کد مطلب: ۳۳۷۶
تعداد بازدید: ۹۲۸
تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۲۲:۴۴
اخلاق و روان‌کاوی از نظر اسلام| ۲۲
علی بن یقطین توی دالان آمد و از او تقاضای بخشش کرد و آنقدر پول به وی داد تا او را راضی نمود. آن وقت زانوها را روی زمین گذارد و گونه راست را روی خاک دالان منزل ابراهیم نهاد از وی خواهش کرد با چارق خود به روی رخساره ناز پرورده آقای نخست وزیر بکشد.

ستمگری - ظلم| ۲


خواهر رضاعی پیغمبر در چنگال سربازان اسلام
 

پس از این که جنگ قبیله بنی سعد پایان پذیرفت و سربازان اسلام فاتحانه از ‌میدان مراجعت کردند، عدّه‌ای را با خود اسیر آورده بودند. در بین اسراء زنی خدمت پیغمبراکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمده، عرضه داشت: یا رسول‌الله! من، خواهرت دختر حلیمه سعدیه هستم. امر کن مرا آزاد کنند. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: خواهر از اسیریت متأثّرم، امّا حقّ مربوط به مسلمین است. من نمی‌توانم به حقوق مسلمین تجاوز کنم. باید مردم در بخشودن فدیه تو با من موافقت کنند. زن که انتظار شنیدن چنین جوابی از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نداشت، عرض کرد: پس من چه کنم؟ حضرت فرمود: من فقط حقّ خودم و حقّ بنی عبدالمطلب را که به من اجازه دادند ‌می‌بخشم، امّا بقیه اختیارات دست مردم است. وقتی من به نماز رفتم تو در بین دو نماز بیا و مقابل سربازان بایست و بگو مردم من خواهر پیغمبر شمایم به من منّت بگذارید، مرا آزاد کنید. اگر مردم به من مراجعت کردند، من اظهار تمایل ‌می‌کنم نه تقاضا. حقّ ندارم چنین تقاضایی کنم. مملکت من قانونی است. من شخص اوّل نمی‌توانم از مرز قانون تجاوز کنم. زن این کار را کرد. مردم به پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مراجعه کردند. رسول‌الله‌(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: من حقّی ندارم شما را بر این امر وادار کنم، شما آزادید. امّا اگر از خواهر من صرف‌نظر کنید، من خوشنود ‌می‌شوم. مردم هم‌صدا گفتند: اِنَّا نَرجُوا مَرضَات اللهِ بِرِضَاءِ الله و از فدیه خواهر اسیر پیغمبر با طیب خاطر صرف‌نظر کردند. در صدر اسلام کسی جرأت نمی‌کرد یک کلمه زور بگوید. پس از مرگ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برای غصب فدک فاطمه (علیهاالسّلام) مجبور شدند قانون جعل کردند[1].
یک روز در زمان حکومت خلیفه دوّم عمر رفت بالای منبر، یک حرفی را برای آزمایش گفت: مردم اگر من به شما بگویم نماز صبح را سه رکعت بخوانید و نماز مغرب را دو رکعت به جا آورید، یعنی یک قانون قطعی اسلام را لغو کنم با من چه خواهید کرد؟ یک عرب حرکت کرد ایستاد گفت: اوّل به تو ‌می‌گویم توبه کن و از این قانون شکنی استغفار نما، اگر پذیرفتی خوب اگر نپذیرفتی با این شمشیر آن عضوی را از بدنت جدا ‌می‌کنم که دو چشمت در آن عضو قرار دارد یعنی؛ کله‌ات را ‌می‌بریم. چقدر پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)  آزادی داده است.
در نهصد سال پیش که جزیره انگلستان محلّ دزدان بود و نژاد انگل و ساکسون این دوتا در دریا راهزنی ‌می‌کردند، شیخ طوسی موسّس حوزه علمیّه نجف قانون مدوّن و حقوق اسلام (فقه) می‌نوشت: چه کرده اسلام؟
نهصد سال قبل به اتّکای روایات هزار و چهارصد سال پیش شیخ طوسی می‌نویسد: (باید قاضی عادل باشد) اگر دو نفر متداعی وارد شود در محکمه و با هم سلام کردند، قاضی باید بگوید سلام علیکما، متداعیین زانو به زانوی‌ هم بنشینند. قاضی نباید بگوید جناب آقای فلان فرمایشی دارید؟ قاضی باید سرش را پایین بیاندازد بگوید «هر یک از شما که مدّعی هستید شکایت خود را اظهار کنید».
 

 چارق شتربان بر گونه وزیر

 
یک نمونه از عدل اسلام:
مردی است از شیعیان اهل البیت(علیهم السلام) به نام علی بن یقطین. وی را هارون دعوت کرده بود برای پست نخست وزیری، گفت: باید مقداری فکر کنم. از حضور هارون مرخص شد. محرمانه آمد خدمت موسی بن جعفر(علیه السّلام) عرضه داشت: شما که امام زمان من هستید به من اجازه ‌می‌دهید دعوت هارون را بپذیرم یا نه؟
حضرت فرمود: من به تو اجازه ‌می‌دهم این شغل را بپذیری به یک شرط «در مقام صدارت اقامه عدل کنی، حقوق ضعفا را رعایت نمایی، مخصوصاً شیعیان ضعیف ما که یک اقلیّت مظلو‌می ‌‌هستند برای خدا حقوق این اقلیّت را حفظ کنید». اگر ‌می‌توانی این پیمان را عمل کنی از طرف من مجازی این مقام را بپذیری و اگر نمی‌توانی به عهده نگیر.
 

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

 
علی بن یقطین قول داد که عدل را عمل کند. آن پست حسّاس را قبول کرد و خوب هم عمل نمود و از طرفی هم مورد محبوبیّت هارون قرار گرفت. کارمندان دولت شروع کردند برای او زدن. علی بن یقطین مورد گزارش‌های خطرناک واقع شد، به هارون نوشتند این شیعه است. رافضی است. علی بن یقطین استشمام خطر کرد. محرمانه خدمت امام آمد عرضه داشت: آقا برایم پرونده‌سازی ‌می‌کنند، اجازه ‌می‌دهید استعفاء بدهم؟ حضرت فرمود: پسر یقطین نترس تو یک عهد با من ببند من با تو سه پیمان ‌می‌بیندم.
 تو ستم نکن. اقامه عدل بنما. درب کاخ وزارتت به روی پابرهنه‌ها باز باشد.
گفت: عهد بستم. فرمود: من عهد ‌می‌کنم بحول قوّه الهی؛
1- هرگز سقف زندان بر سرت سایه نیافکند.
2- هرگز لبه تیز شمشیر حیاتت را تهدید نکند.
3- فقر و فلاکت در خانمانت راه نیابد.
 چندگاهی از این ماجرا گذشت. روزی یک از شیعیان فقیر به نام ابراهیم جمّال دم دروازه بغداد مورد ظلم واقع گرفت و مأمورین دروازه‌بان به او ستمی وارد کردند. برای یک شتربان دو تومان عوارض گرفته یعنی؛ به او زور گفتند. ابراهیم جمّال گفت: الان ‌می‌روم به نخست وزیر شکایت ‌می‌کنم. نزد علی بن یقطین آمد. ابن یقطین هم به خلاف عهدی که با امام  بسته بود، ابراهیم را رد کرد. آن بیچاره از هستی ساقط شد و این خبر کم‌کم به گوش موسی بن جعفر(علیه السّلام) رسید. ایام حجّ فرا آمد. علی بن یقطین با یک تشکیلات مجهّز عازم حجّ شد. هنگامی ‌‌که به مدینه رسید پس از ورود پیشخدمت محرم راز را فرستاد درب خانه موسی بن جعفر(علیه السّلام) که از حضرت وقت ملاقات بگیرد. پیشخدمت آمد درب منزل موسی بن جعفر(علیه السّلام) جریان را با نوکر حضرت در ‌میان گذارد. نوکر رفت و برگشت، گفت: آقا ‌می‌‌فرمایند من وقت ملاقات ندارم. مستخدم برگشت نزد علی بن یقطین، وی گفت: وقت گرفتی؟ مستخدم گفت: حضرت وقت ندارد.
 فردا او را فرستاد باز حضرت وقت نداد. همینطور تا سه روز مرتب مستخدم آمد درب منزل امام(علیه السّلام) و حضرت اجازه ملاقات صادر نفرمود. بند دل علی بن یقطین پاره شد؛ آه بر من، امام(علیه السّلام) مرا نمی‌پذیرد. به نوکر گفت: دو سه تا افراد محرم را بیاورید. آنها را فرستاد اطراف خانه موسی بن جعفر(علیه السّلام) گفت: کشیک بکشید هر وقتی آقا از منزل خارج شد، بیایید به من خبر بدهید. یک روز که حضرت از خانه خارج شد به علی بن یقطین خبر دادند. وی با عجله هر چه تمام‌تر سوار بر اسب شد. در ‌میان کوچه خدمت امام(علیه السّلام) رسید، از اسب پیاده شد، دست آقا را بوسید سلام کرد. آقا فقط جواب واجب داد دیگر احوالپرسی نکرد.
علی بن یقطین عرض کرد: آقا چرا اجازه شرفیابی به من ندادید؟ امام(علیه السّلام) ایستاد. یک پرده اشک جلو چشمان آقا را گرفت، فرمود: ابن یقطین تو که با بیچاره‌ها کاری نداری با ما چکار داری؟ مگر من به تو نگفته بودم به داد بینوایان برس. عرض کرد: آقا مگر من چه کردم؟ حضرت فرمود: چرا ابراهیم شتربان را جواب ردّ دادی؟ علی بن یقطین متوجّه اشتباه خود شد، عرض کرد آقا ببخشید اشتباه کردم. حضرت فرمود: ‌حالا ‌می‌خواهی کجا بروی؟ عرض کرد: مکّه برای زیارت خانه خدا. حضرت فرمود: مکّه برای تو چه فایده دارد؟ حجّ تو اقامه عدل است باید عدل را برپا کنی تا ابراهیم جمّال از تو راضی نشود حجّ تو فایده‌ای ندارد.
عرض کرد: آقا ابراهیم ساربان کوفه است. من اینجا چگونه رضایت او را کسب کنم؟ حضرت فرمود: با اسرع وسیله باید بروی. خلاصه امام(علیه السّلام) ابن یقطین را برگرداند. علی بن یقطین ‌می‌گوید: من به کوفه برگشتم. البته به طور مخفیانه و تنهایی درب خانه ابراهیم رفتم. ابراهیم پشت درب آمد. علی بن یقطین توی دالان آمد و از او تقاضای بخشش کرد و آنقدر پول به وی داد تا او را راضی نمود. آن وقت زانوها را روی زمین گذارد و گونه راست را روی خاک دالان منزل ابراهیم نهاد از وی خواهش کرد با چارق خود به روی رخساره ناز پرورده آقای نخست وزیر بکشد.
ای مسلمان‌ها عدل اسلام یعنی این.
 

خودآزمایی

 
۱. چرا پیغمبر درخواست خواهر رضاعی خویش مبنی بر آزاد کردن وی از بند اسارت بعد از جنگ را نپذیرفتند؟
۲. نمونه‌ای از اهمیّت جایگاه والای اجرای عدل در اسلام را بیان کنید؟
 

پی‌نوشت

 
.[1] برای توضیح درباره این مطلب به کتاب اشک‌های فاطمه(علیهاالسّلام) پشتوانه شمشیر علی(علیه السّلام) که از تالیفات اینجانب است مراجعه فرمایید.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
سیداحمد علم الهدی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: