درس ششم | ۳
برخى از آیات قرآن در مقام معرفى ایمان واقعى به مردم است و آنها را ترغیب مىكند كه آن را به دست آورند و سعى كنند ایمانشان كاملتر شود و به مراتب نازل ایمان اكتفا نكنند. یكى از این آیات آیهی دوم سورهی انفال است:
اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُكرَ اللهُ وَجلت قلوبُهم. اولین نشانهی مؤمن واقعى آن است كه وقتى یاد خدا مىشود یا خودش به یاد خدا مىافتد، دلش مىلرزد. ما هم مىتوانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم كه چقدر این نشانه در ما وجود دارد. در اینجا مناسب است لختى درنگ كنیم و بحثى را در توضیح این آیه داشته باشیم.
«قلب» در اصطلاح قرآن، هم مركز معرفت انسان است و هم مركز احساسات و عواطف. جاى یقین، ایمان، محبت، بغض، كینه، ترس، امید و... قلب است. اینكه حقیقت قلب چیست كه این اوصاف برایش ذكر مىشود خود بحث مفصّلى است كه مجالى دیگر را مىطلبد. در هر صورت، «قلب» در اصطلاح قرآن، همان است كه این آثار را دارد. به تعبیر علمى، جاى معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفى ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس كه لازمه ایمان است، به موقع پدید بیاید. اگر انسان واقعاً كسى را دوست داشته باشد و اتفاقاً به یاد او بیفتد یا كسى نامش را بیاورد، تغییر حالى در انسان پیدا مىشود. به عنوان مثال، وقتى اسم امام زمان(ع) را مىشنود، احساس مىكند به همان اندازهاى كه نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تكان مىخورد و تغییر حالى در او پیدا مىشود. هر قدر انسان معرفت و محبتش بیشتر باشد، تغییر حال بیشترى در او ظاهر مىشود.
یكى از مصادیق مهم این قاعده، یاد خدا است. كسانى كه خدا را به عنوان یك عظمت بىنهایت مىشناسند و این معرفت در دلشان وجود دارد، بسته به درجه معرفتشان، به هنگام یاد خدا حالشان تغییر مىكند. این همان است كه در آیات كریمهی قرآن با تعبیراتى از قبیل خشیت، خوف، وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شدهاست. همهی این تعابیر معنایى واحد دارند و یا لوازم و توابع یك حقیقت هستند. در آیات بسیارى مىفرماید، هدایت یا انذار پیغمبر(ص) یا قرآن فقط شامل كسانى مىشود كه خشیت داشته باشند:
إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ؛[1] [تو] تنها كسانى را كه از پروردگارشان در نهان مىترسند، هشدار مىدهى. اینان با آن كه خدا را نمىبینند، نسبت به او خشیت دارند، و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمىكند. لذا به پیامبر(ص) مىفرماید: تو تنها كسانى را بیم مىدهى و در آنها اثر مىگذارى كه این حالت خشیت در آنها باشد. در آیهی دیگرى مىفرماید:
هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ،[2] و یا: یَخافُونَ رَبَّهُمْ.[3]
در آیهی مورد بحث مىفرماید:
اَلّذین اِذا ذُكر اللهُ وَجلت قلوبُهم. «وَجَل» حالت لرزش و تكان است. اگر چنین حالتى نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقى نمىكند؛ بنابراین نمىشود گفت ایمان واقعى به خدا دارد. پس اولین اثر ایمان این است كه هنگام توجه به خدا تغییر حالى در درون انسان پیدا شود.
سپس مىفرماید:
اِذا تُلیَتْ عَلیهم ایاتُه زَادَتْهُم اِیماناً؛ نشانهی دیگر ایمان واقعى آن است كه ساكن و جامد نیست؛ به اصطلاح، پویا و متحرك است، رشدیابنده است. وقتى آیات الهى براى چنین كسى خوانده مىشود، ایمان دارد، بر ایمانش افزوده هم مىشود. چنین كسى كه مرتبهاى از ایمان را دارد، خداى متعال از لطف خودش، براى هدایت او وسیلهاى فرستاده و آن، قرآن است. قرآن پیام الهى است براى هدایت بیشتر ما، براى اینكه به او بیشتر نزدیك شویم. اگر از كسى كه او را دوست مىدارید نامهاى دریافت كنید، به شوق مىآیید و خوشحال مىشوید، در حالى كه پیش از آن حالتان طبیعى بود. قرآن نیز نامهی خدا است براى بندگانش. چه طور ممكن است كسى به خدا ایمان داشته باشد، اما وقتى نامه خدا را برایش مىخوانند تغییر حال پیدا نكند؟! اگر این طور باشد علامت ضعف ایمان است. قرآن مىفرماید ایمانى زنده است كه وقتى آیات قرآن تلاوت مىشود، انسان به آنها توجه پیدا كند و بر ایمانش افزوده شود.
نشانهی سومى كه در قلب انسان مؤمن ظاهر مىشود این است كه:
عَلى رَبِّهم یَتوكّلونَ. وقتى ایمان انسان اضافه شد و خدا را اینگونه شناخت كه كلید همهی كارها به دست او است، سر سلسلهی اسباب و علل به ید قدرت او است، بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تأثیر مىكند؛ اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما معمولاً حلقههاى سلسله اسباب و مسبّبات را مىبینیم، اما عامل اصلى را، كه سلسلهجنبان است، نمىبینیم. او است كه همه سلسلهها به دست او است و همه چیز به اراده او به حركت در مىآید. اگر این را درك كنیم، اعتمادمان به او بیشتر خواهد شد.
فرض كنید شخصى در وزارتخانهاى كارى دارد و مىداند كه ابتدا باید وزیر دستور بدهد، سپس معاونش به مدیر كل ارجاع دهد، بعد مدیر كل به مسؤول مستقیم دستور دهد، تا برسد به كارمندى كه باید آن را اجرا كند. در اینجا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن كسى كه مىخواهد فرمان را اجرا كند. اگر انسان خدا را به این صورت شناخت كه هر حركت و سكونى در عالم به اذن او است، آنگاه توكّلش فقط به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهرى سر خم نمىكند و براى مسألهاى جزئى هر بىسر و پایى را تملّق نمىگوید. از سوى دیگر نیز آن جا هم كه خدا مىفرماید:
اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ،[4] اطاعت مىكند و در مقابل پدر و مادر اظهار خضوع مىنماید، یا مثلاً، در مقابل اولیاى خدا تواضع مىكند؛ چون او فرموده است؛ یعنى اصالتاً فقط براى خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه مىداند و غیر از خدا در مقابل دیگرى خضوع نمىكند. از اینرو، در مقابل پیامبر و اولیاى خدا و كسانى كه خدا دستور داده ـ مانند معلم یا پدر و مادر ـ خضوع مىكند و این خضوع در واقع، اطاعت از خدا است. انسان مؤمن عزت نفسى پیدا مىكند كه به جز خدا، به هیچ چیز دیگرى اعتنا نمىكند، خواه دیگران براى او ارزشى قایل بشوند یا نشوند. او سر و كارش با خداى جهان است. دیگران چه كارهاند كه بر آنها اعتماد كند؟
و على ربِّهم یَتوكّلونَ؛ تقدیم جار و مجرور در این آیه، دلالت بر حصر دارد؛ یعنى فقط بر خدا توكّل مىكنند.
اینها سه نشانه از نشانههاى قلبى و باطنى مؤمنان است. در آیهی بعد، دو نشانهی عملى و ظاهرى نیز ذكر كرده است: اقامهی نماز و انفاق؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.[5] در پایان هم مىفرماید:
اولئك هم المؤمنون حقّاً؛[6] آنان هستند كه حقاً مؤمنند.
امام صادق(ع) نیز در این روایت مىفرمایند، مؤمنان كسانى هستند كه:
إذا ذَكَرُوا اللهَ و نَعْمائَهُ وَجَلوا. «وَجَل» یعنى: لرزش دل. مؤمنان كسانىاند كه وقتى یاد خدا مىشود دلشان به لرزه مىافتد. خداوند در وصف قرآن فرموده است:
كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛[7] خاصیت قرآن این است كه وقتى تلاوت مىشود كسانى كه ایمان دارند وقتى آن را مىشنوند مو بر اندامشان راست مىشود.
ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ و قُلُوبُهُمْ الىِ ذِكْرِ اللهِ؛ ابتدا آن حالت را پیدا مىكنند، اما سپس انس مىگیرند و پوستشان دوباره نرم مىشود و به حالت اولیه باز مىگردد. «وَجَل» هم حالتى شبیه همین است كه در مؤمنان وقتى به یاد خدا مىافتند پیدا مىشود؛ مثل اینكه در مجلسى شخص بزرگى حضور دارد ولى شما غافل بودهاید و دفعتاً متوجه مىشوید. اینجا ابتدا كمى مضطرب و نگران مىشوید. ما معمولاً از خدا غافلیم و توجه نداریم كه خدا همیشه و همهجا حضور دارد. انسان مؤمن وقتى از این غفلت در مىآید و به طریقى به یكباره به یاد خدا مىافتد، تكانى مىخورد و خوفى در او پیدا مىشود. این همان حالت «وَجَل» قلبها است.
این در صورتى است كه باور داشته باشیم چنین كسى هست و چنین عظمتى دارد. اگر ما چنین احساسى را در خود نمىیابیم، باید بدانیم ایمانمان ضعیف است. خداوند وقتى این اوصاف را ذكر مىكند، مىفرماید:
اُولئكَ هُم المُؤمنونَ حقّاً؛ اینان مؤمنان واقعىاند. ایمانى كه هیچ اثرى در دل و عمل انسان نداشته باشد، ایمان نیست. امام صادق(ع) هم به ابن جندب مىفرمایند:
«اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یَخافونَ اللهَ»؛ مؤمنان كسانىاند كه خوف الهى در دل دارند. این نكتهاى لطیف است كه ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولاً به دلیل اعمال بدمان است؛ چون موجب عقاب و سقوطمان مىشود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان مىترسیم، ولى غافل هستیم از اینكه اگر كار بدى هم نكردهایم، باز هم جاى ترس وجود دارد؛ مثلاً، ترس از اینكه آنچه داریم از ما گرفته شود.
این موضوع بسیار مهمى است و ما توجه نداریم كه هر لحظه به كمك خدا احتیاج داریم. خدا تاكنون به ما ایمان داده، اما آیا لحظهی بعد هم ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد، ایمان خواهیم داشت، ولى ممكن است از ما بگیرد. در زیارت حضرت معصومه(س) مىخوانیم: فَلا تَسلُبْ مِنّی ما اَنا فیه. این جمله چقدر اهمیت دارد! یعنى: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه قرآن هم از قول مؤمنان مىفرماید:
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا؛[8] خدایا، این هدایتى را كه به ما دادهاى از ما مگیر. چه اطمینانى داریم كه این ایمان از ما سلب نشود؟ چه ضمانتى وجود دارد كه آنچه را داریم برایمان باقى بماند؟ بنابراین باید دستمان پیش خدا دراز باشد.
پس خوف مؤمنان از عظمت الهى است. این با خوف از گناهانى كه مرتكب شدهایم و از آثار بد آنها مىترسیم تفاوت دارد. ترس از اینكه آنچه را تاكنون از نعمتهاى مادى و معنوى داشتهایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگرى است. امام(ع) بر این نكته تأكید دارند و مىفرمایند:
وَ یُشْفِقونَ أَنْ یُسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدى؛ مىترسند آنچه را از هدایت به آنها داده شده، گرفته شود. یكى از دلایل تكرار «اِهدنا الصّراطَ المُستقیم» كه هر روز باید چند مرتبه در نماز بخوانیم، همین است كه تا این ساعت و این لحظه خدا ما را هدایت كرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت كند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت كند. بنابراین مؤمنان در ارتباط با خدا دو جور ترس دارند: هم وقتى به مقام الهى و عظمت او توجه پیدا مىكنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا مىشود، و هم وقتى به یاد نعمتهاى خدا مىافتند، مىترسند كه نعمتها از آنها گرفته شود. همچنین وقتى آیات الهى بر آنان تلاوت مىشود بر ایمانشان افزوده مىگردد. آنان وقتى آیات تكوینى الهى را مشاهده مىنمایند و در آنها تأمّل مىكنند، آثار نفوذ قدرت الهى را مىبینند كه در تمام جهان نافذ است؛ وقتى هم آیات تشریعى و آیات قرآنى برایشان تلاوت مىشود تأمّل مىكنند و تحت تأثیر قرار مىگیرند.
امیدواریم كه خداوند متعال به همهی ما بهرهی وافرى از ایمان واقعى مرحمت فرماید.
1- اولین نشانهی مؤمن واقعى چیست؟
2- خوف ما از خدا، معمولاً به کدام دلیل است؟
[1]. فاطر (25)، 18.
[2]. انبیاء (21)، 28.
[3]. نمل (27)، 50.
[4]. اسراء (17)، 24.
[5]. انفال (8)، 3.
[6]. زمر (29)، 23.
[7]. زمر (39)، 23.
[8]. آل عمران (3)، 8.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی