دور کردن چاپلوس از مدیحهسرایی
معمول است وقتی که افراد چاپلوسی به مدّاحی طاغوتها و شخصیّتهای دیگر میپردازند، موجب شادی مدح شوندگان شده و به مدّاحان صِله میدهند، ولی شخصیّتهای وارسته هرگز، چاپلوسها را تشویق نخواهند کرد، بلکه آنها را طرد مینمایند، بر همین اساس نقل شده یکی از مدّاحان به حضور امام هادی(ع) آمد و چاپلوسانه، آن حضرت را مدح کرد، امام به او فرمود:
«اَقْبِلْ عَلي شَأْنِكَ فَاِنَّ كَثْرَةَ الْمَلَقِ يَهْجُمُ عَلي الظَنَّةِ، وَ اِذا حَلَلْتَ مِنْ اَخِيكَ فِي مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ، اِلي حُسْنِ النِّیَّةِ:
برو به سراغ کارت، زیرا چاپلوسی بسیار، موجب هجوم و افزایش بدگمانی است و هرگاه مورد اطمینان برادر دینی خود شدی، از تملّق و چاپلوسی بگذر و بجای آن، به او خوشبین باش.»[1]
شکوه امام هادی(ع) و شیعه شدن مرد اصفهانی
قطب راوندی(ره) از جماعتی از مردم اصفهان نقل میکند که گفتند: در اصفهان مردی بود به نام عبدالرّحمن و شیعه شده بود (با اینکه در آن وقت شیعیان در اصفهان، بسیار کم بودند)، به او گفته شد، علّت چیست که شیعه شدهای و به امامت حضرت هادی(ع) اعتقاد داری و امامت افراد دیگر را قبول نداری؟»
او گفت: سرگذشتی با امام هادی(ع) دارم که موجب شیعه شدن من شده است و آن اینکه: من فقیر بودم، ولی در سخن گفتن و جرأت، قویّ بودم، در آن سالی که جمعی از مردم اصفهان برای دادخواهی نزد متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسی) عازم شهر سامرّا شدند، مرا با خود بردند، سرانجام به در خانه متوکّل رسیدیم، روزی در کنار درِ قلعهی متوکّل بودیم، ناگاه شنیدیم متوکّل فرمان احضار امام هادی را داده است، از بعضی از حاضران پرسیدم: «این شخصی را که متوکّل، فرمان احضارش را داده کیست؟»
او گفت: این شخص، مردی از آل علی(ع) است، رافضیان به امامت او اعتقاد دارند. سپس گفت: «ممکن است متوکّل او را احضار کرده تا او را بکشد.»
من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به کجا میکشد و این مرد (امام هادی) کیست؟ ناگاه دیدم امام هادی(ع) سوار بر اسب وارد شد، همهی حاضران به احترام او، در جانب راست و چپ او براه افتادند و آن حضرت در میان دو صف قرار گرفت و مردم به تماشای سیمای او پرداختند، همین که چشمم به چهرهی او افتاد، محبّتش در قلبم جای گرفت، پیش خود دعا میکردم تا خداوند وجود او را از گزند متوکّل حفظ کند، او کمکم در میان مردم آمد، در حالی که به یال اسبش نگاه میکرد و به طرف راست و چپ نمینگریست و من همچنان پیش خود، دعا میکردم، وقتی که آن بزرگوار به مقابل من رسید به من رو کرد و فرمود: «خداوند دعای تو را به استجابت رسانید، بدان که عمر تو طولانی میشود و اموال و فرزندانت زیاد میگردند.»
از هیبت و شکوه او، لرزه بر اندام شدم و با این حال به میان دوستانم رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستی؟»
گفتم: خیر است و ماجرای خود را به هیچکس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتیم، خداوند در پرتو دعای آن حضرت، بقدری ثروت به من داد که اکنون قیمت اموالی که در خانه دارم – غیر از اموالم در بیرون خانه – معادل هزار هزار درهم است و دارای ده فرزند شدهام و اکنون عمرم به هفتاد و چند سال رسیده است، من به امامت او اعتقاد یافتم به دلیل آنکه او بر افکار پنهان خاطرم، آگاهی داشت و دعایش در مورد من به استجابت رسید.[2]
خودآزمایی
1- عبدالرّحمن چگونه شیعه شده بود؟
پینوشتها
[1] همان مدرک، ص ۴۴۷.
[2] بحار، ج ۵۰، ص ۱۴۱ و ۱۴۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی