فصل چهارم؛ حضرت فاطمهی الزهرا(س) | ۱
فیوضات فاطمهی زهرا(س) به یک مجموعهی كوچکی كه در مقابل مجموعهی انسانیت، جمع محدودى بهحساب میآورَد، منحصر نمیشود. اگر با یک دید واقعبین و منطقى نگاه كنیم، بشریت یکجا مرهون فاطمهی زهرا(س) است. این گزاف نیست؛ این یک حقیقتىست. همچنانیكه بشریت مرهون اسلام است، مرهون قرآن است، مرهون تعلیمات انبیا و پیغمبر خاتم(ص) است. در همیشهی تاریخ اینجور بوده است، امروز هم همینجور است و روزبهروز نور اسلام و معنویت فاطمهی زهرا(س) آشكارتر خواهد شد و این را بشریت لمس خواهد كرد. آنچه ما وظیفه داریم، این است كه خود را شایستهی انتساب به آن خاندان كنیم؛ چون این سخت است. منتسببودن به خاندان رسالت و ازجملهی وابستگان آنها و معروفین به ولایت آنها بودن، دشوار است. همچنانیکه در زیارت میخوانیم كه ما معروفین به دوستی و محبت شما هستیم؛ این یک وظیفهی مضاعفی را بر دوش ما میگذارد.
این خیر كثیری كه در این سورهی مباركه، خدای متعال مژدهی آن را به پیغمبر اكرم داد که: «اِنّا اَعطَیناكَ الكَوثَر»[1] ـ كه تأویل آن، فاطمهی زهرا(س) است ـ درحقیقت مجمع همهی خیراتیست كه روزبهروز از سرچشمهی دین نبوی، بر همهی بشریت و بر همهی خلایق فرو میریزد. خیلی سعی كردند آن را پوشیده بدارند و انكار كنند، اما نتوانستند؛ «وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو كَرِهَ الكافِرونَ»[2].
ما باید خودمان را به این مركز نور نزدیک كنیم و نزدیک شدن به مركز نور، لازمهاش و خاصیتش، نورانیشدن است. باید نورانی بشویم؛ باید با عمل و نه فقط با محبت خالی، با عمل؛ عملی كه همان محبت و همان ولایت و همان ایمان، به ما آن را املا میكند و آن را از ما میخواهد. با این عمل، باید بشویم جزو این خاندان، وابستهی به این خاندان. اینجور نیست كه قنبرِ درِ خانهی علی(ع) شدن، كار آسانی باشد. اینجور نیست كه «سَلمانُ مِنّا اَهلَ البَیت»[3] شدن، كار آسانی باشد. ما جامعهی موالیان و شیعیان اهلبیت(ع) توقع داریم از آن بزرگواران كه ما را از خودشان بدانند، جزو خودشان، از حاشیهنشینان خودشان؛ «فلان ز خاکنشینان خاك درگه ماست»[4]. دلمان میخواهد اینجور اهلبیت دربارهی ما قضاوت كنند؛ اما این آسان نیست؛ این با ادعا فقط بهدست نمیآید؛ این، عمل لازم دارد، گذشت لازم دارد، ایثار لازم دارد، تشبّه و تخلّق به اخلاق آنها لازم دارد.
شما ملاحظه كنید، این بزرگوار در چه سنی اینهمه فضایل را حائز شد؟ در چه مدت عمری اینهمه درخشندگیها را از خود بُروز داد؟ در عمری كوتاه؛ هجده سال، بیست سال، بیستوپنج سال ـ از هجده سال گفتند سن مبارک فاطمهی زهرا را ـ بیهوده بهدست نمیآید اینهمه فضایل؛ «اِمتَحَنَكِ اللهُ الَّذی خَلَقَكِ قَبلَ اَن یخلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امتَحَنَكِ صابِرَةً»[5]. خداى متعال، آزمود این بندهی برگزیده را، زهراى اطهر را. دستگاه خداى متعال، دستگاه حسابوكتاب است؛ آنچه میبخشد، با حسابوكتاب میبخشد. او میداند گذشتِ این بندهی خالص خود را و ایثار او را و معرفت او را و فدا شدنِ او را در راه اهداف الهى؛ لذاست که او را مركز فیوضات خود قرار میدهد. 5/10/1370
روایتى من خواندم یکوقتی که «زَهَرَ نُورُها لِمَلائِكَةِ السَّماءِ»[6] كرّوبیانِ ملأِاعلی از درخشندگى فاطمهی زهرا چشمهایشان خیره میشود، برای آنها میدرخشد. من و شما که چیزی نیستیم. خب، ما چه استفاده[ای] بکنیم؟ ما باید راه را پیدا کنیم. از این ستارهی درخشان، راه بهسوى خدا را، راهِ بندگى را كه راه راست است و همین فاطمهی زهرا این راه را رفت که این شد. اگر میبینید خدا خمیرهی او را هم خمیرهی متعالى قرار داده است، زیرا خدا میدانست که این موجود در عالم ماده و عالم ناسوت[7]، از امتحان خوب بیرون خواهد آمد؛ «اِمتَحَنَكِ اللهُ الَّذی خَلَقَكِ قَبلَ اَن یخلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امتَحَنَكِ صابِرَةً»؛ قضیه این است. خداى متعال حتى آن خمیره را هم اگر لطف ویژهاى دربارهاش میکند، بخشی مربوط به این است كه میداند او از عهدهی امتحان چگونه بر خواهد آمد؛ واِلّا خمیرهی خوب خیلیها داشتند، مگر همه توانستند از عهده بربیایند؟ این بخش از زندگى فاطمهی زهرا آنىست كه ما به آن برای نجات خودمان احتیاج داریم؛ برای نجات خودمان. حدیث از طُرق شیعه است كه پیغمبر فرمود به فاطمه: «یا فاطِمَةُ؛ اِعمَلی فَاِنّی لا اُغنی عَنكِ مِنَ اللهِ شَیئًا»[8]؛ به همین فاطمه فرمود: اى عزیز من! اى فاطمهی من! پیش خدا من تو را نمیتوانم از چیزى بینیاز كنم. یعنى خودت باید به فكر خودت باشى.۳۰/۹/۱۳۷۳ یعنی پیش خدا، نسبتِ با من و ارتباطِ با من به درد تو نمیخورد. ۲۸/۵/۱۳۸۲ و او به فکر خود بود از دوران كودکی تا پایان عمر كوتاه.
و شما ببینید چگونه زندگى كرده است! تا قبل از ازدواج كه دخترکی بوده است کاری کرده است با آن پیامبرِ رحمت و نور و پدیدآورندهی دنیای نو و آن رهبر و فرماندهی عظیم انقلاب جهانى ـ كه تا ابد این انقلاب باید بماند و پیغمبر آن روز این پرچم را داشت برمیافراشت ـ این دختر با آن پدر به این عظمت کاری کرد که کنیهاش را گذاشتند «امّ ابیها»[9] مادرِ پدر. اینها خدمت است، اینها کار است، اینها مجاهدت و تلاش است؛ بیخود که نمیگویند امّابیها. چه در دوران مكه، چه در دوران شعبابیطالب در آن سختیها، چه آنوقتیکه مادرش خدیجه از دنیا رفت و پیغمبر را تنها گذاشت و دلِ پیغمبر در مدت كوتاهى با دو حادثه شکست، با حادثهی وفات خدیجه و با حادثهی وفات ابیطالب؛ به فاصلهی كمى این دو نفر از دست پیغمبر رفتند، پیغمبر احساس تنهایی میكرد و فاطمهی زهرا آن روز قد برافراشت، با دستهاى كوچك خودش غبار محنت را از چهرهی پیغمبر ستُرد؛ امّابیها، تسلّابخش پیغمبر، از آنجا شروع شده. 3/9/1373
حضرت زهرا(س) در سنین ششسالگی، هفتسالگى ـ به اختلاف؛ چون روایات مختلف است در تاریخ ولادت آن حضرت ـ بودند كه قضیهی شعب ابیطالب پیش آمد. شعب ابیطالب، یک دوران بسیار سختىست در تاریخ صدر اسلام؛ یعنى دعوت پیغمبر شروع شده بود، دعوت را علنی كرده بود، بهتدریج مردم مكه ـ بهخصوص جوانها، بهخصوص بردهها ـ به حضرت میگرویدند. بزرگان طاغوت مثل همان ابولهب و ابوجهل و اینها دیدند كه هیچ چارهاى ندارند، جز اینكه پیغمبر و همهی مجموعهی دوروبرَش را از مکه اخراج كنند؛ همین كار را هم كردند. یکجا، حالا چندصد نفر یا تعداد زیادی، دهها خانوار را که پیغمبر و خویشاوندان پیغمبر و خودِ ابیطالب ـ بااینكه ابیطالب هم جزو بزرگان بود ـ بچه و بزرگ و كوچك، همه را از مكه بیرون كردند. اینها از مكه خب رفتند بیرون؛ كجا بروند؟ تصادفاً جناب ابیطالب، یک گوشهاى در نزدیکی مكه ـ چند كیلومترىِ فرضاً مكه ـ در یک شكاف كوهى، یک مِلکی داشت؛ شعب ابیطالب اسمش بود. شعب، یعنى همین شكاف كوه؛ یک درّهی كوچك. ما مشهدیها به اینجور چیزی میگوییم «بازه». اتفاقاً این از آن لغتهاى صحیحِ دقیقِ فارسى سره هم هست؛ بازه، كه به لهجهی محلى، روستاییها به آن میگویند «بَزَه»؛ اما اصلش همان بازه است. یک بازهای، یک شعبی، جناب ابیطالب داشت، یک گوشهای؛ گفتند خب برویم آنجا.
خب فكرش را بكنید در مكه، شب در پاییز بینهایت سرد، روز در تابستان غیرقابل تحمل سه سال اینها در اینجا زندگی کردند! سه سال در این بیابان اینها زندگى كردند! چقدر گرسنگى كشیدند، چقدر سختى كشیدند، چقدر محنت بردند، خدا میداند. یکی از دورانهای سخت پیغمبر، آنجا بود. حالا پیغمبر اكرم در این دوران، مسئولیتش فقط مسئولیت رهبرى بهمعناى ادارهی یک جمعیت نبود؛ باید میتوانست از كار خودش پیش اینهایی كه دچار محنت شدند، دفاع كند. میدانید، وقتىكه اوضاع خوب است، كسانى كه دور محور یک رهبرىای جمع شدند، همه خب راضیاند از اوضاع؛ میگویند خدا پدرش را بیامرزد، ما را به این وضع خوب آورد. وقتى سختى پیدا میشود، همه دچار تردید میشوند، میگویند ایشان ما را آوردند؛ ما كه نمیخواستیم به این وضع دچار شویم! ایمانهاى قوى میایستند؛ اما بالاخره همهی سختیها همه فشار میآورد روی دوش پیغمبر. در همین اثنا[10]، وقتى كه نهایت شدت روحى براى پیغمبر بود، جناب ابیطالب كه پشتیبان پیامبر و امید او بود، و جناب خدیجهی كبرى كه او هم بزرگترین كمك روحى براى پیغمبر بود، در ظرف یک هفته از دنیا رفتند. خیلی حادثهی عجیبىست؛ یعنى پیغمبر تنهاى تنها شد.
من نمیدانم شما هیچوقت رئیس یک مجموعهی كارى بودید، تا بدانید مسئولیت یک مجموعه، معنایش چیست؟ انسان واقعاً بیچاره میشود در یک شرایطی. در این شرایط، حالا نقش فاطمهی زهرا را ببینید ـ آدم تاریخ را كه نگاه میکند، در آن گوشه كنارها هم باید پیدا كنید؛ هیچ فصلى براى این چیزها باز نكردند متأسفانه ـ فاطمهی زهرا مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار براى پیغمبر بوده. آنجا بوده كه گفتند «فاطِمَةُ اُمُّ اَبیها»، مادرِ پدرش است. این برای آنوقت است؛ یعنى وقتىكه یک دختر ششساله، هفتساله، هشتساله، اینجوری بوده. البته در محیط عربى، محیطهاى گرم، دخترها زودتر رشدِ جسمى و روحى میکنند؛ مثلاً فرض کنید مثل یک دختر ده، دوازدهسالهی حالای ما. خب این، احساس مسئولیت است. این نمیتواند الگو باشد برای یک جوان، كه نسبت به مسائل پیرامونى خودش اینطور احساس مسئولیت کند، اینطور احساس نشاط كند؟ آن سرمایهی عظیمِ نشاطى كه در وجود اوست، اینها را خرج كند، براى اینكه یک پدرى را كه حدود پنجاه سال از سنش میگذشته ـ آنوقت حدود پنجاه سال از عمر پیغمبر میگذشته؛ خب پنجاهساله، مرد مسن است، مرد پیر است تقریباً ـ برای کمک به این مرد پیر همهی این نیروی جوانی را انسان صرف کند، خرج کند، غبار کدورت و غم را از چهرهی او پاک کند. این نمیتواند الگو باشد براى یک جوان؟ خیلی چیز مهمیست. 7/2/1377
آنوقت در چنین دنیایی، پیامبر اكرم دختری تربیت میكند كه این دختر، شایستگی آن را پیدا میكند كه پیامبر خدا بیاید دست او را ببوسد! بوسه بر دست فاطمهی زهرا از طرف پیامبر را، هرگز نباید حمل بر یک معنای عاطفی كرد. این خیلی غلط و خیلی حقیر است اگر ما خیال كنیم كه چون دخترش بود و دوستش میداشت، دستش را میبوسید. مگر شخصیتی به آن ارجمندی، آن هم با آن عدل و حكمتی كه در پیامبر هست و اتكایش به وحی و الهام الهی است، خم میشود و دست دخترش را میبوسد؟ نه، این یک چیز دیگر و یک معنای دیگری است. این حاکی است كه این دختر جوان، این زنی كه وقتی از دنیا رفته، بین هجده سال تا بیستوپنج سال سن داشته ـ هجده سال هم گفتهاند، بیستوپنج سال هم گفتهاند ـ اصلاً در اوج ملكوت انسانی قرار داشته و یک شخص فوقالعاده بوده است. این، نگرش اسلام به زن است. 4/10/1370
خودآزمایی
1- تأویل «اِنّا اَعطَیناكَ الكَوثَر» کیست؟
2- چگونه باید جزو و یا وابستهی به خاندان اهل بیت(ع) شد؟
3- چرا به حضرت فاطمه(س) «اُمُّ اَبیها» گفتند؟
پینوشتها
[1]. سوره مبارکه کوثر/ آیهی 1، «همانا ما به تو خیر کثیر عطا کردیم.»
[2]. سوره مبارکه صف/ آیه 8، «ولى خدا كاملكنندهی نور خویش است، هر چند كافران خوش نداشته باشند.»
[3]. عیون اخبارالرضا (محمدبنعلی ابنبابویه، متوفی ۳۸۱ق) باب۳۱/ ح۲۸۲، پیامبر اکرم: «سلمان از ما اهلبیت است.»
[4]. دیوان حافظ، به حاجب در خلوتسرای خاص بگو / فلان زگوشهنشینان خاک درگه ماست
[5]. بحارلانوار / کتاب الجهاد / ابواب زیارة النبی / باب۵ / ح۱۱، «آزمود تو را خدایی که تو را آفرید، پیش از آنکه تو را بیافریند، پس تو را در برابر آزمایشش شکیبا یافت.»
[6]. بحارالانوار/ کتاب الفتن و المحن / باب۲/ ح۱، پیامبر اکرم «نور او برای ملائکهی آسمان میدرخشد.»
[7]. عالم طبیعت، اجسام و جسمانیات، و زمان و زمانیات را عالم ناسوت مینامند.
[8]. طبقات الکبری (محمدبنسعد کاتب واقدی، متوفی ۲۳۰ق) / ج۲ / ص۱۹۷
[9]. بحارالانوار / کتاب تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین / ابواب تاریخ سیدة نساء العالمین / باب۲ / ح۱۵، «کُناها اُمُّ الحَسنِ وَ اُمُّ الحُسَینِ وَ اُمُّالمُحَسِّنِ وَ اُمُّالاَئِمَّةِ وَ اُمُّاَبیها و...؛ کنیههای حضرت زهرا عبارت است از: امالحسن، امالحسین، امالمحسن، امالائمه و اماَبیها»
[10]. (ثنی) در همین فاصله، در همین بازهی زمانی
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای