کد مطلب: ۶۷۸۴
تعداد بازدید: ۳۲۳
تاریخ انتشار : ۰۹ مهر ۱۴۰۲ - ۱۸:۴۷
شرح حال و زندگی حضرت پیامبر اسلام(ص) | ۹
ابن هشام، سیره نویس بزرگ اسلامی، چنین می‎نویسد: انس به نضر، عموی انس بن مالک می‎گوید: موقعی که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت و خبر مرگ پیامبر(ص) در میدان منتشر گردید، بیشتر مسلمانان به فکر جان خود افتادند، و هر کس به گوشه‎ای پناه برد. او می‎گوید: دیدم دسته‎ای از مهاجر و انصار، که میان آن‎ها عمر بن خطاب و طلحـۀ بن عبیدالله بود، در گوشه‎ای نشسته‎اند و به فکر خود هستند.

شکست پس از پیروزی


ما در تشریح اوضاع جغرافیایی اُحد این نکته را یادآوری نمودیم که در وسط کوه اُحد شکاف و بریدگی خاصی قرار داشت، و پیامبر(ص) نگهبانی درّه‎ پشت جبهه را به پنجاه نفر تیرانداز به ریاست عبدالله جبیر سپرد، و به فرمانده آن‎ها دستور داده بود که با پرتاب کردن تیر از عبور دشمن از شکاف کوه جلوگیری کنند، و هیچگاه این نقطه را خالی نگذارند، خواه مغلوب شدند و خواه غالب.
در آن لحظه که ارتش قریش سلاح و متاع خود را در میدان به زمین گزارد و برای حفظ جان خود فراری شد، گروه انگشت‌‎شماری از سرداران ارتش اسلام، که بیعت خود را براساس بذل جان نهاده بودند، به تعقیب دشمن در خارج از میدان نبرد پرداختند. اما بیشتر مسلمانان از تعقیب دشمن صرفنظر کردند و سلاح به زمین نهادند و به جمع‎‌آوری غنائم پرداختند. نگهبانان درّه‎ پشت جبهه نیز با خود گفتند توقف ما در اینجا بی‎‌فایده است. ما نیز باید در گردآوری غنائم شرکت کنیم. فرمانده آن‎ها گفت: رسول خدا(ص) دستور داده است که ما از این جا حرکت نکنیم خواه ارتش اسلام فاتح باشد یا مغلوب. ولی چهل نفر از آن جمعیت در برابر فرمانده مقاومت به خرج دادند و گفتند منظور پیامبر(ص) نگهبانی درّه‎ در حال جنگ بوده و حالا جنگ تمام شده و توقف ما بی‌‎ثمر است و تنها ده نفر در آنجا باقی ماندند.
از سوی دیگر خالد بن ولید و عکرمـۀ بن ابی جهل از فرماندهان شجاع سپاه دشمن که نقش کلیدی این درّه را در پیروزی مسلمانان می‎‌دانستند با اینکه شکست خورده بودند ولی به فکر جبران شکست بودند که ناگهان با خالی شدن درّه روبرو شدند. تعداد کمی از سربازان خود را مسلّح نمودند و از آن درّه از پشت به مسلمانان حمله کردند. ده سربازی که نگهبان درّه بودند کشته شدند و دشمن از طریق درّه با ارتش اسلام روبرو شد، مسلمانانی که جنگ را تمام شده فرض کرده و سلاح‌‎ها را زمین گذاشته بودند، به محاصره سربازان خالد درآمدند، خالد بلافاصله ارتش شکست خورده قریش را که در حال فرار بودند، برای همکاری دعوت نمود. چیزی نگذشت که ارتش قریش به میدان بازگشتند و از پیش رو و پشت سر سربازان اسلام را احاطه کردند و مجدداً نبرد میان آنان آغاز شد.
هرج و مرج بی‎‌ سابقه و شگفت‌‎آوری در ارتش اسلام به وجود آمد. مسلمانان چاره ندیدند جز اینکه به صورت دسته‌‎های پراکنده، به دفاع بپردازند. ولی چون رشته فرماندهی از هم گسیخته شده بود، سربازان اسلام نتوانستند در این دفاع موفقیّتی به دست آورند بلکه تلفات سنگینی بر آنان وارد آمد و چند سرباز مسلمان نیز بدون توجه به دست سایر سربازان مسلمان کشته شدند.
از سوی دیگر، یکی از رزمندگان قریش یا به احتمال اینکه پیامبر(ص) کشته شده و یا به خاطر تضعیف روحیه مسلمانان، فریاد زد:
«اَلا قَدْ قُتِلَ مُحَمَّدٌ اَلا قَدْ قُتِلَ مُحَمَّدٌ» «یعنی توجه کنید، محمّد کشته شد.»
این خبر نادرست، همزمان هم در تقویت روحیه دشمن و هم در تضعیف روحیه سپاه اسلام کاملاً مؤثر بود. به طوری که عده زیادی از سربازان اسلام پا به فرار گذاشتند و صحنه نبرد را خالی کردند.
ابن هشام، سیره نویس بزرگ اسلامی، چنین می‌‎نویسد: انس به نضر، عموی انس بن مالک می‎‌گوید: موقعی که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت و خبر مرگ پیامبر(ص) در میدان منتشر گردید، بیشتر مسلمانان به فکر جان خود افتادند و هر کس به گوشه‎‌ای پناه برد.

او می‌گوید: دیدم دسته‌‎ای از مهاجر و انصار که میان آن‎ها عمر بن خطاب و طلحـۀ بن عبیدالله بود، در گوشه‌‎ای نشسته‎‌اند و به فکر خود هستند. من با لحن اعتراض‎‌آمیزی به آن‎ها گفتم: چرا اینجا نشسته‌‎اید؟ در جواب گفتند: پیامبر(ص) کشته شده است، دیگر نبرد فایده ندارد، من به آن‎ها گفتم اگر پیامبر(ص) کشته شده است، دیگر زندگی سودی ندارد برخیزید در آن راهی که او کشته شده شما نیز شهید شوید.[1]
ابن هشام می‎‌گوید: انس پس از این گفتگو می‎‌گوید دیدم که سخنانم در آن‎ها تأثیر ندارد؛ خودم دست به سلاح بردم و صمیمانه مشغول نبرد شدم. ابن هشام می‎‌گوید: انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت و جنازه او را جز خواهر او کسی دیگر نشناخت. گروهی از مسلمان به قدری افسرده بودند که برای نجات خود نقشه می‎‌کشیدند تا به عبدالله ابی متوسل گردند تا او از ابوسفیان برای آن‎ها امان بگیرد.[2]
ماجرای فرار مسلمانان در جنگ اُحد و سرزنش آنان از سوی خداوند متعال در ضمن آیات قرآن و همچنین نکوهش برخی از مسلمانان نسبت به آن‎ها و نقل قسمت‎‌هایی از تاریخ در این زمینه به درازا می‎‌کشد و ما در این مختصر به گوشه‎‌ای از آن اشاره کردیم.
گرچه فرار مسلمانان مایه‌‎ی تأثر و از سوی دیگر موجب شکست ارتش اسلام گردید. اما از سوی دیگر فداکاری و پایداری برخی از مسلمانان، چهره تاریخ بشریت را آبرو داد. از جمله، در میان آن فرار و  ذلّت، به پایداری سردار رشیدی برمی‎‌خوریم که 26 بهار از عمر او گذشته بود و از طفولیت خود تا وفات پیامبر(ص) همراه آن حضرت بود و لحظه‌‎ای از یاری او دست بر نداشت. این سردار رشید و فداکار واقعی، مولای متقیان امیر مؤمنان حضرت علی(ع) است که صفحات تاریخ، خدمات و فداکاری‎‌های او را در ترویج اسلام و دفاع از حریم آیین توحید ضبط نموده است.
اساساً این پیروزی مجدد در جنگ اُحد، بسان پیروزی نخستین، به وسیله رشادت‌‎ها و از از خود گذشتگی‌های آن مرد فداکار انجام گرفت. زیرا علّت فرار ارتش در آغاز نبرد این بود که پرچمداران آن‎ها یکی پس از دیگری با شمشیر علی(ع) کشته شدند، در نتیجه رعب و ترس زیادی در دل ارتش قریش افتاد که توان پایداری را از آن‎ها سلب نمود. ما اجمالی از فداکاری‎‌های آن حضرت را از کتاب‎‌های تاریخ‌‎نویسان معروف در اینجا نقل می‎‌کنیم:
ابن اثیر در تاریخ خود می‌‎نویسد: وجود پیامبر(ص) از هر طرف مورد هجوم دسته‌‎هایی از ارتش قریش قرار گرفت، هر دسته‌‎ای که به آن حضرت حمله می‌‎آورد، علی(ع) به فرمان پیامبر(ص) به آن‎ها حمله می‎‌کرد و با کشتن برخی موجبات تفرق آن‎ها را فراهم می‌‎ساخت. این جریان چند بار در اُحد تکرار شد. در برابر این فداکاری امین وحی نازل شد و فداکاری علی(ع) را نزد پیامبر(ص) ستود و گفت: این نهایت فداکاریست که این سردار از خود نشان می‎‌دهد. رسول خدا(ص) امین وحی را تصدیق کرد، و فرمود: من از علی(ع) و او از من است. سپس ندایی در میدان شنیده شد، که مضمون آن دو جمله زیر بود:
«لاسَیفَ إِلاّ ذُوالفَقار، لافَتی إِلاّ عَلی.»[3]
«یعنی شمشیر خدمتگزاری جز ذوالفقار (شمشیر علی بن ابیطالب(ع)) نیست، و جوانمردی جز علی(ع) نیست.»
ابن ابی الحدید، جریان را با شرح بیشتری نقل می‎‌کند و می‎‌گوید: دسته‎‌هایی که برای کشتن پیامبر(ص) هجوم می‎‌آوردند دسته پنجاه نفری بودند و علی(ع) در حالی که پیاده بود آن‎ها را متفرق می‎‌ساخت، سپس جریان نزول جبرئیل را نقل می‎‌کند و می‎‌گوید: علاوه بر اینکه این مطلب از نظر تاریخ مسلّم است، من در برخی از نسخه‎‌های کتاب غزوات محمّد بن اسحاق فرود آمدن جبرئیل را دیده‎‌ام و حتی روزی از استاد خود عبدالوهاب سکینه از صحّت آن پرسیدم، او گفت: صحیح است. من به او گفتم: چرا این خبر صحیح را مؤلفان صحاح شش گانه ننوشته‌‎اند؟ او در پاسخ گفت: خیلی از روایات صحیح داریم که نویسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزیده‎‌اند.
خود امیر المؤمنین(ع) در سخنرانی مشروحی که برای رأس الیهود در محضر گروهی از یاران خود نمود، به فداکاری خود در جنگ احد چنین اشاره می‌‎فرماید:
«... هنگامی که ارتش قریش به سوی ما حمله آوردند، انصار و مهاجر راه خانه خود را گرفتند و من با هفتاد زخم از وجود آن حضرت دفاع کردم، سپس آن حضرت قبا را کنار زد و دست روی مواضع زخم که نشانه‌‎های آن‎ها باقی بود کشید.»[4]
ما اعتراف می‎‌کنیم که نتوانستیم خدمات حضرت علی(ع) را به گونه‎‌ای که در کتاب‎های شیعه و سنّی نوشته شده در این صفحات نقل کنیم، ولی از مطالعه روایات و اخباری که در این باره وارد شده به دست می‎‌آید هیچ‎کس مانند آن حضرت در جنگ اُحد ثبات قدم نداشته است.
پس از امیر المؤمنین(ع) سردار دیگری که از حریم پیامبر اکرم(ص) در این جنگ کاملاً دفاع نمود ابودجانه بود، او خود را سپر پیامبر(ص) قرار داد و تیرها بر پشت او می‎‌نشست. این گونه وجود پیامبر(ص) را از اینکه هدف تیر قرار گیرد حراست می‎‌کرد.
بعضی از تاریخ نویسان درباره‎ ابودجانه چنین می‌‎نویسند:
هنگامی که پیامبر(ص) و علی(ع) در محاصره مشرکان قرار گرفتند، چشم پیامبر(ص) به ابودجانه افتاد. و فرمود: ابودجانه، من بیعت خود را از تو برداشتم، اما علی(ع) از من و من از او هستم. ابودجانه زار زار گریه کرد، گفت: به کجا روم؟ به سوی همسرم روم که خواهد مُرد، به خانه ‎ام روم که خراب می‌شود، به سوی ثروت و مال خود بروم که نابود خواهد شد، به سوی اجل گریزم که خواهد رسید.
وقتی چشم پیامبر(ص) به قطرات اشکی که از دیدگان ابودجانه می‎‌ریخت افتاد، اجازه مبارزه داد، و او و علی(ع) وجود پیامبر(ص) را از حملات سرسختانه‎ قریش حفظ کردند.[5]
حمزۀ بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(ص) از شجاعان عرب و از افسران به نام اسلام بود، و در جنگ اُحد با تمام توان خود از پیامبر(ص) و اسلام دفاع کرد، او کسی بود که با قدرت هر چه تمام‎تر پیامبر(ص) را در لحظات حسّاس در مکّه از شرّ بت ‎پرستان حفظ کرده و در انجمن بزرگ قریش به جبران توهین و اذیتی که ابوجهل درباره پیامبر(ص) انجام داده بود، سر ابوجهل را شکست، کسی را قدرت مقاومت با او نبود.
او سردار رشید و جانبازی بود که در جنگ بدر قهرمان رشید قریش «شبیه» را از پای درآورد، و گروهی را مجروح کرد و عده‎‌ای را به جهنم فرستاد.
هند همسر ابوسفیان دختر عتبه کینه‎ حمزه را به دل داشت او تصمیم داشت که به هر قیمتی که باشد انتقام پدرش را از مسلمانان بگیرد. وحشی قهرمان حبشی، که غلام جبیر بن مطعم بود و عموی جبیر نیز در جنگ بدر کشته شده بود، از طرف هند مأمور بود با به کاربردن حیله و مکر یکی از سه نفر «پیامبر(ص)، علی(ع) و حمزه» را برای گرفتن انتقام خون پدر از پای درآورد، قهرمان حبشی در پاسخ گفت: من هرگز به محمّد(ص) نمی‌‎توانم دسترسی پیدا کنم زیرا یاران او از همه کس به او نزدیکترند. علی(ع) نیز در میدان نبرد فوق‌‎العاده بیدار است. ولی خشم و غضب حمزه در جنگ به قدری زیاد است که در موقع نبرد متوجه اطراف خود نمی‌‎شود، شاید بتوانم او را از طریق حیله و اغفال از پای درآورم. هند به همین اندازه راضی شد و قول داد که اگر در این راه موفق شود او را آزاد کند.
غلام حبشی می‌‎گوید: روز اُحد در مرحله پیروزی قریش من به دنبال حمزه بودم. او بسان شیری غرّان، به قلب سپاه حمله می‌‎برد، و هر کس می‎‌رسید بی‌‎جانش می‌‎ساخت، من خود را پشت درخت‎ها و سنگ‎ها پنهان کردم، به طوری که او مرا نمی‎‌دید و در حالی که گرم نبرد بود از کمین درآمدم و حربه‎ خود را همانند حبشی‎‌ها به سوی او افکندم. حربه به تهیگاه او نشست و از میان دو پای او درآمد، او خواست به سوی من حمله کند، ولی از شدّت درد نتوانست و به همان حالت ماند تا روح از بدنش جدا شد. سپس با کمال احتیاط به سوی وی رفتم، حربه خود را درآورده و به لشگرگاه قریش برگشتم و به انتظار آزادی نشستم.
پس از جنگ اُحد من مدت‎ها در مکّه می‌‎زیستم تا آنکه مسلمانان مکّه را فتح کردند من به سوی طائف فرار کردم، چیزی نگذشت تا آنکه شعاع قدرت اسلام تا آن حدود کشیده شد، شنیده بودم که هر کس به هر اندازه مجرم باشد، اگر به آیین اسلام بگرود، پیامبر(ص) از تقصیر او می‎‌گذرد. من در حالی که شهادتین را بر زبان جاری می‌‎ساختم، خود را خدمت پیامبر(ص) رساندم دیده پیامبر(ص) بر من افتاد، فرمود تو همان وحشی حبشی هستی؟ عرض کردم بلی، فرمود: چگونه حمزه را کشتی؟ من عین جریان را نقل کردم. پیامبر(ص) متأثر شد و فرمود: تا زنده‌‎ای روی تو را نبینم زیرا مصیبت جانگداز عمویم به دست تو انجام گرفته است.[6]
امّ عامر یکی از فداکاران جنگ اُحد بود. با اینکه جهاد ابتدایی برای زنان در اسلام حرام است، ولی گاهی برخی از بانوان تجربه دیده برای کمک به جنگ‌آوران اسلام همراه آنان از مدینه بیرون می‎‌آمدند و با سیراب کردن تشنگان و شستن لباس‌‎های سربازان و بستن زخم مجروحان به پیروزی مسلمانان کمک می‎‌کردند.
امّ عامر، که نام وی نسیبه است، می‌‎گوید: من برای رساندن آب به سربازان اسلام در اُحد شرکت کردم، تا آنجا که دیدم نسیم فتح به سوی مسلمانان وزید. اما چیزی نگذشت که یک مرتبه ورق برگشت مسلمانان، شکست خورده پا به فرار گذاردند و جان پیامبر(ص) در معرض خطر قرار گرفت. وظیفه خود دیدم از آن حضرت دفاع کنم، مشک آب را به زمین گذاشتم و با شمشیری که به دست آورده بودم، از حملات دشمن می‎‌کاستم و گاهی تیراندازی می ‎کردم. او اضافه می‎‌کند: در آن هنگام که مردم پشت به دشمن کرده فرار می‎‌کردند، چشم پیامبر(ص) به یک نفر افتاد که در حال فرار بود، فرمود: اکنون که فرار می‎‌کنی سپر خود را بینداز. او سپر خود را انداخت، و من آن سپر را برداشته استفاده کردم. ناگاه متوجه شدم مردی از میان دشمنان متوجه پیامبر(ص) شده و با شمشیر برهنه قصد جان آن حضرت را دارد من و مصعب او را از حرکت باز داشتیم. او برای عقب زدن من ضربتی بر شانه‌‎ام زد. با اینکه من چند ضربه بر او زدم ولی ضربه‎ من در او تأثیر نداشت، چون دو زره روی هم پوشیده بود، ولی ضربه‎ او تا یک سال اثرش در بدن من باقی بود. پیامبر(ص) متوجه شدند که خون از شانه‎‌ام فوران می‎کند، فوراً یکی از پسرانم را صدا زدند، و فرمودند: زخم مادرت را ببند او زخم مرا بست، و من دو مرتبه مشغول دفاع شدم. در این بین متوجه شدم که یکی از پسرانم زخم برداشت از پارچه‌‎هایی که برای زخم مجروحان آورده بودم استفاده کردم، زخم پسرم را بستم، و چون وجود پیامبر(ص) در آستانه‎ خطر بود، رو به فرزندم کردم و گفتم: پسرم برخیز و مشغول کارزار باش.
رسول اکرم(ص) از شهامت و رشادت این زن فداکار سخت در شگفت بود و وقتی چشمش به ضارب پسر وی افتاد، فوراً به نسیبه فرمود: ضارب فرزندت این مرد است. مادر دل سوخته که همچون پروانه گرد وجود پیامبر(ص) می‎‌گشت مثل شیر نر به آن مرد حمله برد و شمشیری به ساق او زد که او را نقش زمین ساخت. این بار تعجب پیامبر(ص) بیشتر شد، به طوری که از شدت تعجب خندیدند، تا حدی که دندان‎‌های عقب آن حضرت آشکار شد، و فرمود: قصاص فرزند خود را گرفتی. این زن در برابر آن همه فداکاری‎ها از پیامبر(ص) خواست که دعا کند خدا او را در بهشت ملازم حضرتش قرار دهد. پیامبر(ص) در حق وی دعا کرد، و فرمود: خدایا این‎ها را در بهشت رفیق من قرار بده.
منظره دفاع این بانو به قدری برای پیامبر(ص) مایه‎ خرسندی بود که درباره‎ او فرمود:

«لِمقامِ نَسیبَـۀِ بِنتِ کَعبٍ اَلیومُ خَیرٌ مِن فُلانٍ وَ فُلانٍ». موقعیت این بانوی فداکار امروز از فلانی و فلانی بالاتر است. ابن ابی الحدید می‌‎نویسد: راوی حدیث نسبت به پیامبر(ص) خیانت ورزیده است، زیرا صریحاً نام آن دو نفر را که پیامبر(ص) اسم آن‎ها را برده، ذکر نکرده است.[7]

خودآزمایی

1- چرا پیروزی مجدد در جنگ اُحد، بسان پیروزی نخستین، به وسیله رشادت‎ها و از خودگذشتگی‎‌های حضرت علی(ع) انجام گرفت
2- چه کسانی از حریم پیامبر اکرم(ص) در جنگ احد کاملاً دفاع نمود؟

پی نوشت ها

[1] سیره ابن هشام، ج 2، ص 83 .
[2] الکامل «ابن اثیر» ج 2، ص 109.
[3] الکامل «ابن اثیر»، ج 2، ص 107.
[4] شرح نهج‎البلاغه «ابن ابی الحدید»، ج 14، ص 251.
[5] تاریخ التواریخ «محمد نقی سپهر» ج 1، ص 357.
[6]  سیره نبویة «ابن هشام» ج 2، ص 72.
[7] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 14 صفحه 256.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله علی تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: