کد مطلب: ۶۷۱۸
تعداد بازدید: ۲۳۴
تاریخ انتشار : ۱۰ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۸
وحی در ادیان آسمانی | ۱۲
«اتصال صمیمانه‌ی مرد باطنی به آنچه ابدی است، که برای وی تصوری از غیرواقعی بودن زمانِ گذران پیش می‌آورد، به این معنا نیست که کاملاً از این زمان گذران بریده باشد. حال باطنی با وجود یگانه بودن آن، از راهی با تجربه‌ی متعارفی مربوط می‌ماند. این مطلب از آنجا آشکار می‌شود که حال باطنی به سرعت محو می‌شود. گو این‌که پس از محو شدن، احساس قدرت و اعتبار عمیقی به جای می‌گذارد.

وحی از دیدگاه علامه اقبال


وحی از دیدگاه محمد اقبال نوعی احساس و تجربه درونی است. خدای متعال در این احساس درونی، خود را برای انسانِ تجربه کننده منکشف می‌سازد. این تجربه توسط قلب انجام می‌گیرد. علامه‌ی اقبال در این باره می‌نویسد:
«قلب نوعی از اشراق درونی یا بصیرت است که بنا بر کلام زیبای ملاّی رومی، از شعاع خورشید غذا می‌گیرد، و ما را با چهره‌هایی از حقیقت آشنا می‌سازد که جز آنهاست که از ادراک حسی حاصل می‌شود. به بیان قرآن چیزی است که می‌بیند، و گزارش‌های آن چون خوب تفسیر و تعبیر شود هرگز نادرست نیست. با این همه نباید آن را همچون نیروی اسرارآمیز خاص تصور کنیم. نوعی برخورد با حقیقت است که در آن حس کردن به معنای فیزیولویابی کلمه، هیچ نقشی ندارد ولی چشم‌انداز تجربه‌ای که به این ترتیب در برابر ما گشوده می‌شود مانند هر تجربه‌ی دیگر واقعی و عینی است. آن را به صفت روحانی و باطنی یا فوق طبیعی خواندن به هیچ وجه از ارزش آن به عنوان تجربه نمی‌کاهد.»[1]
اقبال برای معارف و علوم بشری سه منبع معرفی می‌کند: 1. تجربه‌ی درونی؛ 2. احساسات و تجربه‌های بیرونی؛ 3. تجربه‌های تاریخی.
او می‌نویسد: «تجربه‌ی درونی تنها یک منبع معرفت بشری است. به مدلول قرآن دو منبع دیگر معرفت نیز هست که یکی از آن دو، تاریخ است و دیگری عالم طبیعت.»[2]
در جای دیگر می‌نویسد: «خدا نشانه‌های خود را هم در تجربه‌ی درونی آشکار می‌سازد و هم در تجربه بیرونی.»[3]
همو در ارزش تجربه‌های درونی می‌نویسد: «ادبیات وحی و باطنی نوعِ بشر خود گواهی بر این است که تجربه‌ی دینی بیش از آن در تاریخ بشر درنگ کرده و مستولی بوده است که بتوان آن را وهم و خیال محض پنداشت و به دور انداخت. هیچ دلیلی نداریم که بنابر آن، یک جنبه‌ی آزمایش بشری را به عنوان یک واقعیت بپذیریم و جنبه‌های دیگر آن را به عنوان این که باطنی و عاطفی است طرد کنیم. واقعیت‌های تجربه‌ی دینی واقعیت‌هایی، همچون واقعیت‌های دیگر بشر هستند و قابلیت هر واقعیت برای این که در نتیجه تفسیر و تعبیر از آن کسب معرفت شود همان اندازه است که قابلیت واقعیت‌های دیگر.»[4]
در جای دیگر می‌نویسد: «بنابراین، از لحاظ دست یافتن به معرفت، میدان تجربه‌ی باطنی همان اندازه واقعی است که میدان‌های دیگرِ تجربه‌ی بشری واقعیت دارد. و تنها به این عذر که آن را نمی‌توان به ادراک حسی بازگرداند، نباید از آن غافل و جاهل بمانیم.»[5]
اقبال در تبیین بیشتر وحی و تجربه‌ی دینی به چند ویژگی اشاره می‌کند و چنین می‌نویسد:
1. «هر تجربه مستقیم و بی‌واسطه است. همان‌گونه که میدان‌های متعارفی تجربه در معرض تفسیر معلومات حسی قرار می‌گیرند و از این راه برای ما معرفت نسبت به جهان خارج فراهم می‌شود، میدان آزمایش باطنی نیز برای رسیدن ما به معرفتِ حق در معرض تفسیر و تعبیر قرار می‌گیرد. بی‌واسطه‌گی تجربه‌ی باطنی تنها بدین معناست که خدا را همان‌گونه بشناسیم که دیگر چیزها را می‌شناسیم. خدا یک حقیقت ریاضی یا یک دستگاه ساخته شده‌ی از مفاهیم به هم‌پیوسته نیست که هیچ تکیه‌ای به تجربه نداشته باشد.»[6]
2. «نکته‌ی دوم کلی بودن و غیرقابل تجربه‌ی باطنی، هنگامی که این میز پیش روی خویش را می‌آزماییم معلومات تجربی بی‌شماری از تجربه‌ی ساده این میز بیرون می‌آید. از میان این مجموعه‌ی ثروتمندِ معلومات، آنها را انتخاب می‌کنیم که نظم زمانی و مکانی خاص دارند، و آنها را به این میز نسبت می‌دهیم، در حالی که از تجربه‌ی باطنی دست می‌دهد هر اندازه هم که زنده و ثروتمند باشد اندیشه به حداقل تنزّل می‌کند، و چنین تجزیه و تحلیلی امکان‌پذیر نیست.»[7]
3. «برای شخص باطنی، حال باطنی نمودار لحظه‌ای است که با یک خودِ دیگرِ یگانه‌ای پیوستگی صمیمانه دست می‌دهد که متعالی و محیط بر همه چیز است، و حتی در آن لحظه شخصیت خاص عالم تجربه از میان می‌رود. محتوای حال باطنی، به صورتی عالی و عینی و خارجی است، و نمی‌توان آن را تنها فرورفتن در ابر تاریک ذهن خواند.»[8]
4. از آن‌جا که صفت تجربه‌ی باطنی این است که بی‌واسطه و مستقیماً آزموده می‌شود، آشکار است که آن را نمی‌توان به دیگری انتقال داد. حال‌های باطنی بیش از آن که به اندیشه شباهت داشته باشند به احساس شباهت دارند. تفسیر و تعبیری که مرد باطنی یا پیغمبر به محتوای خود آگاهی دینی خویش می‌دهد ممکن است به صورت جمله‌هایی به دیگران انتقال داده شود ولی خودِ محتوا قابل انتقال نیست، مثلاً در آیه‌هایی از قرآن که پس از این می‌آید، روان‌شناسی تجربه است که بیان می‌شود نه محتوای آن:
وما کان لبشر أَن یکلمه الله إِلاّ وَحیاً أَو منْ وراءِ حجاب أَو یرسل رسولاً فیوحی إلیه بإذنه ما یشاء إنّه علیّ حکیمٌ؛[9]
والنجم إذا هوی. ما ضلّ صاحبکم وما غوی. وما ینطق عن الهوی. إن هو إلاّ وحی یوحی. علمه شدید القوی. ذو مرّة فاستوی. و هو بالافق الاعلی. ثم دنی فتدلّی. فکان قاب قوسین أَو أَدنی. فاوحی إلی عبده ما اوحی. ما کذب الفؤاد ما رأی. أفتمارونه علی ما یری. ولقد رآه نزلة أخری. عند سدرة المنتهی. عندها جنة المأوی. إِذ یغشی السدرَة ما یغشی. ما زاغ البصر وما طغی. لقد رأی من آیات ربّه الکبری؛[10]
غیرقابل انتقال بودن تجربه‌ی باطنی از این جهت است که اساساً نوعی احساس است که به بیان در نمی‌آید، و عقل استدلال‌گر را به آن دسترس نیست.»[11]
5 . «اتصال صمیمانه‌ی مرد باطنی به آنچه ابدی است، که برای وی تصوری از غیرواقعی بودن زمانِ گذران پیش می‌آورد، به این معنا نیست که کاملاً از این زمان گذران بریده باشد. حال باطنی با وجود یگانه بودن آن، از راهی با تجربه‌ی متعارفی مربوط می‌ماند. این مطلب از آنجا آشکار می‌شود که حال باطنی به سرعت محو می‌شود. گو این‌که پس از محو شدن، احساس قدرت و اعتبار عمیقی به جای می‌گذارد. مرد باطنی و پیغمبر هر دو به سطوح متعارفی آزمایش بازمی‌گردند، ولی با این تفاوت که پیغمبر چنان‌که پس از این اشاره خواهم کرد آکنده‌ی از معانی بی‌شماری برای بشریت است.»[12]
از این مجموع چنین استفاده می‌شود که وحی نوعی احساس و تجربه‌ی درونی و اتصال و ارتباط باطنی انسان با خدای متعال است. احساسی است بسیط که قابل انتقال به دیگران نیست. از سنخ اندیشه و فکر نیست و در قالب الفاظ نمی‌گنجد. بلکه نوعی حضور و مشاهده‌ی قلبی است. در عین حال مشتمل بر یک عنصر ادراکی است که می‌تواند رنگ فکر و اندیشه به خود بگیرد و به صورت یک فکر و در قالب الفاظ به دیگران منتقل گردد.
اقبال در این باره چنین می‌نویسد: «احساس باطنی، مانند هر احساس دیگر، مشتمل بر یک عنصر ادراکی و عقلی نیز هست، و به نظر من، به علت همین عنصر ادراکی است که رنگ فکر و اندیشه به خود می‌گیرد. در واقع طبیعت احساس چنان است که به صورت اندیشه‌ای خود را آشکار می‌سازد. چنان به نظر می‌رسد که احساس و اندیشه جنبه‌های دوگانه‌ی پایدار، و گذران عامل واحدی هستند که همان تجربه‌ی باطنی است.»[13]
در جای دیگر می‌نویسد: «ارتباط اساسی احساس و فکر، بر اختلافات کلامی کهن درباره‌ی وحی شفاهی که زمانی مایه‌ی پریشانی خاطر فراوان میان متفکران دینی مسلمان شده بود روشنی خاصی می‌افکند. احساس غیرملفوظ در جستجوی آن است که سرنوشت خویش را در فکری به پایان برساند، که آن نیز به نوبه‌ی خود، میل دارد که از خود بیرون آید و لباس خویش را آشکار سازد. اگر بگوییم که فکر و کلمه هر دو توأماً از رحم احساس بیرون می‌آیند سخنی بر مجاز نگفته‌ایم، هرچند که فهم منطقی جز این نتواند که آنها را به ترتیب زمانی خاص دریافت کند، و از راه جدا نگریستن، آنها را از یکدیگر برای خود دشواری فراهم آورد. حسی هست که با آن، کلمه نیز آشکار می‌شود.»[14]

خودآزمایی


1- وحی از دیدگاه محمد اقبال را شرح دهید.
2- پنج ویژگی وحی از دیدگاه محمد اقبال را بیان کنید.

 

پی نوشت ها


[1]. احیای فکر دینی، ص 20.
[2]. همان، ص 147.
[3]. همان، ص 146.
[4]. همان، ص 21.
[5]. همان، ص 29.
[6]. همان، ص 23.
[7]. همان، ص 23.
[8]. همان، ص 24.
[9]. شوری(۴۲)، آیه‌ی 51.
[10]. النجم(۵۳)، آیه‌ی 1 ـ 18.
[11]. احیای فکر دینی، ص26.
[12]. احیای فکر دینی، ص2۹.
[13]. احیای فکر دینی، ص2۶.
[14]. همان، ص29.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: