«شرک»، یعنی: غیر خدا را شریک خدا قرار دادن، و آن نیز دارای چهار قسم است:
آن است که انسان برای جهان، بیش از یک مبدء قائل شود چنانکه «ثَنَویّه» (دو مبدء گرایان)، اعتقاد به خالقیّت «یزدان» و «اهریمن» دارند. و نصاری به «اقانیم ثلاثه» یعنی «اصول سه گانه» (پدر و پسر و روحالقدس) در عین وحدتِ جوهر، معتقدند. و این عقیده، با وجوب ذاتی مبدء که در جای خود از طریق برهان عقلی ثابت شده است، سازگار نمیباشد.
آن است که «صفات» خدا را زائد بر «ذات» اقدسش بدانند، چنانکه در «ممکنات» چنین است.
و این عقیده، مستلزم آن میشود که یا ذات اقدس حقّ (العیاذ بالله) در مرتبهی ذات خویش، عاری از هرگونه کمال از: حیات و علم و قدرت، باشد (در صورتیکه صفات خدا را حادث بشناسیم) و یا آنکه شریک در «قِدَم» داشته باشد (در صورتیکه صفات را قدیم بشناسیم).
و حال آنکه صفات خدا چنانکه در بیان معنای «توحید» اشاره کردیم، عین ذات اقدسش بوده و هرگز ذات «واجبالوجود» از صفات کمالیّه، انفکاکپذیر نمیباشد؛ چه آنکه در آنصورت دیگر «واجبالوجود» و هستی نامحدود، تصوّری نخواهد داشت.
از باب مَثَل: جدا گشتن «شیرینی» از «شکر» و یا «چربی» از «روغن» مساوی است با معدوم گشتن «روغن» و «شکر»؛ زیرا روغن بی چربی و شکر بی شیرینی یا «نور» بی روشنائی، جز یک تصوّر نامعقول، چیز دیگری نخواهد بود. وَتِلْكَ الْاَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یعْقِلُها اِلاَّ الْعالِمُونَ؛[1]
معنای این قسم از «شرک» آن است که انسان، در عالم ایجاد و آفرینش و تدبیر، اعتقاد به تأثیر «استقلالی» موجودی غیر خدا داشته باشد، و آن را در «فاعلیّت بالاستقلال»، شریک و مانند خدا بداند.
و تأثیر استقلالی، یعنی آن موجود غیر خدا، در اثربخشی و فعّالیّت تدبیریش از هر قبیل که هست، هیچگونه نیازی به خدا نداشته و خود، در اراده و خواست و عمل، «مستقلّ» و خودکفا باشد.
حال، اعمّ از اینکه آن تأثیر و تدبیر استقلالیش بصورت «اشتراک» و معیّت با خدا انجام پذیرد؛ و یا آنکه به گونهی «تفویض» و واگذاری امور خلق به جهان به وی، عملی گردد.
صورت «اشتراک» در عمل، نظیر اینکه مثلاً دو نفر یا چند نفر آدم زورمند، بخواهند به کمک یکدیگر، قطعهی سنگ بزرگی را از زمین بردارند؛ که در اینصورت، هر یک از آنان در عین اینکه در حرکت دادن آن سنگ از زمین، به دیگران نیازمندند، معالوصف در داشتن آن مقدار از نیرو که مخصوص هریک یکشان میباشد دارای «استقلال» بوده و از دیگران بینیازند.
اینجا نیز یعنی در فرض صورت اشتراک غیر خدا با خدا (العیاذ بالله) خدا بر اثر محدود بودن نیرویش در تدبیر عالم، محتاج به موجود دیگری خواهد بود و آن موجود دیگر نیز از نظر دارا بودن مقدار نیروی مخصوص به خودش، مستقلّ و بینیاز از خدا خواهد شد.
و امّا صورت «تفویض» و واگذاری امور خلق جهان به غیر خدا، یعنی خدا پس از آفریدن مخلوقات، از کنار تدبیر و ادارهی امور، از: زنده کردن و میرانیدن، روزی دادن و عزّت و ذلّت بخشیدن، کنار رفته و جملهی تدبیرات را به خود مخلوقات و یا جمع مشخّصی از آنان تفویض و واگذار نماید؛ نظیر اعتقاد «یهود» که دست خدا را در تدبیر امور جهان، بسته و «مغلول» میدانند؛ به فرمودهی قرآن کریم:
«وَ قالَتِ الْیهُودُ یدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ»:[2] «یهود گفتند دست خدا بسته است».
و گروهی نیز بنام «غُلات» که «موضّه» هم خوانده میشوند، این عقیده را دارند که خدا (العیاذ بالله) کار آفریدن و روزی دادن، زنده کردن و میرانیدن، شفا بخشیدن و حلّ مشکلات نمودن، همه و همه را واگذار به امامان علیهم السّلام تموده و خود، کنارهگیری و اعتزال، اختیار کرده است (تعالی الله عمّا یقول الجاهلون علوّا کبیراً).
این هر دو اعتقاد (اشتراک و تفویض) از نظر موحّدان حقیقی، اعتقادی مشرکانه و باطل است؛ که علاوه بر نهی شرعی، استحالهی عقلیّه نیز دارد.
یعنی اشتراک مخلوق با خالق در عمل، و همچنین مسئلهی تفویض عمل به مخلوق و اعتزال خالق از عمل، از نظر عقل سلیم، مُحال و ممتنعالوقوع است.
زیرا مخلوقی که «ممکنالوجود» است و ذاتاً فاقد هستی است، دمبدم و لحظه به لحظه، محتاج به «افاضهی» از جانب خالق فیّاض میباشد، تا «وجود» از او گرفته و آنگاه «ایجاد» اثر نماید.
و لذا یک «آن» اگر از جانب آفریدگار منّان، امساک فیض گردد، «وجود» مخلوق از بین رفته است تا چه رسد به قدرت «ایجاد»ش.
آری وجود «امکانی» که جز ربط به «واجب» و اتکاء به خالق واقعیّتی ندارد، تصوّر «استقلال» از برای آن، تصوّری نامعقول است. و گفتن «مخلوق مستقلّ» سخنی است متناقض که مستلزم جمع بین «وجود» و «عدم» میباشد و آن نیز بالضّروره، مُحال است!!
به این نکته باید توجّه کامل داشت که مسئلهی «عدم استقلال انسان در عمل» با مسئلهی «جبر در عمل»، اشتباه نشود.
زیرا موضوع «اختیار» و آزادی انسان در مقام «فعل»، از بدیهیّات و وجدانیّات است که اساساً نیازمند به برهان نمیباشد.
نهایت امر آنکه انسان، این اختیار و آزادی در «خواست» و «عمل» را به اراده و مشیّت خدا به دست آورده است، و همچنان پیوسته و لایزال از جانب خدا به وی افاضهی حیات و قدرت و اراده و حرّیّت در انتخاب و عمل، میشود و او به مشیّت خدا، صاحب مشیّت و صاحب اختیار و واجد آزادی در افعال میگردد.
و لذا میگوئیم: انسان در مقام «فعل»، نه «مستقلّ» است و نه «مجبور»؛ بلکه فاعل مختاری است که در اختیار و داشتن آزادی در عمل، اتّکاء به خارج از ذات خود دارد. و او به عبارت رساتر، «مختار متّکی» است؛ نه مجبور است نه مستقلّ.
چنانکه ما، شبانهروز، به تعلیم خدا، در نماز میگوییم: «اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ»: «تو را (ای خدا) میپرستیم و از تو، یاری میطلبیم».
این جمله، نشان میدهد که عبادت، «کار» انسان است و با اختیار از وی صادر میشود، وگرنه گفتن «نَعْبُدُ» یعنی: «میپرستیم»، سخنی لغو و عاری از معنی خواهد شد.
آری عبادت، کار انسان است، امّا بر اساس «استعانت» و یاری گرفتن از خدا، نه به گونهی «استقلال» و بینیازی از خدا. و لذا به دنبال جملهی «ایّاک نعبد»، جملهی «ایّاک نستعین» آمده است تا در عین اثبات «فاعلیّت اختیاری» برای انسان، نفی «فاعلیّت بالاستقلال» از وی بنماید.
و نیز در یکی از اذکار استحبابی نماز میگوئیم: بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ؛ یعنی: «به قوّت و قدرت خدا برمیخیزم و مینشینم».
در این جمله نیز، عمل «قیام» و «قعود»، اِسناد به انسان داده شده و او «فاعل» این دو «فعل» معرّفی گردیده است، امّا در زمینهای که «حَوْل» و قوّت و قدرتِ بر انجام عمل، از خدا به وی اعطا شده باشد، نه بدون آن.
ضمن حدیث مفصّلی از امام هادی علیه السّلام آمده است که شخصی از امام امیرالمؤمنین علیه السّلام، راجع به موضوع قدرت و استطاعت انسان بر «کار» سؤال کرد که آیا انسان، «افعال» و کارها را با قدرت و استطاعت خود انجام میدهد، یا فاقد استطاعت است؟ و اگر خود، دارای توانائی و قدرت بر «کار» است پس دخالت تقدیر خدا در کار اختیاری انسان چگونه است؟
امام علیه السّلام در جواب او فرمود:
سَأَلْتَ عَنِ الْاِسْتِطاعَةِ، تَمْلِكُها مِنْ دُونِ اللهِ اَوْ مَعَ اللهِ؛
«سؤال از استطاعت نمودی، آیا تو که مالک این استطاعت هستی، بدون دخالت خدا و از پیش خود، دارای آن میباشی، و یا با شرکت خدا و معیّت او؟»
شخص سؤال کننده، در جواب متحیّر ماند که چه بگوید.
امام علیه السّلام فرمود: اگر بگوئی تو و خدا با هم مالک این استطاعت میباشید، تو را میکشم (زیرا خود را شریک خدا در افعال، معتقد شدهای و این شرک است) و اگر بگوئی بدون خدا واجد این استطاعت هستی باز تو را میکشم (زیرا خود را مستقلّ و بینیاز از خدا دانستهای و این نیز کفر است و مستلزم شرکت با خدا در وجوب ذاتی است). سائل، عرضه داشت پس چه بگویم؟
فرمود: «تَقُولُ اِنَّكَ تَمْلِكُها بِاللهِ الَّذی یمْلِكُها مِنْ دُونِكَ، فَاِنْ یُمَلِّكُها اِیاکَ كانَ ذلِكَ مِنْ عَطائِهِ، وَ اِنْ یَسْلُبْكَها كانَ ذلِكَ مِنْ بَلائِهِ، هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَّكَكَ وَ الْقادِرُ عَلى ما عَلَیهِ اَقْدَرَكَ»:[3]
«باید بگوئی که: تو، به مشیّت و خواست خدا مالک استطاعت و قدرت میباشی در حالیکه خدا در همان حال مالکیّت تو، مالک مستقلّ آن میباشد.
اگر آن استطاعت را به تو تملیک کند از عطای اوست. و اگر آن را از تو باز ستاند، از جنبهی آزمایش و امتحان او است.
او مالک همان چیزی است که تو را مالک آن کرده؛ و قادر بر همان چیزی است که تو را قادر بر آن ساخته است».
حاصل و نتیجهی مستفاد از حدیث مزبور این میشود که: درست است که تو مالک استطاعت بر کار هستی و صاحب اختیار؛ امّا در عین مالکیّت این استطاعت و داشتن اختیار، متّکی بغیر میباشی و غیر قائم بذات. و خدا مالک عین همین استطاعت و قدرت تو میباشد درحالیکه مستقلّ به ملک است و قائم به ذات.
تملیک خدا چیزی را به کسی نه به معنای اخراج از ملک خویش است؛ بلکه حقیقت آن، گسترش دادن به شئون مالکیّت خود و افزودن بر مظاهر قدرت مطلقهاش میباشد.
و همچنین عدم استقلال انسان در جنب ارادهی حقّ، نه به معنای مجبور بودن وی در صحنهی «افعال» است، بلکه به این معنی است که به خواست و مشیّت حقّ، صاحب خواست و مشیّت میگردد و آنگاه از مجرای مشیّت خود که ملک خدا است، وارد میدان عمل میشود.
آری، خدا (جلّ جلاله) چنین خواسته است که انسان، دارای ویژگی «خواستن» باشد؛ و با «خواست» خودش کار کند.
پس در واقع، آنچه که بطور مستقیم، معلول «خواست» خدا است، «خواستن» انسان است، نه «خواستهی» انسان! (درست دقّت شود).
و به عبارت دیگر، «کار» انسان بطور «مطلق»، مورد «خواست» و ارادهی خدا نیست؛ بلکه «کار» انسان، در قالب «خواستن» انسان، یعنی به گونهای که از مجرای مشیّت و اختیار انسان، صادر شود، متعلّق «خواست» و ارادهی خدا است.
خدا خواسته است که انسان، با اختیار و «خواست» خودش اقدام به انجام «عمل» بنماید، نه با «جبر» و اضطرار! و این، همان معنای «اختیار» در عین «عدم استقلال» است که مقتضای «مخلوقیّت» انسان بما هو انسان است!
1- انواع شرک را تعریف کنید.
2- چرا اعتقاد اشتراک و تفویض از نظر موحّدان حقیقی، اعتقادی مشرکانه و باطل است؟
3- آیا انسان، «افعال» و کارها را با قدرت و استطاعت خود انجام میدهد، یا فاقد استطاعت است؟ و اگر خود، دارای توانائی و قدرت بر «کار» است پس دخالت تقدیر خدا در کار اختیاری انسان چگونه است؟
پاسخ امام علی(ع) به سوال فوق را بیان کنید.
[1]ـ سورهی عنکبوت، آیهی ۴۳، یعنی: «این مَثَلها را برای مردم میزنیم و (حقایق) آنها را درک نمیکنند مگر دانایان».
[2]ـ سورهی مائده، آیهی ۶۴.
[3]ـ تحف العقول، ص ۳۴۵ و احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۲۵۵.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت