اکنون برمیگردیم به سخن اصلی؛ یعنی اینکه امام صادق نیز مانند دیگر امامان شیعه، بیت برجستهی دعوتش را موضوع «امامت» تشکیل میداده است. برای اثبات این واقعیت تاریخی، قاطعترین مدرك، روایات فراوانی است كه ادعای امامت را از زبان امام صادق بهروشنی و با صراحتِ تمام نقل میكند.
همانطورکه توضیح خواهم داد، امام در هنگام اشاعه و تبلیغ این مطلب، خود را در مرحلهای از مبارزه میدیده است كه میبایست بهطورِ مستقیم و صریح، حكام زمان را نفی كند و خویشتن را به عنوان صاحب حق واقعی ولایت و امامت به مردم معرفی نماید؛ و قاعدتاً این عمل فقط هنگامی صورت میگیرد كه همهی مراحل قبلی مبارزه با موفقیت انجام گرفته است؛ آگاهیهای سیاسی و اجتماعی در قشر وسیعی پدید آمده؛ آمادگیهای بالقوه در همهجا احساس شده؛ زمینههای ایدئولوژیک در جمع قابل توجهی ایجاد گردیده؛ لزوم حكومت حق و عدل برای جمعی كثیر به ثبوت رسیده است و بالاخره رهبر تصمیم راسخ خود را برای مبارزهای نهایی گرفته است. بدون اینهمه، مطرحكردن نام یک شخص معین بهعنوانِ امام و زمامدار محق جامعه، كاری عجولانه و بیفایده خواهد بود.
نكتهی دیگری كه باید مورد توجه قرار گیرد، این است كه امام در مواردی به این بسنده نمیكند كه امامت را برای خویش اثبات كند؛ بلكه همراه نام خود، نام امامان بهحق و اسلاف[1] پیشین خود را نیز یاد میكند و در حقیقت سلسلهی امامت اهلبیت را متصل و جداییناپذیر مطرح میسازد. این عمل با توجه به اینكه تفكر شیعی، همهی زمامداران نابهحق گذشته را محكوم كرده و آنان را «طاغوت» بهشمار میآورده، میتواند اشاره به پیوستگی جهاد شیعیانِ این زمان به زمانهای گذشته نیز باشد. در واقع امام صادق با این بیان، امامت خود را یک نتیجهی قهری كه بر امامت گذشتگان مترتب است، میشمارد و آن را از حالت بیسابقه و بیریشه و پایه بودن، بیرون میآورد و سلسلهی خود را از كانالی مطمئن و تردیدناپذیر به پیامبر بزرگوار متصل میكند.
اکنون به نمونهای چند از چگونگی دعوت امام توجه کنید:
جالبترین روایتی که من در این باب دیدهام، روایت «عمروبنابیالمقدام» است که منظرهی شگفتآوری را ترسیم میكند: ـ روز نهم ذیحجه (روز عرفه) است. محشری از خلایق در عرفات برای ادای مراسم خاصِ آنروز گرد آمدهاند و نمایندگان طبیعی مردم سراسر مناطق مسلماننشین، از اقصای خراسان تا ساحل مدیترانه، جمعند. یک كلمه حرف بجا در اینجا میتواند كار گستردهترین شبكهی وسایل ارتباطجمعی را در آن زمان بكند. امام، خود را به این جمع رسانده است و پیامی دارد. ـ میگوید: دیدم امام در میان مردم ایستاد و با صدای هرچه بلندتر ـ با فریادی كه باید در همهجا و در همهی گوشها طنین بیفكند و بهوسیلهی شنوندگان به سراسر دنیای اسلام پخش شود ـ پیام خود را سه مرتبه گفت. روی را به طرفِ دیگری گرداند و سه مرتبه همان سخن را ادا كرد. باز روی را به سمتی دیگر گرداند و باز همان فریاد و همان پیام. و بدین ترتیب امام دوازده مرتبه سخن خود را تكرار كرد. این پیام با این عبارات ادا میشد:
«اَیهَا النّاسُ! اِنَّ رَسولَاللهِ كانَ الاِمامَ ثُمَّ كانَ عَلیُّبنُاَبیطالِبٍ ثُمَّ الحَسنُ ثُمَّ الحُسینُ ثُمَّ عَلیبنُالحُسینِ ثُمَّ مُحَمَّدُبنُعَلی، ثُمَّ...»[2]
حدیث دیگر از ابیالصباح كنانی است كه در آن، امام صادق(ع) خود و دیگر امامان شیعه را چنین توصیف میكند: «ما كسانی هستیم كه خدا اطاعت ما را بر مردم لازم ساخته است. انفال[3] و صفوالمال در اختیار ماست».[4] صفوالمال، اموال گزیدهای است كه طواغیت گردنکش به خود اختصاص داده و دستهای مستحق را از آن بریده بودند و هنگامی كه این اموال مغصوب، با پیروزی سلحشوران مسلمان از تصرف ستمگران مغلوب خارج میشود، مانند دیگر غنائم تقسیم نمیشود تا در اختیار یک نفر قرار گیرد و بدو حشمتی كاذب و تفاخری دروغین ببخشد، بلكه به حاكم اسلامی سپرده میشود و او از آنها در جهت مصالح عموم مسلمانان استفاده میكند. امام در این روایت، خود را اختیاردار صفوالمال و نیز انفال ـ كه آن نیز مربوط به امام است ـ معرفی میكند و با این بیان، بهروشنی میرساند كه امروز حاكم جامعهی اسلامی، اوست و اینهمه باید به دست او و در اختیار او باشد و به نظر او در مصارف درستش بهكار رود.
در حدیثی دیگر، امامان گذشته را یکیک نام میبَرد و به امامت آنان و اینكه اطاعت از فرمانشان واجب و حتم است، شهادت میدهد و چون به نام خود میرسد، سكوت میكند. شنوندگان سخن امام بهخوبی میدانند كه پس از امام باقر میراث علم و حكومت در اختیار امام صادق است. و بدین ترتیب، هم حق فرمانروایی خود را مطرح میسازد و هم با لحن استدلالگونه، ارتباط و اتصال خود را به نیای[5] والامقامش علیبنابیطالب بیان میكند.[6] در ابواب كتاب «الحُجَّة» از كافی و نیز در جلد چهلوهفت بحارالانوار ازاینگونه حدیث كه بهصراحت یا به كنایه، سخن از ادعای امامت و دعوت به آن است، فراوان میتوان یافت.
مدرک قاطع دیگر، شواهدی است كه از شبكهی گستردهی تبلیغاتی امام در سراسر كشور اسلامی یاد میكند و بودن چنین شبكهای را مسلّم میسازد. این شواهد، چندان فراوان و مُدلّل[7] است كه اگر حتی یک حدیث صریح هم وجود نمیداشت، خدشهای بر حتمیت موضوع وارد نمیآمد.
مطالعهگر زندگینامهی نامدوّن ائمه از خود میپرسید:
آیا امامان شیعه در اواخر دوران بنیامیه، داعیان[8] و مبلغّانی در اطراف و اكناف كشور اسلامی نداشتند كه امامت آنان را تبلیغ كنند و از مردم قول اطاعت و حمایت برای آنان بگیرند؟ دراینصورت، پس نشانههای این پیوستگی تشکیلاتی كه در ارتباطات مالی و فكری میان ائمه و شیعه بهوضوح دیده میشود، چگونه قابلِ توجیه است؟ این حمل وجوه و اموال از اطراف عالم به مدینه؟ اینهمه پرسش از مسائل دینی؟ این دعوتِ همهجاگستر به تشیع؟ و آنگاه این وجهه و محبوبیت بینظیر آلعلی در بخشهای مهمی از كشور اسلامی؟ و این خیل انبوه محدثان و راویان خراسانی و سیستانی و كوفی و بصری و یمانی و مصری در گرد امام؟ كدام دست مقتدر، اینهمه را بهوجود آورده بود؟ آیا میتوان تصادف یا پیشامدهای خودبهخودی را عامل این پدیدههای متناسب و مرتبط به هم دانست؟
با اینهمه تبلیغات مخالف، كه ازطرفِ بلندگوهای رژیم خلافت اموی بیاستثنا در همهجا انجام میگرفت و حتی نام علیبنابیطالب بهعنوانِ محكومترین چهرهی اسلام، در منابر و خطابهها یاد میشد، آیا بدون وجود یک شبكهی تبلیغاتی قوی، ممكن است آلعلی در نقاطی چنان دوردست و ناآشنا، چنین محبوب و پرُجاذبه باشند كه كسانی محض دیدار و استفاده از آنان و نیز عرضهكردن دوستی و پیوند خود با آنان، راههای دراز را بپیمایند و به حجاز و مدینه روی آورند؛ دانش دین را كه بنا بر عقیدهی شیعه، همچنان سیاست و حكومت است، از آنان فراگیرند و در موارد متعددی بیصبرانه اقدام به جنبش نظامی ـ و به زبان روایات، قیام و خروج ـ را از آنان بخواهند؟ اگر تسلیحات شیعه فقط در جهت اثبات علم و زهد ائمه بود، درخواست قیام نظامی چه معنایی میتوانست داشته باشد؟
ممكن است سؤال شود اگر بهراستی چنین شبكهی تبلیغاتی وسیع و كارآمدی وجود داشته، چرا نامی از آن در تاریخ نیست و صراحتاً ماجرایی از آن نقل نشده است؟ پاسخ ـ همانطورکه پیشتر نیز اشاره شد ـ بهطورِخلاصه آن است که دلیل این بینشانی را نخست در پایبندی وسواسآمیز یاران امام به اصل معتبر و مترقی «تقیه» باید جست كه هر بیگانهای را از نفوذ در تشکیلات امام مانع میشد، و سپس در ناكامماندن جهاد شیعه در آن مرحله و بهقدرتنرسیدن آنان، كه این خود نیز معلول عواملی چند است. ..اگر بنیعباس نیز به قدرت نمیرسیدند، بیگمان تلاش و فعالیت پنهانی آنان و خاطرات تلخ و شیرینی که از فعالیتهای تبلیغاتیشان داشتند، در سینهها میماند و كسی از آن خبر نمییافت و در تاریخ نیز ثبت نمیشد.پیشوای صادق، ص 74-80
وقتی از تقیه صحبت میکنیم، ممكن است بگو یید تقیه متعلق به آن زمانى بود كه دولت مسلطى بر سرِ كار بود و ما هم مخفى بودیم و از ترس او چیزى نمیگفتیم. نه، همانوقت هم تقیه مسئلهی ترس نبود. «اَلتَّقّیةُ ترُسُ المُؤمِنِ»[9] تقیه سپر مؤمن است. سپر را كجا بهكار میبرند؟ سپر در میدان جنگ مورد استفاده قرار میگیرد و به هنگام درگیرى بهكار میآید. پس، تقیه در زمینهی درگیرى است؛ چون تُرس و حِرز و سنگر و سپر است.
همانوقت هم اینگونه بود. وقتى تقیه میکردیم، معنایش این بود كه ضربهی شمشیر را بر پیکر نحس دشمن وارد میکردیم؛ اما طورىكه او نه شمشیر و نه دستى كه شمشیر را گرفته و نه بلندكردن و نه فرودآمدن آن را ببیند و بفهمد، بلكه فقط دردش را احساس كند. تقیه، این بود. آنهایی كه در آنروز تقیه میکردند، همینطور تقیه میکردند. آنها مخفیانه و دور از چشم دشمن، در خانههاى پنهان، با هزار ملاحظه و مراقبت، مثلاً اعلامیه تنظیم میکردند، كه وقتى پخش میشد، بهكلى آبروى نظام را میبرد. این كار، مثل ضربهی شمشیر بود كه وقتى بلند میشد، بر كمر و فرق دشمن میخورد. بنابراین، تقیه میکردیم، یعنى نمیگذاشتیم كه دشمن بفهمد چهكارى انجام میگیرد. تقیه سپر بود و تقیهكننده پشتِ سپر مخفى میشد. معناى تقیه این است. الان هم همین معنا را میدهد. 9/11/1368
1- امام صادق(ع) چه زمانی (در چه شرایطی از جامعه) خود را به عنوان صاحب حق واقعی ولایت و امامت به مردم معرفی کرد؟
2- چرا امام صادق(ع) همراه نام خود، نام امامان بهحق و اسلاف پیشین خود را نیز یاد میكنند؟
3- اگر بهراستی امام صادق(ع) چنین شبكهی تبلیغاتی وسیع و كارآمدی داشته، چرا نامی از آن در تاریخ نیست و صراحتاً ماجرایی از آن نقل نشده است؟
[1]. جمع سلف، گذشتگان، آباء و اجداد
[2]. بحارالانوار/ ج۴۷ / ص۵۸ (نویسنده)
[3]. ثروتهایی که به عموم مسلمانان تعلق دارد مانند غنیمتی که بدون جنگ نصیب حکومت اسلامی میشود.
[4]. کافی / کتاب الحجة / باب فرض طاعة الائمة/ ح۶
[5]. اجداد، پدران
[6]. اصول کافی/ ج 1/ ص 186 (نویسنده)
[7]. (دلل) به دلیل ثابتکننده
[8]. (دعو) دعوتکنندگان
[9]. بحارالانوار/ کتاب العشرة / ابواب حقوق المؤمنین بعضهم علی بعض و بعض احوالهم/ باب ۸۷/ ح۶