شرح بزرگترین خطبه نهج البلاغه در نکوهش متکبّران و فخرفروشان| ۲۰
حال اگر پافشارى بر مطلب، خاستگاه عقلانى نداشته باشد، و هواهاى نفسانى با شكلهاى مختلف، انگیزهی آن باشد، امرى نكوهیده و ضد ارزش خواهد بود. اینكه انسان بدون كمترین وجه معقول به دفاع از چیزى برخیزد و بكوشد ـ حق یا ناحق ـ آن را به كرسى بنشاند، و چشمبسته و مطلق از تبار و عشیره، و قوم و قبیله، و دیار و شهر خود و ملیت و نژاد خویش حمایت و جانبدارى كند، ثمرهی همان خودبرتربینى است كه به این صورت جلوهگر شده است.
آنگونه كه نقل شده و در بخشهاى قبلى گذشت، تجمع قبایل مهاجر از نقاط مختلف، «كوفه» را به شهرى گسترده تبدیل كرده بود، و هر دسته از آنان در نقطهاى از آن دیار مىزیستند. كمكم روحیه قومگرایى و افتخار هر یك از قبایل به ویژگىهاى قومى خویش، به درگیرىهاى لفظى و سپس كشمكش و زد و خورد، و حتى احیاناً كشت و كشتار نیز انجامید. امروزه نیز بیش و كم این تقابل زشت و غیر معقول بین ـ مثلاً ـ ساكنان دو شهر به هم نزدیك در قالب متلك گفتنها و ادا درآوردنها دیده مىشود، و گاه به شوخى یا جدى لب به تمسخر گشوده و به ملیت یا زبان خاصى اهانت مىكنند.
واضح است این گونه تعصبها، از نظر عقل و شرع مذموم است و ریشه در همان «خودبرتربینى» و در نتیجه، «بىارزش دانستن دیگران» دارد. این «خود» گاهى در قالب «یك فرد»، ظهور مىیابد، و گاهى به شكل «خود جمعى» جلوه مىكند و فامیل، قبیله، شهر، استان و كشورى كه به نحوى وابستگى به آنها دارد، مظهر همان «خود» گشته و از حمایت بىدریغ و بىحساب برخوردار مىشود و یا حتى پا را فراتر نهاده و به عنوان عضوى از ساكنان یك قاره، انسانهایى را كه در دیگر قارهها روزگار مىگذرانند، به دیده حقارت مىنگرد، و یا صِرف زیستن در یكى از دو نیمهی كره خاكى را ملاك بازشناسى همه ارزشها دانسته و كمترین ارزشى براى نیمهی مقابل در نظر نمىگیرد.
در نكوهیده و نادرست بودن چنین پندارى ابلهانه، تردیدى نیست؛ ولى پیشواى اهل تقوا و فضیلت(ع)، در این فراز، «وضعیت اسفبارترى» را به تصویر كشیدهاند و دست مخاطبان خود را حتى از همان دستمایههاى پوچ و خیالى نیز خالى دانسته و فرمودند: جز شما در تمام عالم كسى را نیافتم كه بدون ارائه دستآویزى براى لجاج و عناد خویش كه دست كم مورد قبول برخى كوتهفكران قرار گیرد، به این پایه اصرار ورزد، و بدون كمترین بهانه و عذر این مقدار به امور واهى افتخار كند. و این بدترین نوع تعصب است؛ چرا كه مثلاً ابلیس براى تعصّب و عصیان خویش، «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» را دستآویز خود قرار داد، و برترى آتش را بر خاك بهانهی سركشى خویش دانست و دست كم یك صورت استدلالى اقامه كرد، و یا توانگران گمراه، تكبّر خود را به «برخوردارىشان از نعمتهاى حقتعالى» مستند كرده و آن را دلیل عزیزتر بودن خویش در پیشگاه پروردگار اعلام مىدارند. آنان در پى القاى این پرسش در دل دیگران هستند: آیا مىشود خداوندى كه در این دنیا این اندازه به ما لطف فرموده، و بر دیگران برتریمان عطا فرموده و مال و فرزندان فراوان برایمان مقرر داشته، در سراى دیگر ما را به شكنجه و عذاب مبتلا سازد؟ «وَقالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَأَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ».[1]
شما را چه مىشود كه چنین نغمهاى ساز كردهاید؟ آیا عضویت در این طایفه یا آن قبیله، و سكونت در این شهر و آن دیار، همچون این مثال نیست كه كسى بگوید: من چون من هستم، تعصب و تكبر میورزم؟ آیا این گونه بلندپروازىها حتى در منطق سادهاندیشان و كوتهبینان قابل توجیه و دفاع است؟ آیا این داعیهی پوچ و بىاساس، دست كم با ادبیات سُست حاكم بر عصبیتگرایان همخوانى دارد؟
حقیقت این است كه این گونه لجاجتها و گردنفرازىهاى بیجا، حتّى بر اساس طرز تفكّر بسیار سطحى افراد نیز، پذیرفتنى نیست و حداقلِّ وجاهت عرفى در آن دیده نمىشود. با این همه، متأسفانه در جهان پرادعا و به ظاهر متمدن امروز، «ملىگرایى» كه چیزى جز همین «منطق بىمنطقى» نیست و با هیچ معیار قابل قبولى نمىتوان بر عقلانى بودن آن استدلال كرد، طیف گستردهاى از شهروندان جوامع گوناگون را فریفته است؛ آنان نیز به دلیل گرفتار آمدن در چنگال بیمارى مزمن «كموزنى»[2] به راحتى، به فراخوانىهاى رنگارنگ و مداوم آن پاسخ مثبت داده و به تعبیر زیباى امیر مؤمنان(ع) همچون پشههاى ریزى هستند كه به سادگى دستخوش حركت باد شده و در جهت وزش آن پرواز مىكنند.[3]
اگر شما به ایرانى بودن خود مىنازید، دیگرى هم به افغانى بودن خود افتخار مىكند؛ سومى هم سكونت خود را در عراق ملاك فخر و مباهات قرار مىدهد و... . سرانجام هر ملیت و نژاد و رنگ و زبانى بدون ارائه هیچ گونه مزیت عقلانى و عقلایى، صِرفِ «خود بودن خود» را علَم كرده و در پى تحقیر و تمسخر دگران برمىآید؛ بنابراین همان گونه كه مىبینیم، «ناسیونالیسم» و «ملىگرایى» هیچ پایگاه متین و منطقى ندارد و معیار مناسبى براى طبقهبندى جوامع بشرى نیست.
امروزه حتى در پیشرفتهترین كشورها، چنین رایحهی نامطبوعى مشام جان را مىآزارد. براى مثال در كانادا دو نژاد انگلیسى و فرانسوى، در دو بخش آن كشور روزگار سپرى مىكنند. فرانسوى زبانها ـ همچون اكثریت انگلیسىزبان ـ با عصبیت بر نژاد و زبان خویش تأكید مىورزند. یا در كشور بسیار كوچك و معروف به پیشرفت و تمدنِ بلژیك، تابلوهاى سر خیابانها با چند خط و زبان، نام هر كوى و برزن را نشان مىدهند و ساكنان هر محل، حاضر به سخن گفتن به زبان محل دیگر نیستند. در عصر ما زبان انگلیسى با پشتوانههاى سیاسى و اقتصادى، زبان رایج و بینالمللى شناخته شده است و همهجا به عنوان ابزارى مشترك جهت تبادل افكار به كار گرفته مىشود؛ ولى مثلاً اگر در آلمان كسى به زبان انگلیسى مطلبى بپرسد، مخاطب گرچه مقصود وى را درك كند و توان پاسخ به همان زبان هم داشته باشد، حاضر نیست انگلیسى جواب دهد؛ یا به همان زبان آلمانى خود پاسخ مىدهد و یا احیاناً به اشاره بسنده مىكند؛ چرا كه نسبت به زبان خود «تعصّب» دارد و نژاد خویش را برتر از نژاد انگلیسى مىداند. حتى پلیس آن كشور هم حتىالامكان به غیر آلمانى سخن نمىگوید.
آرى، باید این بیمارى مهلك را كه امروزه متأسفانه در سراسر جهان شیوع دارد و پیامدهاى غمبار آن نیز در نقاط مختلف جهاندیده مىشود، از لحاظ روانشناختى بررسى كرد و به درمان ریشهاى آن توجه لازم مبذول داشت.
«حبّ ذات» از اصیلترین ویژگىهاى روانى انسان است كه بر اساس آن، انسان «خود» را از همه چیز بیشتر دوست دارد و طبعاً به هر چیزى كه به «خودش» مربوط شود، محبت ویژه میورزد.
در ابتدا این دوستى، به خود شخص مربوط مىشود؛ ولى كمكم این «خود» بزرگتر مىگردد. در آغاز به خانوادهاش سرایت مىكند؛ سپس اهل محله، روستا، شهر و قوم را در بر مىگیرد. رفته رفته به كشورى كه در آن زندگى مىكند و آنگاه نژادى كه وابسته به آن است و قارهاى كه كشورش در آن واقع شده، تعلق مىگیرد. این ارتباط قلبى را حتّى در مورد یكى از دو نیمكره نیز مىتوان مشاهده كرد؛ از این رو مىبینیم ـ براى مثال ـ ساكنان كشورهاى غربى علىرغم اختلافات موجودشان، در مقابل نیمكره شرقى، به دیدگاه نسبتاً مشترك رسیده و به دفاع از بلوك غرب ـ تنها به دلیل اینكه در آن بخش دیده به جهان گشودهاند ـ برمىخیزند و دقیقاً همین موضعگیرى با همان ریشه حب ذات، در شهروند شرقى توجه انسان را به خود جلب مىكند.
در حقیقت نعمت بسیار پرارج «حب ذات» را خداوند حكیم براى برانگیختن انسان به سوى كسب مدارج كمال در نهاد پاك او به ودیعت نهاده و زمینه بسیار مساعدى براى حركت انسان به سوى رشد و تقرّب است؛ ولى او از این نعمت سوء استفاده كرده و آن را به خاستگاه صفت زشت «خودبرتربینى» تبدیل كرده است.[4] این انسان ظلوم جهول[5] به جاى بهرهورى از این نعمت بىبدیل حقتعالى كه انسان را به مقابله با خطرها وامىدارد و سپر محكمى براى دفع تهدیدهاى گوناگون جهان خارج است، آن را به حربهاى برّان تبدیل، و به دشمن سوگند خورده خود تقدیم مىكند. او در این زمین حاصلخیز عوض كشت زیباترین گلها، به غرس درخت نامبارك «تكبر و غرور» و آن گاه پرورش و آبیارى آن مىپردازد و به راستى مشمول آیات فراوان كفران نعمت شد و از استمرار فیض الاهى خود را بىنصیب مىكند.[6]
بنابراین اگر تعصب به معناى جانبدارى و حمایت جدّى از حق و ارزشهاى پربهاى دینى باشد، و انسان با رهنمود فطرى «حب ذات»، بر حفظ چنین آرمانهایى خداپسندانه پاى فشارد، در حقیقت موفق به شكر عملىِ این نعمت بىبدیل الاهى شده و از شهد آثار آن شیرینكام مىگردد؛ ولى در نقطه مقابل به همان اندازه نیز استفاده نادرست و غیر منطقى از آن، سعادتسوز و مهلك خواهد بود؛ چرا كه به مصداق «حُبُّ الشَّىء یُعمی وَ یُصمّ»،[7] عشق و علاقه كنترل نشده و بىمورد، چشم و گوش خِرد وى را كور و كر كرده و دیوانهوار به دفاع از چیزى مىپردازد كه دل در راه آن از كف داده و بدون رعایت حق و باطل، فقط درصدد نیل به آن است.
1- در چه صورتی پافشارى بر یک مطلب، امرى نكوهیده است؟
2- چرا «ناسیونالیسم» و «ملىگرایى» معیار مناسبى براى طبقهبندى جوامع بشرى نیست؟
3- به کدام دلایل، خداوند حکیم، نعمت پرارج «حب ذات» را در نهاد انسان قرار داده است؟
[1]. سبأ (34)، 35.
[2]. «وَأَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ * فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ». قارعة (101)، 8 و 9.
[3]. پیشواى والامقام پیامبرباوران ـ صلوات الله علیهما و آلهما ـ در سخن متین و معروفى كه با كمیل بن زیاد(ره)، مردم را به سه دسته «عالم ربانى، متعلم على سبیل نجاة و همج رعاع» (همان پشههاى بىاراده) تقسیم كرده و در توضیح دسته سوم فرمودند: «اَتباع كلّ ناعق یمیلُونَ مَع كلِّ ریحٍ لَمْ یَسْتَضیئوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ یَلْجَؤوا إلى رُكنٍ وَثیقٍ». امام(ع) در ادامه به اهمیت «علم»، «نیافتن انسانى دانشطلب و مطمئن براى دریافت افاضات خود» و «وجود حجت خدا در بین مردم به صورت پنهان یا آشكار» اشاره فرمودند. نهجالبلاغه، حكمت 139 (۱۴۷).
[4]. و این از مصداقهاى بارز آیه شریفه ذیل است، و باید از تهدید سهمگین خداى تعالى به خود او پناه برد: «سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ كَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقابِ». بقره (2)، 211.
[5]. «إِنّا عَرَضْنَا الْأْمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَالْأْرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الْإنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً». احزاب (33)، 72.
[6]. «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَأحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَبِئْسَ الْقَرارُ». ابراهیم (14)، 28 و 29؛ ابراهیم (14)، 7 و... .
[7]. ظاهراً به این تعبیر در احادیث وارد نشده؛ ولى امام امیرالمؤمنین(ع) در نامهاى به یكى از اصحاب خویش ضمن ارائه رهنمودهایى بسیار زیبا و رهگشا فرمودند: «فَإنّ حُبَّ الدُّنیا یُعْمی وَ یُصِمُّ وَ یُبْكِمُ وَیُذِلُّ الرِّقابَ فَتَدارَكْ ما بَقِیَ مِنْ عُمرِكَ وَلا تَقُلْ غَداً...؛ پس همانا دنیادوستى (انسان را) كور و كر و گنگ مىنماید و گردنها (كنایه از شخصیت والاى انسان) را ذلیل مىكند. پس باقیمانده عمرت را دریاب و نگو فردا (به اصلاح خود مىپردازم چراكه فردا دیر است)». اصول كافى، ج 2، ص 136، حدیث 23 و بحارالانوار، ج 70 (67)، ص 75.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت