حضرت عیسی(ع)| ۶
مبلغین اعزامى عیسى(ع) در شهر انطاكیه
دو نفر از ناحیه حضرت عیسى(ع) مأمور تبلیغات در یكى از شهرهاى روم به نام انطاكیه شدند.[1] ولى آن دو مأمور به راه صحیح تبلیغى آشنا نبودند. و طولى نكشید نهتنها احدى به آنها گرایش پیدا نكرد، بلكه مردم از آنان دورى كردند و به دستور پادشاه روم، آنها را دستگیر كرده و در بتکدهای زندانى نمودند.
حضرت عیسى(ع) از نتیجه نگرفتن تبلیغ آن دو نفر و زندانى شدن آنها باخبر شد.
وصى خاص خود شمعون الصفا را كه مبلّغى پخته و آشنایى بود، براى نجات آن دو نفر و دعوت مردم انطاكیه به راه سعادت و اجتناب از بتپرستی، به شهر انطاكیه اعزام كرد.[2]
او باکمال متانت و روشنبینی با روش جالبى وارد شهر شد و در آغاز چنین اعلام كرد:
من در این شهر غریب هستم، تصمیم گرفتهام خداى شاه را پرستش كنم در این صورت من با روش شاه موافقم و با او هم مرام هستم.
همین گفتار موجب شد كه او را نزد شاه راه دادند.
شاه، فوقالعاده او را تحسین كرد و از روش او خرسند شد و دستور داد كه او را با احترام خاصى در بتكده گردش دهند.
شمعون بهعنوان دیدار و گردش در عبادتگاه عمومى اهل شهر، وارد بتكده شد.
هنگام گردش، آن دو نفر زندانى را دید، آنها خواستند اظهار ارادت و رفاقت كنند، او با اشاره به آنها خاطرنشان كرد كه هیچگونه تظاهر به دوستى و رفاقت با من نكنید.
شمعون حدود یك سال به بتكده آمدوشد میکرد و در ظاهر از بتها پرستش مینمود و در ضمن این مدت، شالوده دوستى و رفاقت خود را با شاه، پیریزی كرد و براثر دوراندیشى و روش خاص و جالب خود؛ مقام والا و احترام شایانى نزد پادشاه كسب كرد.
مدتها گذشت، روزى در جلسه خصوصى بهپادشاه روم چنین گفت:
من در این مدتى كه به بتكده آمدوشد داشتم، دو نفر زندانى را مشاهده كردم. اینك با كسب اجازه میخواهم بپرسم كه علت زندانى شدن آنان چیست؟
پادشاه: این دو نفر، سفره فتنه را در این شهر پهن كرده بودند و ادعا میکردند كه خدایى جز این بتها كه آفریدگار جهانیان هستند، وجود دارد. ازاینرو براى رفع این اخلالگریها دستور حبس آنها را دادم.
شمعون: آنها چگونه ادعاى خدایى غیر از بتها میکردند؟ دلیل آنها چه بود؟ اگر صلاح میدانید، دستور احضار آنها را بفرمایید، خیلى مایلم به مذاكرات آنها گوش دهم.
پادشاه: بسیار خوب! براى اینکه شما هم از روش آنها باخبر گردید، فرمان احضار آنها را میدهم.
بهاینترتیب با اجازه و فرمان شاه، آن دو نفر را در مجلس حاضر كردند.
شمعون در حضور پادشاه با آنها بحث و گفتگو را از اینجا شروع كرد:
عجبا! مگر در جهان غیر از خدایانى كه در بتكده هستند، خداى دیگرى وجود دارد؟
زندانیان: آرى ما معتقد به خداى آسمان و زمین هستیم. خدایى كه در فصل بهار، صحراها را سرسبز و خرم مینماید و در فصل پاییز، این خرمى و شادابى را از آنها میگیرد، خدایى كه خورشید جهانتاب و ستارگان چشمکزن را آفریده است.
مردم دلآگاه و دانشمند هیچ ادعایى را بیدلیل نمیپذیرند و هرگز بدون رهبرى استدلال زیر بار ادعا نمیروند، ازاینرو شمعون از آنها دلیل خواست و چنین اظهار داشت:
این گفتار پیدرپی را كنار بگذارید، ادعاى بیدلیل چون كلوخ به سنگ زدن است. آیا شما در ادعاى خود دلیلى دارید؟
زندانیان: آرى، اگر ما از خداى خود بخواهیم كور مادرزاد را بینا میکند و شخص زمینگیر را لباس تندرستى میپوشاند.
شمعون بهپادشاه گفت: دستور دهید كورى را حاضر كنند. به دستور شاه كور مادرزادى را به مجلس آوردند، آنگاه شمعون به آن دو نفر گفت:
اگر شما در ادعاى خود راست میگویید، از خداى خود بخواهید تا این كور، بینا شود.
آن دو نفر بیدرنگ به سجده افتادند و از خداى خود، بینایى كور را خواستند (خود شمعون در دل آمین میگفت) هنوز دعا پایان نیافته بود كه چشمان آن كور باز شد و خداوند دو چشم بینا به او عنایت فرمود.
شمعون: عجیب نیست اگر شما این كار بزرگ را كردید، خدایان ما هم كور مادرزاد را شفا میدهند. (شاه آهسته به شمعون گفت: خدایان ما هیچ نفع و ضررى نمیتوانند به كسى برسانند. هرگز قادر به شفاى كور نیستند.) به دستور شمعون كورى را حاضر كردند. شمعون دعا كرد، كور شفا یافت. آنگاه به آن دو نفر رو كرد و گفت: (حُجَّةٌ بِحُجَّةٍ؛) دلیل به دلیل خداى شما یك نفر كور را شفا داد، خدایان ما هم چنین كردند.
زندانیان: خدایان ما زمینگیر را شفا میدهد!
زمینگیری را حاضر كردند، به دعاى آن دو نفر شفا یافت، به دستور شمعون زمینگیر دیگرى را حاضر كردند دعا كرد، شفا یافت.
زندانیان: ما به خواست خدا مرده را زنده میکنیم.
شمعون: اگر شما واقعاً مرده را زنده كنید و شاه اجازه دهد من به خداى شما ایمان میآورم.
بیدرنگ شاه گفت: اگر آنها مرده را زنده كنند، من هم به خداى آنها معتقد میشوم.
اتفاقاً هفت روز از مرگ فرزند جوان شاه میگذشت. شمعون گفت: زنده كردن مرده از عهده ما و خدایان ما خارج است. اگر خداى شما قادر به زنده كردن پسر پادشاه باشد، من و شاه معتقد به خداى شما میشویم.
آن دو نفر مهیاى عبادت شدند، با توجهى خاص از خداى خود زنده شدن جوان را خواستند و به سجده افتادند. (خود شمعون نیز از صمیم قلب از خداوند طلب یارى میکرد.) پس از چند لحظه، سر از سجده برداشتند و گفتند: كسى را به قبرستان بفرستید خبرى بیاورد. فرستادگان شاه به قبرستان رفتند. فرزند جوان او را دیدند كه تازه سر از خاك برداشته و از سر و صورتش خاك میریزد. او را نزد شاه آوردند، تا چشم شاه به فرزند دلبندش افتاد، او را دربر کشید، آنگاه گفت: فرزندم! قصه خود را براى ما شرح بده.
فرزند: پدر عزیزم! وقتیکه مرگ سراغ من آمد، به عذاب سخت گرفتار بودم تا اینکه امروز دو نفر را دیدم كه به سجده افتادند و از خدا، زنده شدن مرا میخواهند، خداوند مرا به دعاى آن دو نفر زنده كرد.
شاه: اگر آن دو نفر را ببینى، میشناسی؟
فرزند: آرى، کاملاً آنها را میشناسم.
به دستور شاه بنا شد تمام مردم به صحرا بروند و از جلو جوان زنده شده عبور كنند، تا ببینند پسر شاه آن دو نفر را در میان جمعیت پیدا میکند یا نه؟
تمام مردم از مقابل شاهزاده عبور كردند، همینکه آن دو نفر از مقابل او رد شدند، او با اشاره خبر داد كه آن دو نفر اینها بودند!
شاه هماندم با صمیم قلب به خداى آن دو نفر كه خداى واقعى جهان خلقت است، ایمان آورد. شمعون و تمام اهل كشور شاه نیز از او پیروى كردند و به خداى جهانیان ایمان آوردند.
بهاینترتیب شمعون، نماینده زیرك حضرت عیسى(ع) با بهکار بردن روش حكیمانه خود، شاه و همه مردم كشورش را به آیین عیسى(ع) گرایش داد.[3]
كارگران یا بهترین انسانها
حواریون كه همواره همراه حضرت عیسى(ع) در سفرها بودند، هرگاه گرسنه یا تشنه میشدند به فرمان خدا غذا و آب براى آنها آماده میشد. آنها این جریان را براى خود افتخارى بزرگ میدانستند. روزى در این رابطه، از حضرت عیسى(ع) پرسیدند: آیا كسى بالاتر از ما پیدا میشود؟
حضرت عیسى(ع) پاسخ داد:
«نَعَم اَفضَلُ مِنكُم مَن یعمَل بِیدِهِ وَ یأكُلِ مِن كَسبِهِ؛»
آرى، بهتر از شما كسى است كه زحمت بكشد و از دسترنج خودش بخورد.
حواریون پسازاین پاسخ، به شستشوى لباس مردم و گرفتن اجرت در برابر آن مشغول شدند.[4] (و بهاینترتیب بهکار و كوشش پرداختند و از اجرت كارشان، هزینه زندگى خود را تأمین مینمودند و عملاً به همه مردم این درس را آموختند كه كار و كوشش عار و ننگ نیست، بلكه از عبادت برتر است.)
به دنبال بیان این مطالب، نظر مخاطبین را به یک نکته جلب میکنیم و آن اینکه ممکن است در حال حاضر بیان برخی از این داستانها برای ما افسانه جلوه کند ولی توجه داشته باشید انسانها در امّتهای قبل مرحله به مرحله و کلاس به کلاس به وسیله پیامبران رشد کرده و بالا آمدهاند و بدون تعالیم پیامبران رشد علمی و معرفتی نداشتند.
پینوشتها
[1] . در بعضى از متون نام این دو نفر، شمعون و یوحنا ذكر شده است. (اعلام قرآن خزائلى، ص 716).
[2] . مطابق بعضى از روایات، نام او پولس بود. (همان مدرك)
[3] . اقتباس از تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص 419 و 420. ذیل آیه 14 تا 21 یس، و به گفته بعضى به فرمان شاه، هرسه نفر از رسولان عیسى(ع) را كشتند و نام رسول سوم حبیب صاحب یاسین بود. (همان مدرك).
[4] . مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 448.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی