مواقف| ۲۷
تذکّر و تنبیه: از آفت غربزدگی بپرهیزیم
هر انسان منصفی، با اندکی تأمّل و تدبّر در منابع و مآخذ اصلی اسلام، از قرآن کریم و روایات صادرهی از معصومین(ع) به این حقیقت روشن معترف میگردد که وقوع امور خارقالعاده (جریانات خارج از مجرای عادی طبیعی) در زندگی انبیاء و مقرّبین درگاه خدا، از مسلّمات غیر قابل انکار است و هیچ فرد عارف به معارف دینی و مؤمن به حقّیّت قرآن حکیم نمیتواند در صحّت و حتمیّت وقوع آن تردید نماید.
این قرآن، سند زندهی آسمانی است که صریحاً تبدّل دفعی عصای موسی(ع) به اژدها[1] و برد و سلام گشتن آتش بر ابراهیم(ع)[2] و زنده شدن مردگان به دَم عیسی(ع)[3] و اشباه و نظایر این امور خارقه را نشان میدهد که به اذن خدا و ارادهی انبیاء(ع) تحقّق یافته است.
بنابراین، اگر روایاتی ناطق بر وقوع اینگونه امور مربوط به پیغمبران و امامان(ع) و یا راجع به کعبه و حجرالاسود و مقام ابراهیم(ع) و سایر مقدّسات دینی به دست ما رسید و هیچگونه استحالهی عقلی و تضادّ با اصول مسلّمهی قرآنی نداشت، شکّ و تردید نمودن در صحّت و قبول آن، تنها به عذر اینکه خارج از مجاری عادی و مستعبد در انظار سطحی و ثابت نشدهای در علوم طبیعی است(!) دور از منطق حق و انصاف میباشد.
زیرا تمام معجزات و خوارق عادت که قرآن با صراحت تمام، ثبوت و تحقّق آنها را در تاریخ انبیا تصدیق نموده است، خارج از مجاری عادی و مستعبد در انظار سطحی و بیرون از منطقهی بحث علوم طبیعی است که قدرت کارش محدود به «تعلیل حوادث به علل مادّیه» است و بس.
بلکه بحث در این سنخ مطالب به عهدهی علوم الهی و رشتهی ماورای طبیعی میباشد که مسیر خاص و ابزار فنّی مخصوص دارد و سرچشمهی صاف آن، قرآن و سنّت قطعیّهی صادرهی از اهل بیت وحی و بنوّت(ع) است که باید بوسیلهی اهلش، به دست آورده شود.
اگر روایت یا روایاتی دائر بر اینگونه مطالب خارقالعاده، موافق با کتاب و سنّت قطعیّه درآمد، مقبول، اگرنه، مردود شناخته میشود.
غرض آن که: ملاک ردّ و قبول این قبیل روایات، موافقت و مخالفت آنها با قرآن و سنّت قطعیّه است، نه انطباق آنها با نظریّات علمی دانشمندان علوم طبیعی!
چه؛ این، یک نوع خودباختگی جاهلانه و به اصطلاح روز، غربزدگی فضاحتبار و رسوایی است که بر اثر جلوهگریهای خیرهکنندهی علوم و صنایع مادّی در بسیاری از مردم زمان ما (خواصّشان! گذشته از عوامشان) پیدا شده و در نتیجه، بسیاری از حقایق عالیّهی دینی ما را بصورت مسخ شدهای درآورده و جدّاً آن لطافت و نورانیّت و معنویّتی که باید در افکار و گفتار مردم مسلمان، در نوشتهها و کتابهایشان در مساجد و مؤسّسات تبلیغی و تربیتیشان، جالب و چشمگیر باشد، از بین رفته و جای خود را به یک سلسله تشریفات خشک و بیروح و تعبیرات زننده و توجیهات بارده و تأویلات مشمئزکنندهای داده است که هیچگونه تناسب و سنخیّتی با حقیقت و معنای آسمانی دین ندارد.
گویی این تیپ مردم بر اثر احساس حقارت و خودکمبینی در برابر بیگانگان و مرعوبیّتشان در مقابل پیشرفت زندگی ماشینی و صنعتی آنان، چنین معتقد شدهاند که یک دین مترقّی و کامل، آن دینی است که اعتقادیّات و معارف و دستورالعمل و برنامههایش، کلّاً با طرز تفکّر و سلیقهی دنیای غرب و سردمداران تمدّن مادّی مطابق درآید! میخواهند تمام مسائل اعتقادی اسلام، از وحی و فرشته و شیطان و معجزه و معراج و غیره و همچنین دستورات عملی دین، از وضو و غسل و نماز و روزه و حجّ و حدود و دیات و قصاص و دیگر احکام خدا، طوری تفسیر و توجیه شود که با مقیاسات مادّی غربیها قابل تطبیق باشد و دانشمندان اروپا و آمریکا آن را بپسندند و روی آن صحّه بگذارند. در این صورت، آن مسائل و آن دستورات را مایهی افتخار و سربلندی اسلام و مسلمین میدانندو در دنیا به داشتن چنین دینی میبالند!
امّا اگر مسألهای از مسائل اعتقادی و عملی دین بر اثر برتر بودن افقش از افق افکار پیشتازان میدان علوم و صنایع مادّی، برای آنان غیرقابل هضم شد و مورد تصدیق آنها قرار نگرفت، اعتقاد داشتن به آن و گفتن و نوشتن آن را نشانهی جهل و نادانی دانسته و مایهی خجلت و شرمساری اسلام و مسلمین میشمارندو به انحاء حِیَل میکوشند و دست و پا میکنند تا آن مسائل و دستورات را بصورت مسخ شده و ناصحیحی توجیه و تأویل نمایند تا غربپسند شده و در ذائقهی علمی آنان، تلخ و زننده و ناگوار نیاید. هر چند این کار به قیمت مسخ کردن چهرهی نورانی اسلام و محروم ساختن خود و دیگران از شناختن حقایق پاک و معارف آسمانی دین و منفور گشتن در نزد خدا و رسول و ائمّهی اطهار(ع) تمام بشود!
بله! اگر ما بر کرسی توجیه و تأویل نشستیم و گفتیم، مثلاً مراد از «وحی»، همان تجلّی شعود باطن و ضمیر مخفی انسان و نبوغ فکری بشر است یا منظور از «ملائکه» در قرآن، همان قوای طبیعی است که بشر با کاوشهای علمی، آنها را بدست آورده و رام خود ساخته است و مقصود از «شیاطین»، هوسهای درونی آدمی است یا آنکه شرافت «کعبه و حجرالاسود»، یک شرافت اعتباری و قراردادی از سنخ اعتبارات اجتماعی است و هیچگونه مزیّتی را در عالم واقع و حقیقت دارا نیستند و این جعل شرف، متّکی بر یک واقعیّت معنوی غایب از حواس ما نمیباشد و امثال این سخنان اگر این چنین گفتیم، البتّه روزپسند حرف زدهایم و به قول روشنفکران(!) در مقابل دنیای علم و دانش مادّی سربلند گشتهایم.
امّا از آن طرف، هیچ میدانید با این طرز تفکّر و بینش، چه محرومیّتی نصیب خود ساخته و از آثار معنوی اعتقادات حقّهی آسمانی، خود را بیبهره نمودهایم و در پیشگاه خدا و پیغمبران و امامان(ع) ذلیل و خوار و سرافکنده و شرمسار گردیده و به هلاک ابدی افتادهایم؟!
بجای اینکه دنیا را رنگ دین داده و زمینی را آسمانی بسازیم، دین را به رنگ دنیا در آورده و آسمانی را زمینی ساختهایم! خاکت به سر، ترقّی معکوس کردهای؟!
خیر! ما که بعد از طیّ مرحلهی استدلال منطقی و اقامهی برهان عقلی، معترف به حقّیّت قرآن و آسمانی بودن آن گشتهایم، با ارشاد و هدایت قرآن، به این واقعیّت روشن، اذعان و اعتقاد داریم که پشت این پردهی ظاهر عالم مادّه و طبع، عالمی پر از اسرار و انوار غایب از حواس و ابصار وجود دارد که نسبت آن با این عالم، نسبت روح است با بدن و تمام حوادث و پدیدههای این جهان، نمونهی ناقصی است از حقایق اصیل آن جهان که قرآن میفرماید:
وَ اِنْ مِنْ شَيْءٍ اِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.[4]
نیست چیزی مگر اینکه خزینههای آن، پیش ماست و فرود نمیآوریم آن را [به عالم طبع] مگر به اندازهی معلوم و مقدار معیّنی.
این آیه، دلالت بر این میکند که تمام اشیاء، در ورای این عالم، وجودی نامحدود دارند و به هنگام تنزّل و فرود آمدن در این جهان، محدود به حدّ و مقدّر به مقدار میگردند.[5]
همچنین دربارهی خود قرآن میفرماید:
اِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ * في كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ اِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ.[6]
تحقیقاً این کتاب، قرآنی است گرامی که در کتابی [عالمی] پنهان از انظار عادی است. جز پاکشدگان، کسی مساس با آن پیدا نمیکند. فرود آمدهی از جانب پروردگار جهانیان است.
این آیات شریفه هم برای حقیقت قرآن، عالمی غیر این عالم و صورتی غیر این صورت محسوس نشان میدهد که به گاه تنزّل، متصوّر به این صورت گردیده است.
در جای دیگر میفرماید:
بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأتِهِمْ تَأويلُهُ.[7]
آنان که ایمان به قرآن نمیآورند، تکذیب کردهاند چیزی را که به علم آن احاطه نیافتهاند و هنوز تأویل [حقیقت] آن، برای آنها مکشوف و مشهود نشده است.
روز شهود تأویل و کشف حقایق، روز قیامت است چنانکه میفرماید:
لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ.[8]
اینها که مشاهده میکنی [حقایق مشهودهی در قیامت] در غفلت بودهای. اینک پرده را از پیش چشمت برداشتیم و در نتیجه، چشم تو امروز تیزبین است.
مؤیّد این حقیقت روشن که از آیات شریفهی قرآن به دست میآید، روایاتی است که صورت تأویلی و چهرهی معاد و بازگشت موجودات را نشان میدهند و از جمله، روایاتی است که مربوط به خود قرآن است:
عَنْ جابِر، عَنْ اَبي جَعْفَر(ع) قال: يَجيءُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيامَةِ في اَحْسَنِ مَنْظُورٍ اِلَيْهِ صُورَةً فَيَمُرُّ بِالْمُسْلِمينَ فَيَقُولُونَ: هذَا الرَّجُلُ مِنّا فَيُجاوِزُهُمْ اِلَى النَّبِيّينَ فَيَقُولُونَ: هُوَ مِنّا فَيُجاوِزُهُمْ اِلَى الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ فَيَقُولُونَ هُوَ مِنّا حَتّى يَنْتَهي اِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ عَزَّوَجَلَّ فَيَقُولُ يا رَبِّ فُلانُ بْنُ فُلانٍ اَظْمَأتُ هَواجِرَهُ وَ اَسْهَرْتُ لَيْلَةُ في دارِ الدُّنْيا و فُلانُ بنُ فُلانٍ لَمْ اَظْمَأ هَواجِرَهُ وَ لَمْ اَسْهَرْ لَيْلَهُ. فَيَقُولُ تَبارَكَ وَ تَعالى: اَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ عَلى مَنازِلِهِمْ فَيَقُومُ فَيَتَّبِعُونَهُ فَيَقُولُ لِلْمُؤمِنِ اِقْرَأ وَارْقَهْ. قالَ: فَيَقْرَءُ وَ يَرْقى حَتّى يَبْلُغَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ مَنْزِلَتَهُ الَّتِي هِيَ لَهُ فَيَنْزِلُها.[9]
جابر از امام باقر(ع) نقل میکند که فرمود: قرآن در روز قیامت به زیباترین صورت میآید و مرور بر مسلمین میکند. پس آنها میگویند: این مرد از ماست. میگذرد تا به پیغمبران میرسد، میگویند: او از ماست. رد میشود تا به صف ملائکهی مقرّب میرسد، میگویند: از ماست. بالاخره در پیشگاه خدا میایستد و میگوید: خدایا! فلانی را در دنیا به روزهداری در روزهای گرم شدید، تشنهاش داشتم و شبش را به بیداری و شبزندهداری وادارش نمودم [یعنی او را با من الفتی بود و من هم انیس شبهای تارش بودم و روزها آرامش و آسایش، به جان تشنه و روزهدارش میبخشیدم] امّا فلانی را نه روزهای گرم، تشنهاش نمودم و نه شبها، به بیداریاش واداشتم [یعنی نه مرا با او انسی و نه او را با من، علاقه و الفتی در کار بود]. آنگاه خدا میفرماید: آنان را [علاقهمندان به قرآن را] داخل بهشت گردان و در منازل مناسب، جایگزینشان نما. پس قرآن، پیش میافتد و اهل قرآن، به دنبالش حرکت میکنند. به مؤمن میگوید: قرائت کن و بالا برو. او هم قرائت میکند و بالا میرود [یعنی انسان مؤمن، در درجات بهشتی به میزان بهرهی قرآنیاش ارتقا مییابد] تا آنکه هر مردی از آنان، به جایگاه مخصوص خود رسیده و جایگزین میگردد.
این روایت، چنانکه ملاحظه میفرمایید، صورت تأویلی و قیامتی قرآن را در چهرهی زیباترین مردی نشان میدهد که جذّابیّت و گیرایی شوکت و جلالش، تمام اهل محشر، حتّی فرشتگان و پیامبران را تحت تأثیر قرار داده و مجذوب خود میسازد و سرانجام، از جانب خدا مأمور سکونت دادن اهل ایمان در منازل مخصوص بهشتی میگردد.
موجودات عالم دارای دو چهرهاند
از نظر هوشمندان و ارباب بصیرت، موجودات عالم دارای دو چهرهاند: یک چهره، بسوی عالم خَلق دارند و چهرهی دیگر، بسوی عالم حق.
چهرهی خَلقیشان، ساکت و آرام است امّا چهرهی حقّیشان، بسان دریایی جوشان و خروشان. از جنبهی «یَلِی الْخَلْقی» مرده و بیجانند امّا از جنبهی « یَلِیالْحَقّی» زنده و جاندار.
مردم ظاهربین که این سو را مینگرند و این چهره را میبینند، باورشان نمیشود که «عصایی»، اژدها گردد و سنگ و درختی، سخن بگوید و کوه مردهای، «شتر» بزاید[10] و «حجرالاسود»، سنگ سیاه منصوب در زاویهی کعبه، موجودی بینا و گویا باشد که هم در دنیا، شاهد اعمال مردم بوده و هم در آخرت، ادای شهادت به ایمان مؤمن و کفر کافر بنماید.[11] از اینرو، منکر تمام معجزات و خوارق عادت میگردند.
اینها بیخبر از آنند که همین خاک مرده و چوب خشکیده، پشت سر این قیافهی مرده و آرام خود، قیافهای زنده و حسّاس دارد که وقتی فرمان از جانب حضرت حیّ قیّوم(جلّ و علا) صادر شود، آن چهرهی دیگر خود را نشان داده و انقلاب در عالم میافکند.
مرده زین سویند و ز آن سو زندهاند / خامش اینجا و آن طرف گویندهاند
چون از آن سوشان فرستد سوی ما / آن عصا گردد سوی ما اژدها
کوهها هملحن داوودی شود / جوهر آهن به کف مومی بود
باد حمّال سلیمانی شود / بحر با موسی سخندانی کند
ماه با احمد اشارتبین شود / نار ابراهیم را نسرین شود
خاک، قارون را چو ماری در کشد / اُستُن حنّانه آید در رشد
سنگ، احمد را سلامی میکند / کوه، یحیی را پیامی میکند
جملهی ذرّات عالم در نهان / با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و باهُشیم / با شما نامحرمان ما خامُشیم
گر تو را از غیب چشمی باز شد / با تو ذرّات جهان همراز شد
نطق خاک و نطق آب و نطق گل / هست محسوس حواس اهل دل
اَستُن حنّانه از هجر رسول / ناله میزد همچو ارباب عقول
چون شما سوی جمادی میروید / محرم جان جمادان کی شوید؟
از جمادی در جهان جان شوید / غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت / وسوسهی تأویلها بزدایت
چون ندارد جان تو قندیلها / بهر بینش کردهای تأویلها
وَ اِنْ مِنْ شَيْءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ.[12]
نیست چیزی مگر اینکه تسبیح خدا کرده و حمد خدا میگوید و لکن شما، تسبیح آنها را نمیفهمید.
فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.[13]
منزّه [از عجز] است آن کسی [خدایی] که ملکوت هر چیزی به دست اوست و به سوی او برگردانده میشوید.
این آیهی مبارکه، با انضمام به آیهی قبلش نشان میدهد، مراد از «ملکوت»، چهرهی رو بسوی خدای هر موجود و جنبهی «یَلی الرَّبّی» اوست که از حیث تسلّط و قهّاریت بر جنبهی «یَلِی الخَلقی» و عالم «ملک» موجودات میباشد.[14]
خلاصه! با در نظر داشتن مطالبی که بیان شد، روشن گردید:
روایاتی که متضمّن اثبات امور خارقالعاده دربارهی کعبه و حجرالاسود میباشند، نه تنها اصطکاک و تضادّی با جهات عقلی ندارند، بلکه موافق با اصول مسلّمهی قرآن حکیم بوده و در ابواب معارف دینیّه، اشباه و نظایر بسیار دارند و میتوان گفت از جهت کثرت روایات و تطابقشان با موازین متقنهی قرآن در باب معجزات و کرامات خارقه، اطمینان به صحّت صدور آنها از منابع وحی خدا حاصل میشود.[15]
به این روایت نیز توجّه فرمائید:
عَن اَبی عَبدالله(ع) قالَ: مَرَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ عَلَى الْحَجَرِ الاَسْوَدِ فَقالَ وَ اللهِ یا حَجَرُ اِنّا لَنَعْلَمُ اَنَّکَ حَجَرٌ لا تَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ اِلاّ اَنّا رَاَیْنا رَسُولَ اللهِ(ص) یُحِبُّکَ فَنَحْنُ نُحِبُّکَ فَقالَ اَمیرُالْمُؤمِنینَ(ع) وَ کَیْفَ یَابْنَ الْخَطّابِ فَوَ اللهِ لَیَبْعَثَنَّهُ اللهُ یَوْمَ القِیامَةِ وَ لَهُ لِسانٌ وَ شَفَتانِ فَیَشْهَدُ لِمَنْ وافاهُ وَ هُوَ یَمینُ اللهِ فی اَرْضِهِ یُبایِعُ بِها خَلْقَهُ فَقالَ عُمَر: لا اَبْقانَا اللهُ فی بَلَدٍ لا یَکُونُ فیهِ عَلِیُّ بْنُ اَبِیطالِبٍ.[16]
از امام صادق(ع) منقول است که فرمودند: عمر بن خطّاب [در حین طواف] مرورش بر حجرالاسود افتاد، گفت: ای حجر! به خدا قسم ما میدانیم که تو سنگی بیش نیستی. نه ضرر میزنی و نه نفع میرسانی جز اینکه ما دیدهایم که رسول خدا(ص) تو را دوست میداشت لذا ما هم تو را دوست داریم. در این موقع، امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای پسر خطّاب چگونه چنین باشد؟! [این سخن، سخنی ناروا و این اعتقاد، اعتقادی نابجاست] بلکه به خدا قسم، در روز قیامت، خدا حجرالاسود را برانگیخته و مبعوثش میسازد در حالی که او دارای زبان و دو لب میباشد و شهادت میدهد برای کسی که در نزد او [در دنیا] وفا به عهد خود نموده است. حجرالاسود، دست خداست در زمینش که وسیلهی بیعت بندگان خدا با خداست. عمر گفت: خدا ما را در شهری که علیّبن ابیطالب در آن نباشد، باقی نگذارد.
خودآزمایی
1- ملاک ردّ و قبول روایات مربوط به معجزات و خوارق عادت چیست؟
2- آیهی 21 سوره حجر، بر چه چیزی دلالت میکند؟
3- آیا روایاتی که متضمّن اثبات امور خارقالعاده دربارهی کعبه و حجرالاسود میباشند، تضادّی با جهات عقلی دارند؟ مختصری توضیح دهید.
پینوشتها
1 سورهی اعراف، آیهی ۱۰۷.
2 سورهی انبیاء، آیهی ۶۹.
3 سورهی آلعمران، آیهی ۴۹.
4 سورهی حجر، آیهی ۲۱.
5 تفسیرالمیزان، جلد ۱، صفحهی ۲۹۴.
6 سورهی واقعه، آیات ۷۷ تا ۸۰.
7 سورهی یونس، آیهی ۳۹.
8 سورهی ق، آیهی ۲۲.
9 اصول کافی، جلد ۲، صفحهی ۶۰۱، حدیث ۱۱.
10 اشاره به تحوّل عصای موسی(ع) به اژدها و تسبیح سنگریزه به دست پیغمبر(ص) و شهادت درخت به نبوّت آن حضرت و تکوّن ناقهی صالح(ع) از کوه که در قرآن و نهجالبلاغه و اخبار آمده است.
11 اشاره به روایتی که در گذشته مطرح شد.
12 سورهی اسراء، آیهی ۴۴.
13 سورهی یس، آیهی ۸۳.
14 اقتباس از تفسیرالمیزان، جلد ۱۷، صفحهی ۱۲۱.
15 همان، جلد۱، صفحات ۲۹۳ تا ۲۹۹.
16 عللالشّرایع، جلد۲، صفحهی ۱۱۱، حدیث ۸.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی