حقاً باید گفت سیاست مأمون از پختگی و عمق بینظیری برخوردار بود، اما آنسوی دیگرِ این صحنهی نبرد، امام علیبنموسیالرضا است و همین است كه علیرغم زیركی شیطنتآمیز مأمون، تدبیر پخته و همه جانبهی او را به حركتی بیاثر و بازیچهای كودكانه بدل میكند. مأمون با قبول آنهمه زحمت و با وجود سرمایهگذاری عظیمی كه در این راه كرد از این عمل نهتنها طَرفی برنَبست[1] بلكه سیاست او به سیاستی بر ضد او بدل شد. تیری كه با آن، اعتبار و حیثیت و مدعاهای امام علیبنموسیالرضا را هدف گرفته بود، خودِ او را آماج قرار داد، بهطوریکه بعد از گذشت مدتی كوتاه ناگزیر شد همهی تدابیر گذشتهی خود را كَأنلَمیَکُن[2] شمرده، بالاخره همان شیوهای را در برابر امام در پیش بگیرد كه همهی گذشتگانش در پیش گرفته بودند یعنی «قتل»، و مأمون كه در آرزوی چهرهی قداستمآبِ خلیفهای موجّه و مقدس و خردمند، اینهمه تلاش كرده بود سرانجام در همان مَزبلهای[3] كه همهی خلفای پیش از او در آن سقوط كرده بودند، یعنی فساد و فحشا و عیش و عشرت توأم با ظلم و كبر، فروغلتید.
دریدهشدن پردهی ریای مأمون در زندگی پانزدهسالهی او پس از حادثهی ولیعهدی را در دهها نمونه میتوان مشاهده كرد كه ازجمله بهخدمتگرفتن قاضیالقضاتی فاسق و فاجر و عیاش همچون یحییبناَكثم و همنشینی و مجالست با عموی خواننده و خنیاگرش ابراهیمبنمهدی، و آراستن بساط عیش و نوش و پردهدری در دارالخلافهی او در بغداد است. اكنون به تشریح سیاستها و تدابیر امام علیبنموسیالرضا در این حادثه میپردازیم.
1. هنگامی كه امام را از مدینه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضای مدینه را از كراهت و نارضایی خود پُر كرد، بهطوریكه همهكس در پیرامون امام یقین كردند كه مأمون با نیت سوء، حضرت را از وطن خود دور میكند. امام بدبینی خود به مأمون را با هر زبانِ ممكن به همهی گوشها رساند. در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانوادهاش هنگام خروج از مدینه، در طواف كعبه كه برای وداع انجام میداد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه این سفر، سفر مرگ اوست. همهی كسانی كه باید طبق انتظار مأمون نسبت به او خوشبین و نسبت به امام بهخاطر پذیرشِ پیشنهاد او بدبین میشدند، در اولین لحظات این سفر دلشان از کینهی مأمون كه امام عزیزشان را اینطور ظالمانه از آنان جدا میكرد و به قتلگاه میبُرد لبریز شد.
۲. هنگامی كه در مَرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد، حضرت بهشدت استنكاف كردند و تا وقتی مأمون صریحاً آن حضرت را تهدید به قتل نكرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همهجا پیچید كه علیبنموسیالرضا ولیعهدی و پیش از آن خلافت را كه مأمون به او با اصرار پیشنهاد كرده بود نپذیرفته است. دستاندركاران امور كه به ظرافتِ تدبیر مأمون واقف نبودند، ناشیانه عدم قبولِ امام را همهجا منتشر كردند، حتی فضلبنسهل در جمعی از كارگزاران و مأموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیدهام، امیرالمؤمنین آن را به علیبنموسیالرضا تقدیم میكند و علیبنموسی دستِ رد به سینهی او میزند.[4]
خود امام از هر فرصتی، اجباریبودن این منصب را به گوش اینوآن میرساند، همواره میگفت من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدی را قبول كردم. طبیعی بود كه این سخن همچون عجیبترین پدیدهی سیاسی، دهانبهدهان و شهربهشهر پراكنده شود و همهی آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسی مثل مأمون فقط به دلیل آنكه از ولیعهدی برادرش امین عزل شده است به جنگی چندساله دست میزند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را بهخاطر آن به قتل میرساند و سر برادرش را از روی خشم شهربهشهر میگرداند، كسی مثل علیبنموسیالرضا پیدا میشود كه به ولیعهدی با بیاعتنایی نگاه میكند و آن را جز با كراهت و در صورت تهدید به قتل نمیپذیرد. مقایسهای كه از این رهگذر میان امام علیبنموسیالرضا و مأمونعباسی در ذهنها نقش میبست، درست عكس آن چیزی را نتیجه میداد كه مأمون بهخاطر آن، این سرمایهگذاری را كرده بود.
3. با اینهمه علیبنموسیالرضا فقط بدین شرط ولیعهدی را پذیرفت كه در هیچیک از شئون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون كه فكر میكرد فعلاً در شروع كار، این شرط قابل تحمل است و بعدها به تدریج میتوان امام را به صحنهی فعالیتهای خلافتی كشانید، این شرط را از آن حضرت قبول كرد. روشن است كه با تحقق این شرط، نقشهی مأمون نقش بر آب میشد و بیشترین هدفهای او نابرآورده میگشت.
امام در همان حال كه نام ولیعهد داشت و قهراً از امكانات دستگاه خلافت نیز برخوردار میبود چهرهای به خود میگرفت كه گویی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امری، نه نهیای، نه تصدی مسئولیتی، نه قبول شغلی، نه دفاعی از حكومت و طبعاً نه هیچگونه توجیهی برای كارهای آن دستگاه. روشن است كه عضوی در دستگاه حكومت كه چنین با اختیار و ارادهی خود، از همهی مسئولیتها كناره میگیرد نمیتواند نسبت به آن دستگاه صمیمی و طرفدار باشد. مأمون بهخوبی این نقیصه را حس میكرد و لذا پس از آنكه كار ولیعهدی انجام گرفت بارها درصدد برآمد امام را برخلاف تعهد قبلی با لطایفُالحِیل[5] به مشاغل خلافتی بكشاند و سیاست مبارزهی منفی امام را نقض كند، اما هر دفعه امام هوشیارانه نقشهی او را خنثی میكرد.
یک نمونه همان است كه مُعمَّربنخَلّاد از خود امام هشتم نقل میكند كه مأمون به امام میگوید اگر ممكن است به كسانی كه از او حرفشنوی دارند در باب مناطقی كه اوضاع آن پریشان است، چیزی بنویسد و امام استنكاف میكند و قرار قبلی كه همان عدم دخالت مطلق است را به یادش میآورد.[6] نمونهی بسیار مهم و جالب دیگر ماجرای نماز عید است كه مأمون به این بهانه «كه مردم قدر تو را بشناسند و دلهای آنان آرام گیرد» امام را به امامت نماز عید دعوت میكند. امام استنكاف میكند و پس از اینكه مأمون اصرار را به نهایت میرساند، امام به این شرط قبول میكند كه نماز را به شیوهی پیغمبر و علیبنابیطالب بهجا آورد و آنگاه امام از این فرصت چنان بهرهای میگیرد كه مأمون را از اصرار خود پشیمان میسازد و امام را از نیمهی راه نماز برمیگرداند، یعنی به ناچار ضربهی دیگری بر ظاهر ریاكارانهی دستگاه خود وارد میسازد.[7]
4- اما بهرهبرداری اصلی امام از این ماجرا بسی از اینها مهمتر است. امام با قبول ولیعهدی، دست به حركتی میزند كه در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهلبیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بینظیر بوده است و آن برملاكردن داعیهی امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پردهی غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همهی مسلمانهاست. تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن، سخنانی را كه در طول یکصدوپنجاه سال جز در خفا و با تقیه و به خصیصین[8] و یاران نزدیک گفته نشده بود به صدای بلند فریاد كرد و با استفاده از امكانات معمولی آن زمان كه جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجهی یک آنها قرار نمیگرفت، آن را به گوش همه رساند.
مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون كه در آن قویترین استدلالهای امامت را بیان فرموده است، نامهی «جوامعالشریعة«[9] كه در آن همهی رئوس مطالب عقیدتی و فقهی شیعی را نوشته است، حدیث معروف امامت كه در مَرو برای عبدالعزیزبنمسلم[10] بیان كرده است، قصاید فراوانی كه در مدح آن حضرت به مناسبت ولایتعهدی سروده شده و برخی از آن مانند قصیدهی دِعبِل و اَبونُواس همیشه در شمار قصاید برجستهی عربی بهشمار رفته است، نمایشگر این موفقیت عظیم امام است.
در آن سال در مدینه و شاید در بسیاری از آفاق اسلامی هنگامیكه خبر ولایتعهدی علیبنموسیالرضا رسید در خطبه، فضایل اهلبیت بر زبان رانده شد. اهلبیت پیغمبر كه شصت سال علناً بر منبرها دشنام داده شدند و سالهای متمادی دیگر كسی جرأت بر زبانآوردن فضایل آنها را نداشت، اكنون همهجا به عظمت و نیکی یاد شدند، دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوّت قلب گرفتند، بیخبرها و بیتفاوتها با آن آشنا شدند و به آن گرایش یافتند و دشمنان سوگندخورده احساس ضعف و شكست كردند، محدثین و متفكرین شیعه معارفی را كه تا آن روز جز در خلوت نمیشد به زبان آورد، در جلسات درسی بزرگ و مجامع عمومی بر زبان راندند.
5. درحالیكه مأمون امام را جدا از مردم میپسندید و این جدایی را درنهایت وسیلهای برای قطع رابطهی معنوی و عاطفی میان امام و مردم میخواست، امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط با مردم قرار میداد، بااینكه مأمون آگاهانه مسیر حركت امام از مدینه تا مَرو را به طرزی انتخاب كرده بود كه شهرهای معروف به محبت اهلبیت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگیرند. امام در همان مسیر تعیینشده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطهی جدیدی میان خود و مردم استفاده كرد. در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهایی كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث «سلسلةالذهب» را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوهبرآن نشانههای معجزهآسای دیگری نیز آشكار ساخت و در جابهجای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مَرو كه سرمنزل اصلی و اقامتگاه خلافت بود هم هرگاه فرصتی دست داد حصارهای دستگاه حكومت را برای حضور در انبوه جمعیت مردم شكافت.
۶. نهتنها سرجنبانان تشیع از سوی امام به سكوت و سازش تشویق نشدند، بلكه قراین حاكی از آن است كه وضع جدید امام موجب دلگرمی آنان شد و شورشگرانی كه بیشترین دورانهای عمر خود را در كوههای صعبالعبور و آبادیهای دوردست و با سختی و دشواری میگذراندند با حمایت امام علیبنموسیالرضا حتی مورد احترام و تجلیل كارگزاران حكومت در شهرهای مختلف نیز قرار گرفتند. شاعر ناسازگار و تندزبانی چون دعبل كه هرگز به هیچ خلیفه و وزیر و امیری روی خوش نشان نداده و در دستگاه آنان رحل اقامت نیفكنده بود و هیچكس از سرجنبانان خلافت از تیزی زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه مورد تعقیب و تفتیش دستگاههای دولتی به سر میبرد و سالیان دراز، دارِ خود را بر دوش خود حمل میكرد و میان شهرها و آبادیها سرگردان و فراری میگذرانید، توانست به حضور امام و مقتدای محبوب خود برسد و معروفترین و شیواترین قصیدهی خود را كه ادعانامهی نهضت علوی بر ضد دستگاههای خلافت اموی و عباسی است برای آن حضرت بسراید و شعر او در زمانی كوتاه به همهی اقطار عالم اسلام برسد، بهطوریكه در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه بشنود.
اكنون بار دیگر نگاهی بر وضع كلی صحنهی این نبردِ پنهانی كه مأمون آن را به ابتكار خود آراسته و امام علیبنموسی را با انگیزههایی كه اشاره شد به آن میدان كشانده بود میافكنیم.
یک سال پس از اعلام ولیعهدی، وضعیت چنین است. مأمون، علیبنموسی را از امكانات و حرمت بیحدومرز برخوردار كرده است، اما همه میدانند كه این ولیعهد عالیمقام در هیچیک از كارهای دولتی یا حكومتی دخالت نمیكند و به میل خود از هرآنچه به دستگاه خلافت مربوط میشود روگردان است و همه میدانند كه او ولیعهدی را به همین شرط كه به هیچكار دست نزند قبول كرده است.
مأمون چه در متن فرمان ولایتعهدی و چه در گفتهها و اظهاراتِ دیگر، او را به فضل و تقوا و نسَبِ رفیع و مقام علمی منیع ستوده است و او اكنون در چشم آن مردمی كه برخی از او فقط نامی شنیده و جمعی به همین اندازه هم او را نشناخته و شاید گروهی بغض او را همواره در دل پرورانده بودند، بهعنوان یک چهرهی درخور تعظیم و تجلیل و یک انسان شایستهی خلافت كه از خلیفه به سال و علم و تقوا و خویشی با پیغمبر، بزرگتر و شایستهتر است شناختهاند.
مأمون نهتنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعی خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلكه حتی علیبنموسی مایهی امان و اطمینان و تقویت روحیهی آنان نیز شده است. در مدینه و مكه و دیگر اقطار مهم اسلامی نهفقط نام علیبنموسی به تهمت حرص به دنیا و عشق به مقام و منصب از رونق نیفتاده بلكه [با] حشمت ظاهری بر عزت معنوی او افزوده شده و زبان ستایشگران پس از دهها سال به فضل و رتبهی معنوی پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است. كوتاهسخن آنكه مأمون در این قمار بزرگ نهتنها چیزی بهدست نیاورده كه بسیاری چیزها را از دست داده و در انتظار است كه بقیه را نیز از دست بدهد. اینجا بود كه مأمون احساس شكست و خسران كرد و درصدد برآمد كه خطای فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن دید كه پس از اینهمه سرمایهگذاری سرانجام برای مقابله با دشمنان آشتیناپذیر دستگاههای خلافت یعنی ائمهی اهلبیت(ع) به همان شیوهای متوسل شود كه همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند، یعنی قتل.
بدیهی است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز بهآسانی میسور نبود. قراین نشان میدهد كه مأمون پیش از اقدام قطعی خود برای به شهادت رساندن امام به كارهای دیگری دست زده است كه شاید بتواند این آخرین علاج را آسانتر بهكار بَرد، شایعهپراكنی و نقل سخنان دروغ از قول امام ازجملهی این تدابیر است. به گمان زیاد اینكه ناگهان در مَرو شایع شد كه علیبنموسی همهی مردم را بردگان خود میداند جز با دستاندركاری عمّال مأمون ممكن نبود.
هنگامی كه اَبیالصَّلت این خبر را برای امام آورد، حضرت فرمود: «بار الهی، ای پدیدآورندهی آسمانها و زمین، تو شاهدی كه نه من و نه هیچیک از پدرانم هرگز چنین سخنی نگفتهایم و این یکی از همان ستمهایی است كه از سوی اینان به ما میشود.»[11]
تشیكل مجالس مناظره با هر آن كسی كه كمتر امیدی به غلبهی او بر امام میرفت نیز ازجملهی همین تدابیر است. هنگامیكه امام، مناظرهكنندگان ادیان و مذاهب مختلف را در بحث عمومی خود منكوب كرد و آوازهی دانش و حجت قاطعش در همهجا پیچید، مأمون در صدد برآمد كه هر متكلم و اهل مجادلهای را به مجلس مناظره با امام بكشاند، شاید یک نفر در این بین بتواند امام را مجاب كند. البته چنانكه میدانیم هرچه تشکیل مناظرات ادامه مییافت قدرت علمی امام آشكارتر میشد و مأمون از تأثیر این وسیله نومیدتر.
بنابر روایات، یک یا دوبار توطئهی قتل امام بهوسیلهی نوكران و ایادی خود را ریخت و یکبار هم حضرت را در سرخس به زندان افكند، اما این شیوهها هم نتیجهای جز جلب اعتقاد همان دستاندركاران به رتبهی معنوی امام را به بار نیاورد، و مأمون درماندهتر و خشمگینتر شد. در آخر چارهای جز آن نیافت كه به دست خود و بدون هیچگونه واسطهای امام را مسموم كند و همین كار را كرد و در ماه صفر دویستوسه هجری یعنی قریب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدینه به خراسان و یک سال و اندی پس از صدور فرمان ولیعهدی به نام آن حضرت، دست خود را به جنایت بزرگ و فراموشنشدنی قتل امام آلود.
این گذری بر یکی از فصلهای عمدهی زندگینامهی سیاسی 250سالهی ائمهی اهلبیت(ع) بود كه امید است محققان و اندیشمندان و كاوشگران تاریخِ قرنهای اولیهی اسلام همت بر تنقیح[12] و تشریح و تحقیق هر چه بیشتر آن بگمارند.18/5/1363
1- سیاستها و تدابیر امام علیبنموسیالرضا(ع) را در حادثه ولیعهدی بیان کنید.
2- با تحقق کدام شرط، نقشهی مأمون نقش بر آب میشد و بیشترین هدفهای او نابرآورده میگشت؟
3- مأمون پیش از اقدام قطعی خود برای به شهادت رساندن امام به چه كارهای دیگری دست زده تا شاید بتواند این آخرین علاج را آسانتر بهكار بَرد؟
[1]. بهرهای نبُرد
[2]. گویی هرگز وجود نداشته است.
[3]. (زبل) زبالهدان، جای ریختن زباله
[4]. ارشاد/ باب تاریخ الامام علیبنموسیالرضا/ فصل الامام الرضا و ولایة العهد و صلاة العید/ ح۲، «... فَما رَاَیتُ خِلافَةً قَطُّ كانَت اَضیعَ مِنها اِنَّ اَمیرالمُؤمِنینَ یتَفَصَّی مِنها وَ یعرِضُها عَلَى عَلیِّبنِمُوسى وَ عَلیُّبنُمُوسَى یرفُضُها وَ یأبَى.»
[5]. تدبیرها و چارهجوییهای زیرکانه
[6]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنموسیالرضا و.../ ابواب تاریخ الامام علیبنموسیالرضا / باب۱۳/ ح۲۰
[7]. ارشاد/ باب تاریخ الامام علیبنموسیالرضا/ فصل الامام الرضا و ولایة العهد و صلاة العید/ ح۶
[8]. (خصص) افراد بسیار خاص
[9]. تحفالعقول/ رُوِی عنالامام الهمام ابیالحسن علیبنموسی الرضا/ جوابه للمأمون فی جوامع الشریعة
[10]. کافی/ کتاب الحجة/ باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته/ ح۱
[11]. عیون اخبار الرضا/ باب فی ذکر اخلاق الرضا الکریمه و وصف عبادته/ ح۶
[12]. (نقح) پاک و اصلاح کردن چیزی از زواید و عیوب
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت