بخش ششم: فرضیه جنسی | ۲
در حقیقت فروید هیچ دلیل قانع کنندهای برای اساس فرضیّهی خود اقامه نکرده است و مطالعات روی اقوام نیمه وحشی علاوه بر این که جز یک «تمثیل ناقص» در زمینهی اقوام دیگر نیست، نارسا بلکه نادرست است، زیرا حتّی در میان اقوام وحشی، میل جنسی عامل پیدایش تمام پدیدههای اجتماعی و اخلاقی و روانی نیست و تأثیر سایر غرایز و امیال را روی پدیدهی روانی و اجتماعی آنها به هیچ وجه نمیتوان انکار نمود.
از همه شگفتآورتر افسانهی قبیلهی نخستین و قتل پدر و ندامت فرزندان و ارتباط آن با پیدایش «قانون»، «فهم نیک و بد»، «وجدان اخلاقی» و سپس سایر امیال، خواستهها و پدیدههای روانی و اجتماعی است.
گفتار فروید در این مورد بسیار شبیه به یک داستان فانتزی یا یک خواب پریشان، و یا اساطیر و افسانههای کهن است و در هر مرحله قابل ایراد و انتقاد میباشد، به عنوان مثال در افسانهی او حسّ انحصارطلبی و حسادت که عامل خودکامگی پدر و واکنشهای شدید پسران قبیله معرّفی شده، قبل از غریزهی جنسی و مشتقّات آن، قرار گرفته وگرنه چه دلیلی داشت که آن پدر خیالی، تمام زنان را منحصر به خود کند و چه مانعی داشت هم خود و هم دیگران از آنها بهره ببرند، آیا او در تمام شبها و روزها به همهی زنان قبیله، نیاز جنسی داشت؟
وانگهی چه دلیلی داشت که پسرها بعد از قتل پدر، ندامت پیدا کنند و زنان قبیله را بر خود تحریم نمایند؟ چه میشد آن چنان که در بعضی از جوامع امروزی که به سوی نوعی توحّش باز گشتهاند، به صورت مشترک از آنها استفاده میکردند؟!
و در استنتاجات دیگر او نیز ایراد کم نیست، و یک دنیا چسب لازم است تا بتوان آن همه قوانین اجتماعی و اصول اخلاقی و پدیدههای روانی را با افسانهی قتل پدر، ارتباط و پیوند داد.
تضادّ در مسألهی نیک و بد و تشخیص آن که در فرضیّهی «فروید» از آثار قتل پدر در خانوادهی نخستین شمرده شده، در خودش نهفته است، زیرا از بین بردن پدر از آن جا سرچشمه میگیرد که او مزاحم و ستمگر است و مزاحم را باید از میان برداشت، این اندیشه که قبل از قتل پدر بوده، یکی از ریشههای اصلی قوانین اجتماعی و وجدان اخلاقی است، یعنی انسان، آن چه را موافق خواستهها و نیازهای خود و جامعه میبیند، «خوب» میشمارد و آن چه را مزاحم و مخالف آن میبیند، «بد» میداند. اگر ستم، تعدّی، اجحاف، زورگویی، دزدی، تقلّب، رشوه خواری و ... بد است، همه به خاطر آن است که با زندگی فردی یا اجتماعی مادّی یا معنوی انسان مزاحمت داشته و سازگار نیست و اگر عدالت، امانت و حقشناسی و ... خوب است، به خاطر آن است که با زندگی فردی و اجتماعی سازگار میباشد؛ حتّی ندامت پسران قبیلهی موهوم به خاطر آن بود که یک حامی را از دست دادند، بدون آن که چیزی دریافت کنند.
بنابراین برخلاف آن چه «فروید» فکر میکند که اگر قتل پدر در قبیلهی نخستین رخ نمیداد، انسان نیک و بد را نمیفهمید، قبل از قتل پدر به طور اجمال میدانسته آن چه با حیات او سازگار است، خوب و ناسازگار است، بد میباشد.
البتّه ممکن است گاهی انسان در تشخیص سازگار بودن و سازگار نبودن دچار اشتباه شود، و نیک و بد را درست تشخیص ندهد و حتّی گاهی وارونه بفهمد، ولی این موضوع اثری در اصل سخن ما که تشخیص نیک و بد، از واقعهی قتل پدر بوده، نخواهد داشت.
از اشتباهات غیر قابل بخشش فروید در ترسیمی که از ابعاد روح انسان و سپس پیدایش پدیدههای مختلف روانی و اجتماعی کرده، فراموش کردن سهم درک، عقل و هوش آدمی است، چرا که میدانیم انسان تنها مجموعهای از غرایز و تمایلات نیست، بلکه مجموعهای از «ادراکات» و «غرایز و تمایلات» است.
«انسان نخستین» در چشم انداز خود، نظم کائنات را میدید. حال او که برای ساختن خانهی گلی خود، یا ترسیم عکس یک حیوان بر بدنهی یک غار، عقل و هوش و قدرت و ابتکار خود را به کار میگرفت چگونه میتوانست باور کند ساختمان این زمین پهناور، با آن همه شگفتیها و بدایع، و انواع گیاهان و جانداران، به هیچ وجه نیازمند به ابتکار و قدرت و عقل و علم نبوده است.
ما چه اجباری داریم که سرچشمهی تمام پدیدههای روانی و اجتماعی را غرایز انسان بدانیم و عقل و درک او را به حساب نیاوریم؟ این در حقیقت نوعی بیگانگی و طفره رفتن از شناخت واقعیّت وجود انسان است. کسانی که تنها به غرایز انسان مینگرند، در حقیقت تنها نیمی از وجود او را شناختهاند، و به اشتباه، پدیدههایی که ناشی از نیم دیگر است به نیمی که شناختهاند نسبت میدهند، و اگر پای عقل و هوش و درک آدمی را از جهان بیرون و درون خود به میان آوریم، محاسبات آنان به هم خواهد خورد.
در مورد تحلیل مسائل مذهبی و به اصطلاح «پسیاکانالیزم مذهب» فروید علاوه بر اشتباهاتی که در اصل فرضیّه داشته، مرتکب اشتباهات تازهای شده است، زیرا:
الف) اگر او حالات قبایل وحشی را کاوش کرده، چرا از میان آنها تنها جمعیّتی را برای مطالعات خود انتخاب نموده که به «توتمیسم» قائل هستند؟ در پاسخ باید گفت: چون با فرضیّهی او سازگارترند، در حالی که نه تمام قبایل وحشی قائل به «توتم» هستند، و نه اعتقادات آنها به طور قطع دلیلی برای معتقدات اسلاف انسان امروزی میشود.
به علاوه او سخت کوشیده از میان تمام مذاهب «مسیحیّت» را برای مطالعه برگزیند، البتّه مسیحیّت قرون وسطی که خدا را به عنوان پدر خطاب میکند. او حتّی مذهب قومی خودش، یعنی یهودیگری را به کلّی فراموش کرده، زیرا در آیین یهود، چیزی که بر قبیلهی موهوم و یا توتمیسم تطبیق کند، پیدا نکرده است، علاوه بر این آنها خدا را به عنوان پدر خطاب نمیکنند، لذا نظر فروید تأمین نمیشود.
این به آن معنی است که ما برای اثبات یک فرضیّه، تنها به سراغ افراد و مصادیقی برویم که با فرضیّهی ما سازگارتر است و بقیّه را به کلّی نادیده بگیریم و این به طور قطع یک روش محقّقانه نیست، زیرا یک محقّق ملزم است چشم باز کند و تمام اطراف خود را ببیند و همه را مورد بررسی و تحقیق قرار دهد.
در کجای اسلام که بعد از مسیحیّت آمده و یا آیین یهود که پیش از مسیحیّت بوده، خدا به عنوان پدر و یا قربانی شدن پسر، یا مراسم عشای ربّانی، و نظایر آن دیده میشود؟ چرا فروید الگوی مذهب را تنها مسیحیّت قرار میدهد و بقیّه را نمیبیند؟
ب) او در تفسیر مسیحیّت نیز دست به نوعی تحریف زده، زیرا مسیحیّت کلیسا با صراحت خدای پسر را به بالای دار میفرستد و قربانی میکند، نه خدای پدر را، بلکه میگوید خدای پدر، پسر خود، مسیح را به عنوان «فادی» فرستاد و میدانیم در داستان قبیلهی نخستین «پدر» و «پسر» در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند، ولی در مسیحیّت درست در کنار هم... این از یک سو.
از سوی دیگر، خدای پسر برای نجات گناهکاران ـ به زعم آنها ـ قربانی میشود یعنی به سود آنها، نه به خاطر جلوگیری از ضرر و زیان و مزاحمت او، چنان که در داستان تخیّلی «قبیلهی موهوم» آمده است.
از دیگر سو، مراسم «عشای ربّانی» ـ به زعم طرفدارانش ـ برای زنده کردن خاطرهی شب آخر عمر مسیح است که به دوستان و شاگردان خود غذا و نوشیدنی داد، نه به قاتلان و کشندگان خود که جانشینان پسران آدمخوار در قبیله افسانهای فروید هستند.
ج) در قسمت اخیر بحث، که گرایش به مذهب را از نظر روانی به تکامل و ادامهی «اتّکای انسان به پدر به هنگام طفولیّت» تفسیر کرده، نیز اشتباه سابق خود را تکرار کرده، زیرا از میان همهی مذاهب باز «مسیحیّت تحریف یافته» را الگوی مذهب قرار داده که خدا را به عنوان «پدر مقدّس» خطاب میکند.
به علاوه «اثر» آرام بخشی و اطمینان و قدرت آفرینی مذهب را با «انگیزهی پیدایش» اشتباه نموده است و فرضیّهی او در این زمینه از جهاتی به «فرضیّهی ترس» شباهت دارد که اشکالات آن مورد بررسی قرار گرفت.
1- چرا فرضیّهی فروید نه نتها نارسا بلکه نادرست است؟
2- از اشتباهات غیر قابل بخشش فروید که در ترسیمی که از ابعاد روح انسان و سپس پیدایش پدیدههای مختلف روانی و اجتماعی انجام داده است، چیست؟
3- اشتباهات فروید در تحلیل مذهب را شرح دهید.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت