امیری بود كه از هر جهت وسایل عیش و عشرتش فراهم بود و در حال غفلت از خدا بود. غلامی داشت عابد و زاهد و اهل نماز و بندهی خوب خدا. آخر شب بود؛ امیر برخاست و غلام را صدا زد كه برخیز، جامهی حمّام مرا بردار و دنبال من بیا. آمدند و بین راه، اوّل سپیدهی صبح بود و مؤذّن بالای منارهی مسجد اذان میگفت:
«حَیَّ عَلَی الصَّلوة * حَیَّ عَلَی الْفَلاح * حَیَّ عَلَی خَیْرِ الْعَمَلِ»؛
بندگان خدا را دعوت به نماز میكرد. این غلام كه عاشق نماز بود، تا صدای مؤذّن را شنید،پاهایش لرزید؛ گویی قدرت راه رفتن را از دست داد. به مولایش گفت: آقا، اگر ممكن است شما چند دقیقهای در این مغازهی مقابل مسجد بنشینید تا من به مسجد بروم، نماز را بخوانم و برگردم و در خدمت شما باشم. او رضا داد و نشست. غلام وارد مسجد شد. طول كشید و نیامد. امیر درِ مسجد آمد و صدا زد: ای غلام، بیا. گفت: نمیگذارد بیایم. اندكی صبر كنید، الآن میآیم. هر چه او صدا میزد بیا، غلام میگفت: نمیگذارد بیایم. عاقبت، امیر گفت: كیست كه نمیگذارد تو بیایی؟ كسی كه در مسجد نیست. گفت:
آن كسی كه بسته استت از برون / بسته است او هم مرا در اندرون
آن كه نگذارد تو را كایی درون / او نبگذارد مرا كآیم برون
آن كه نگذارد كه زین سو پا نهی / او بدین سو بسته پای این رهی
همان كسی كه پای تو را در خارج مسجد بسته و عشق و علاقه به نماز را از دلت برداشته و اهلیت انس با خودش را از تو سلب كرده است، هم او پای مرا در داخل مسجد بسته و عشق به نماز را در دل من نشانده و اهلیت انس با خودش را به من عطا كرده است.
ماهیان را آب نگذارد برون / خاكیان را آب نگذارد درون
گر تو خواهی حرّی و دل زندگی / بندگی كن بندگی كن بندگی
«سُبْحانَکَ ما اَضْیَقَ الطُّرُقَ عَلَی مَنْ لَمْ تَکُنْ دَلیلَهُ وَ اَوْضَحَ الْحَقَّ عِنْدَ مَنْ هَدَیْتَهُ سِبیلَهُ»؛
تا خداوند لطف و عنایتی نكند و نسیم توفیق برجانی نوزد، مگر به این سادگی ممكن است سرمایهی بسیار عظیم حبّ علی و آل علی(ع) در دلی جایگزین گردد؟
ما خدا را شاكریم كه دلهای ما را كانون حبّ علی و آل علی(ع) قرار داده است. امیدواریم خداوند این سرمایهی اصیل ولایت و محبّت در دل و جان ما را در دنیا و برزخ و محشر ثابت نگه دارد.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت