کد مطلب: ۳۳۹۲
تعداد بازدید: ۱۸۷۰
تاریخ انتشار : ۰۷ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۰
نگاهی بر زندگی امام کاظم(ع)| ۱۲
علی بن یقطین به امامت موسی بن جعفر(ع) اعتقاد دارد و خمس مالش را در هر سال برای او می‌فرستد، و از جمله فلان لباس فاخر طلاباف را که شما امیر مؤمنان به او داده بودید، آن را در فلان وقت برای موسی بن جعفر(ع) فرستاده است.

امام کاظم(ع) در برابر هارون| ۳

 

4- سخنان قاطع امام کاظم(ع) به هارون
 

روزی امام کاظم(ع) وارد کاخ هارون شد، هارون پرسید: این خانه چیست؟
امام کاظم: «هذِهِ دارُ الْفاسِقِینَ:
این خانه، سرای فاسقان است.» که قرآن می‌فرماید:
«سَاَصْرِفُ عَنْ آیاتِی الَّذِینَ یَتَکَبَّروُنَ فِی الْاَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ اِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِدُوهُ سَبِیلاً- وَ اِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً ...:
به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحقّ تکبّر می‌ورزند از ایمان به آیات خود منصرف می‌سازیم (به طوری که) اگر هر آیه و نشانه‌ای را ببینید، به آن ایمان نمی‌آورند، و اگر راه هدایت را ببینند آن را انتخاب نمی‌کنند، و اگر طریق گمراهی را ببینند، آن را راه خود برگزینند.»[1]
هارون: پس این خانه، خانه‌ی کیست؟
امام کاظم: این خانه از آن ما است ولی دیگران آن را با زور تصاحب کرده‌اند.
هارون: اگر چنین است، پس چرا صاحب خانه (شیعیان) آن را باز نمی‌ستاند.؟
امام کاظم: این خانه در حال عمران و آبادی از صاحبش گرفته شده است، هر وقت صاحبش بتواند آباد سازد، پس خواهد گرفت.
هارون: شیعیان تو کجایند؟
امام کاظم: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ:
آن کسانی که از اهل کتاب و مشرکان، کافر شدند (از انحراف) باز نایستند تا حجّت روشن برای آنها بیایید.»[2]
هارون: آیا ما از کافران هستیم.
امام کاظم: نه، بلکه مشمول این آیه هستید که خداوند می‌فرماید:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ:
آیا آن کسانی را ندیدی که نعمت خدا را به کفر، دگرگون نمودند و قوم خود را به سرای هلاکت فرود آوردند.»[3]
هارون آن چنان خشمگین شد که با گفتار گستاخانه‌اش، مجلس را به هم زد.[4]
 

5- نهی از منکر شدید امام کاظم(ع) به صفوان شتردار

 
صفوان بن مهران که با شتران خود کرایه‌کشی می‌کرد و از شاگردان ممتاز امام کاظم(ع) بود، نزد آن حضرت آمد، امام به او فرمود: «همه‌ی کارهایت نیک است جز یک کارت.»
صفوان: آن یک کار چیست؟
امام کاظم: شتران خود را به این مرد (هارون) کرایه می‌دهی.
صفوان: سوگند به خدا، شترانم را برای کارهای ناشایسته و شکار و امور بیهوده کرایه نمی‌دهم، ولی برای سفر حجّ کرایه داده‌ام، و خودم عهده‌دار راندن شترها نشده‌ام، بلکه آنها را به غلامان سپرده‌ام.
امام کاظم: آیا پول کرایه بر عهده آنها (دستگاه هارون) است؟
صفوان: آری.
امام کاظم: آیا دوست داری آنها زنده بمانند تا کرایه تو پرداخت گردد؟
صفوان: آری.
امام کاظم: «مَنْ اَحَبَّ بَقائَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ کانَ مِنْهُم کانَ وِرْدَ النَّارِ:
کسی که بقای آنها را دوست بدارد، جزء آنها است و کسی که جزء آنها باشد وارد شده‌ی در دوزخ خواهد بود.»
صفوان می‌گوید: از خدمت امام رفتم و همه‌ی شترانم را فروختم تا دیگر به این گناه گرفتار نشوم، هارون از ماجرا اطّلاع یافت، مرا احضار کرد و گفت: «شنیده‌ام شترانت را فروخته‌ای.»
گفتم: آری.
گفت: چرا؟
گفتم: پیر شده‌ام و غلامان پایبند کار نیستند.
گفت: هیهات، هیهات! من می‌دانم که به اشاره چه کسی تو این کار را کرده‌ای، آن کس که به تو اشاره  کرد موسی بن جعفر(ع) بود.
گفتم: مرا به موسی بن جعفر(ع) چه کار؟ گفت:
«دَعْ هذا عَنْکَ، فَوَاللهِ لَوْلا حُسْنُ صُحْبَتِکَ لَقَتَلْتُکَ:
از این حرف‌ها نزن، سوگند به خدا اگر سابقه‌ی رفاقت نیک من با تو نبود، قطعاً تو را می‌کشتم.»[5]
 

نمونه‌ای از تاکتیک امام کاظم(ع) برای حفظ دوستان خدا

 
علی بن یَقْطین یکی از شاگردان مورد اعتماد امام هفتم حضرت موسی بن جعفر(ع) بود، امام به او اجازه داد که به عنوان یکی از کارگزاران هارون الرّشید باشد و در این دستگاه، در مواقع حسّاس در حفظ اولیای خدا (به طور محرمانه) بکوشد.
خود علی بن یقطین می‌گوید: امام کاظم(ع) به من فرمود: «خداوند در دستگاه سلطان (طاغوت) دوستانی را دارد که از حریم اولیای خود، به وسیله‌ی آن‌ها دفاع می‌کند.»[6]
علی بن یقطین از مدافعین اولیای خدا بود در عین حال در ظاهر به عنوان یکی از وزیرهای هارون الرّشید، در دستگاه هارون، کار می‌کرد.[7]
در یکی از روزها، هارون الرّشید لباس‌هایی به عنوان قدردانی و گرامیداشت علی بن یقطین، برای او فرستاد، که از جمله‌ی آنها لباس فاخر و سیاه رنگ از نوع «خَزّ» طلاباف و گرانبها بود.
علی بن یقطین مطابق معمول که خمس اموالش را نزد امام کاظم(ع) می‌برد، آن لباس‌ها را همراه خمس اموالش توسّط غلامش به خدمت امام کاظم(ع) فرستاد و تقدیم کرد.
امام کاظم(ع) آنها را قبول کرد، و سپس آن لباس فاخر شاهانه و طلاباف را توسّط فرد دیگری به علی بن یقطین بازگردانید، و در نامه‌ای برای وی نوشت که: «این لباس مخصوص را نزد خود نگهدار و از دستت خارج نکن که روزی جریانی پیش می‌آید که به وجود آن نیاز شدید پیدا می‌کنی.»
علی بن یقطین، حیران شد، که چه راز در پشت پرده هست، ولی طبق دستور امام آن لباس را در جای مورد اطمینان نگه داشت.
مدّتی از این جریان گذشت، بین علی بن یقطین و خادم مخصوصش، کدورتی پیش آمد و آن خادم از خانه‌ی او بیرون آمد تا این که در فرصتی مناسب خود را به هارون الرّشید رسانید و از «علی بن یقطین» سعایت و سخن چینی کرد و به هارون گفت: «علی بن یقطین به امامت موسی بن جعفر(ع) اعتقاد دارد و خمس مالش را در هر سال برای او می‌فرستد، و از جمله فلان لباس فاخر طلاباف را که شما امیر مؤمنان به او داده بودید، آن را در فلان وقت برای موسی بن جعفر(ع) فرستاده است.»
هارون سخت خشمگین شد و بی‌درنگ علی بن یقطین را جلب کرد، و با تندی به او گفت: «آن لباس خزّی سیاه را چه کردی؟!»
علی بن یقطین: «آن را در کیف مخصوصی گذاشته‌ام و خوشبو نموده‌ام و صبح و شام به عنوان تبرّک، آن را باز می‌کنم و به آن می‌نگرم و سپس به جای خود می‌گذارم.»
هارون: هم اکنون آن را به اینجا بیاور.
علی بن یقطین: بسیار خوب، همان دم یکی از غلامان را فرستاد و به او گفت: به فلان خانه برو و فلان صندوق را باز کن، و کیف مخصوص را به اینجا بیاور. غلام رفت، همان را یافت و نزد هارون آورد، هارون آن را گشود و آن لباس فاخر مخصوص را در میان آن دید که خوشبو شده و در جای بسیار خوبی نگهداری می‌شود، خشمش فرو نشست و به علی بن یقطین گفت: آن را به جای خود برگردان و دیگر هرگز سعایت (و گزارش ناجوانمردانه‌ی) افراد را درباره تو قبول نمی‌کنم، علاوه بر آن دستور داد جوایزی به علی بن یقطین دادند و مقرّر داشت که هر سال این جوایز را به او بدهند و سپس دستور داد تا به آن غلام سعایت‌کننده، هزار شلّاق بزنند. که وقتی زیر شلّاق قرار گرفت، در پانصدمین شلّاق، جان سپرد.[8]
 

اعتراف هارون به حقّانیّت امام کاظم(ع) و راز بی‌توجّهی او به امام

 
روزی مأمون عبّاسی پسر هارون گفت: «پدرم هارون مرا به تشیّع معتقد کرد.» یکی از حاضران گفت: «چگونه، با این که پدرت افراد خاندان پیامبر(ص) را می‌کشد؟»
مأمون: پدرم آنها را به خاطر حفظ ریاستش می‌کشد، زیرا «ملک عقیم است.» (یعنی ریاست پدر و مادر نمی‌شناسد، چه بسا به خاطر ریاست، پدر پسرش را و به عکس می‌کشند) سپس مأمون ماجرای تشیّع خود را بیان کرد که خلاصه‌اش چنین است،. پدرم هارون، امام کاظم(ع) را احضار کرد و فوق‌العاده به او احترام نمود و به ما گفت با احترام بسیار او را بدرقه کنیم سپس نزد پدرم آمدم و خلوت کردم و پرسیدم: چرا آن همه به موسی بن جعفر(ع) احترام نمودی؟ او محرمانه به من گفت: ما در ظاهر با زور و اجبار و غلبه رهبر مردم هستیم، ولی موسی بن جعفر، به راستی امام بر حقّ است، سوگند به خدا او سزاوارتر از من و همه‌ی مردم به مقام رسول خدا(ص) است و سوگند به خدا اگر تو که پسرم هستی در مورد سلطنت با من ستیز کنی گردنت را می‌زنم، زیرا «ملک؛ عقیم است.» (و پدر و مادر نمی‌شناسد.)
هنگامی که پدرم هارون خواست از مدینه به مکّه کوچ کند دویست دینار به فضل بن ربیع داد و گفت: این مبلغ را به موسی بن جعفر(ع) برسان، من در برابر پدرم ایستادم و گفتم: «تو به پسران مهاجران و انصار و سایر قریشیان و بنی‌هاشم و افراد ناشناس به هر یک پنج هزار دینار می‌دهی، چرا به موسی بن جعفر(ع) اندک می‌دهی که کمترین مبلغی است که به سایر مردم می‌پردازی؟»
پدرم هارون گفت: «ای مادر مرده! ساکت باش، اگر من بیشتر از این مبلغ به موسی بن جعفر(ع) بدهم، از خطر وجود او ایمن نخواهی بود، چرا که او این پول‌ها را در بازسازی نیروها صرف کند، و صد هزار شمشیرزن از شیعیان و دوستانش را به میدان بفرستد:
«فَقْرُ هذا وَ اَهْلِ بِیْتِهِ اَسْلَمُ لِی وَ لَکُمْ مِنْ بَسْطِ اَیْدِیْهِم وَ اَعْیُنِهِمْ:
ای مأمون! نقش تهیدستی موسی بن جعفر و افراد خاندانش، برای سلامتی من و شما بیشتر است از این که اموال بسیار در اختیارشان باشد.»[9]
 

خودآزمایی

 
1- چرا صفوان شترهایش را فروخت؟
2- به چه دلیل امام کاظم(ع) آن لباس فاخر شاهانه و طلاباف را به علی بن یقطین بازگردانید؟
3- چرا هارون به موسی بن جعفر(ع) پول اندکی داد؟
 

پی‌نوشت‌ها

[1]. اعراف، آیه‌ی 146.
.[2] سوره بیّنه، آیه‌ی 1.
.[3] سوره ابراهیم، آیه 28.
.[4] اختصاص شیخ مفید، ص262- بحار، ج 48، ص 156.
[5]. وسائل الشّیعه، ج 12، ص 131 و 132.
.[6] جامع الرّواه، ج 2، ص 538.
.[7] تنقیح المقال، ج 2، ص 316.
[8]. اعلام الوری، ص 293.
.[9] عیون اخبارالرّضا، ج 1، ص 91 و 92.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: