بلندقامت تو را خلیفه چهارم خواند، چهارمین خلیفه هستى!
آیا می‌خواهی بدانى او چه كسى بود؟
على(ع): آرى، می‌خواهم.
پیامبر (ص): او برادر تو خضر(ع) بود.[10]
(پایان داستان‌های زندگى خضر(ع))
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] . بحار، ج 42، ص 9.

[2] . دیوان مثنوى، به خط میرخانى، دفتر سوم، ص 207.

[3] . سفینة البحار، ج 1، ص 309، بحار، ج 39، ص 133.

[4] . همان، ص 391، مناقب آل ابى طالب عليهم‌السلام، ج 1، ص 409.

[5] . بحار، ج 39، ص 132، و نظیر آن در ص 133.

[6] . إنِّى جاعُل فِى الاَرضِ خَلیفَةٌ. (بقره، 30)

[7] . یا داوود انَّا جَعَلناكَ خلیفَة فِى الارضِ فَاحكُم بَینَ النَّاسِ بِالحقِّ. (صاد، 26).

[8] . و قالَ مُوسى لِاخیهِ هارونَ اخلُفنِى فِى قَومِى وَ اَصلِح... (اعراف،: 142)

[9] . وَ اذان مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ الَى النَّاسِ یومَ الحجّ الاكبَرِ اَنَّ اللهَ برى عَنِ المشركینَ وَ رَسُولُهُ. (توبه: 3).

[10] . عیون اخبار الرضا عليه‌السلام، ج 2، ص 11. 

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
زینب
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۲۸ - ۱۳۹۹/۰۵/۲۶
2
3
سوال: از نظر سن و سال و ترتیب پیامبری، اول هارون بوده بعد داوود. چطور داوود خلیفه ی دوم میشود و هارون خلیفه ی سوم از طرف خدا ؟ لطفا پاسخ دهید.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: