هنگامیکه موسیبنجعفر پس از سالها حبس در زندان هارونی مسموم و شهید شد، در قلمرو وسیع سلطنت عباسی، اختناقی كامل حكمفرما بود. در آن فضای گرفته كه به گفتهی یکی از یاران علیبنموسی(ع) «از شمشیر هارون خون میچكید»[1]، بزرگترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشیع را از گزند توفانِ حادثه بهسلامت بدارد و از پراكندگی و دلسردی یارانِ پدر بزرگوار مانع شود. با شیوهی تقیهآمیزِ شگفتآوری جان خود را كه محور و روح جمعیت شیعیان بود حفظ كرد و در دوران قدرت مقتدرین خلفای بنیعباس و در دوران استقرار و ثبات كامل آن رژیم، مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنی از دوران دهسالهی زندگی امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنجسالهی جنگهای داخلی میان خراسان و بغداد به ما ارائه كند، اما به تدبر میتوان فهمید كه امام هشتم در این دوران همان مبارزهی درازمدت اهلبیت را كه در همهی اعصارِ بعد از عاشورا استمرار داشته، با همان جهتگیری و همان اهداف ادامه میداده است.
هنگامی كه مأمون در سال صدونودوهشت از جنگِ قدرت با امین فراغت یافت و خلافت بیمنازع[2] را بهچنگ آورد، یکی از اولین تدابیر او حل مشكل علویان و مبارزات تشیع بود. او برای این منظور، تجربهی همهی خلفای سلفِ خود را پیش چشم داشت. تجربهای كه نمایشگر قدرت و وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانی دستگاههای قدرت از ریشهكن كردن و حتی متوقف و محدود كردن آن بود. او میدید كه سَطوَت[3] و حشمت هارونی حتی با به بندكشیدن طولانی و بالاخره مسمومكردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سیاسی، نظامی، تبلیغاتی و فكری شیعیان مانع شود. او اینك درحالیکه از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و بهعلاوه بر اثر جنگهای داخلی میان بنیعباس، سلطنت عباسی را در تهدید مشکلات بزرگی مشاهده میكرد، بیشك لازم بود به خطر نهضت علویان به چشم جدیتری بنگرد.
شاید مأمون در ارزیابی خطر شیعیان برای دستگاه خود واقعبینانه فكر میكرد. گمان زیاد بر این است كه فاصلهی پانزدهسالهی بعد از شهادت امام هفتم تا آنروز و به ویژه فرصت پنج سالهی جنگهای داخلی، جریان تشیع را از آمادگی بیشتری برای برافراشتن پرچم حكومت علوی برخوردار ساخته بود.
مأمون این خطر را زیركانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و بهدنبالهی همین ارزیابی و تشخیص بود كه ماجرای دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامی ولیعهدی به آن حضرت پیش آمد و این حادثه كه در همهی دوران طولانی امامت كمنظیر و یا در نوع خود بینظیر بود، تحقق یافت.
اكنون جای آن است كه بهاختصار، حادثهی ولیعهدی را مورد مطالعه قرار دهیم. در این حادثه امام هشتم علیبنموسیالرضا در برابر یک تجربهی تاریخی عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهانی سیاسی كه پیروزی یا ناكامی آن میتوانست سرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد.
در این نبرد، رقیب كه ابتكار عمل را بهدست داشت و با همهی امكانات به میدان آمده بود، مأمون بود. مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی بیسابقه قدم در میدانی نهاد كه اگر پیروز میشد و اگر میتوانست آنچنانكه برنامهریزی كرده بود كار را به انجام برساند، یقیناً به هدفی دست مییافت كه از سال چهل هجری یعنی از شهادت علیبنابیطالب هیچیک از خلفای اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند، یعنی میتوانست درخت تشیع را ریشهكن كند و جریان معارضی را كه همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافتهای طاغوتی فرو رفته بود، بهكلی نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسیای كه خود بهوجود آورده بود، بهطور كامل شكست داد. و نهفقط تشیع، ضعیف یا ریشهكن نشد بلكه حتی سال دویستویک هجری، یعنی سال ولایتعهدی آن حضرت، یکی از پربركتترین سالهای تاریخ تشیع شد و نفَس تازهای در مبارزات علویان دمیده شد. و اینهمه به بركت تدبیر الهی امام هشتم و شیوهی حكیمانهای بود كه آن امام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
برای اینكه پرتویی بر سیمای این حادثهی عجیب افكنده شود به تشریح كوتاهی از تدبیر مأمون و تدبیر امام در این حادثه میپردازیم.
مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب میكرد:
اولین و مهمترینِ آنها، تبدیل صحنهی مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصهی فعالیت سیاسی آرام و بیخطر بود. همانطوركه گفتم شیعیان در پوشش تقیه، مبارزاتی خستگیناپذیر و تمامنشدنی داشتند، این مبارزات كه با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیفناپذیری در برهمزدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یکی مظلومیت بود و دیگری قداست.
شیعیان با اتكای به این دو عاملِ نفوذ، اندیشهی شیعی را كه همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهلبیت است، به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود میرساندند و هركسی را كه از اندك آمادگی برخوردار بود به آن طرز فكر متمایل و یا مؤمن میساختند و چنین بود كه دایرهی تشیع، روزبهروز در دنیای اسلام گسترش مییافت. و همان مظلومیت و قداست بود كه با پشتوانهی تفكر شیعی، اینجاوآنجا در همهی دورانها قیامهای مسلحانه و حركات شورشگرانه را ضد دستگاههای خلافت سازماندهی میكرد.
مأمون میخواست یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزهی انقلابی به میدان سیاست بكشاند و بدین وسیله كارایی نهضت تشیع را كه بر اثر همان استتار و اختفا روزبهروز افزایش یافته بود، به صفر برساند. با این كار، مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان میگرفت. زیرا جمعی كه رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهدِ پادشاه مطلقالعنان وقت و متصرف در امور كشور است، نه مظلوم است و نه آنچنان مقدس.
این تدبیر میتوانست فكر شیعی را هم در ردیف بقیهی عقاید و افكاری كه در جامعه طرفدارانی داشت قرار دهد و آن را از حد یک تفكر مخالف دستگاه كه اگرچه از نظر دستگاهها، ممنوع و مبغوض است، ازنظر مردم بهخصوص ضُعفا، پرجاذبه و استفهامبرانگیز است، خارج سازد.
دوم تخطئهی[4] مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافتهای اموی و عباسی و مشروعیتدادن به این خلافتها بود. مأمون با این كار به همهی شیعیان، مُزوّرانه[5] ثابت میكرد كه ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهای مسلط كه همواره جزو اصول اعتقادی شیعه بهحساب میرفته یک حرف بیپایه و ناشی از ضعف و عقدههای حقارت بوده است، چه اگر خلافتهای دیگران نامشروع و جابرانه بود، خلافت مأمون هم كه جانشین آنهاست میباید نامشروع و غاصبانه باشد، و چون علیبنموسیالرضا با ورود در آن دستگاه و قبول جانشینی مأمون، او را قانونی و مشروع دانسته پس باید بقیهی خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این نقض همهی ادعاهای شیعیان است. با این كار نهفقط مأمون از علیبنموسیالرضا بر مشروعیت حكومت خود و گذشتگانش اعتراف میگرفت بلكه یکی از اركان اعتقادی تشیع را كه همان ظالمانهبودن پایهی حكومتهای قبلی است نیز در هم میكوبید.
علاوهبراین، ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بیاعتنایی ائمه به دنیا نیز با این كار نقض میشد، و چنین وانمود میشد كه آن حضرت فقط در شرایطی كه به دنیا دسترسی نداشتهاند نسبت به آن زهد میورزیدند و اكنون كه درهای بهشت دنیا به روی ایشان باز شد، به سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن مغتنم كردند.
سوم اینكه مأمون با این كار، امام را كه همواره یک كانون معارضه و مبارزه بود در كنترل دستگاههای خود قرار میداد و بهجز خودِ آن حضرت، همهی سران و گردنكشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطرهی خود در میآورد، و این موفقیتی بود كه هرگز هیچیک از اسلاف مأمون ـ چه بنیامیه و چه بنیعباس ـ بر آن دست نیافته بودند.
چهارم اینكه امام را كه یک عنصر مردمی و قبلهی امیدها و مرجع سؤالها و شِكوهها بود در محاصرهی مأموران حكومت قرار میداد و رفتهرفته رنگ مردمیبودن را از او میزدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهای مردم فاصله میافكند.
هدف پنجم این بود كه با این كار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی كسب میكرد، طبیعی بود كه در دنیای آن روز همه او را بر اینكه فرزندی از پیغمبر و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است ستایش كنند و همیشه چنین است كه نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران میكاهد و بر آبروی دنیاطلبان میافزاید.
ششم آنكه در پندار مأمون، امام با این كار به یک توجیهگر دستگاه خلافت بدل میگشت، بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بینظیری كه وی بهعنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حكومت برعهده میگرفت، هیچ نغمهی مخالفی نمیتوانست خدشهای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این همان حصار مَنیعی[6] بود كه میتوانست همهی خطاها و زشتیهای دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد.
به جز اینها هدفهای دیگری نیز برای مأمون متصور بود.
چنانکه مشاهده میشود این تدبیر بهقدری پیچیده و عمیق است كه یقیناً هیچكس جز مأمون نمیتوانست آن را بهخوبی هدایت كند و بدین جهت بود كه دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بیخبر بودند. از برخی گزارشهای تاریخی چنین برمیآید كه حتی فضلبنسهل وزیر و فرماندهی كل و مقربترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتوای این سیاست، بیخبر بوده است. مأمون حتی برای اینكه هیچگونه ضربهای بر هدفهای وی از این حركت پیچیده وارد نیاید داستانهای جعلی برای علت و انگیزهی این اقدام میساخت و به اینوآن میگفت.
1- بزرگترین هنر علیبنموسی(ع) در زمان و قلمرو وسیع سلطنت عباسی، چه بود؟ و با چه شیوهای؟
2- اهداف و مقاصد مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چه بود؟
3- توضیح دهید که مأمون چگونه میخواست صحنهی مبارزات حاد انقلابی شیعیان را به عرصهی فعالیت سیاسی آرام و بیخطر تبدیل کند؟
[1]. کافی/ کتاب الروضة/ حدیث القِباب/ ح۳۷۱، «قالَ مُحَمَّدبنُسِنانٍ: وَ سَیفُ هارونَ یقَطِّرُ الدَّمَ...»
[2]. (نزع) بدونِ مخالف، بیرقیب
[3]. (سطو) غلبه، وقار
[4]. (خطو) خطاکار خواندن، نسبت نادرست به کسی دادن
(منع) بلند، استوار
[5]. (زور) ریاکارانه
[6]. (منع) بلند، استوار
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت