حضرت یحیى(ع)| ۲
وارستگى حضرت یحیى(ع) و گفتگوى او با ابلیس
زهد و پارسایى حضرت یحیى(ع) در سطح بسیار بالایى بود، هرگز در زندگى او دلبستگی به دنیا نبود، او ساده میزیست، غذایش بیشتر سبزیجات و نان جو بود، و به اندازه تأمین یك شبانهروز خود غذا نمیاندوخت. روزى داراى یك قرص نان جو گردید، ابلیس نزد او آمد و گفت: «تو میپنداری زاهد هستى با اینکه براى خود یك قرص نان اندوختهای؟»
یحیى(ع) جواب داد: اى ملعون! این قرص نان به اندازه قوت (و مورد نیاز یك شبانهروز) من است.
ابلیس گفت: كمتر از قوت، براى كسى كه میمیرد كافى است.
خداوند به یحیى(ع) وحى كرد، این سخن ابلیس را (كه سخن حکمتآمیز است) فرا گیر.[1]
روز دیگرى ابلیس نزد یحیى(ع) آمد، یحیى(ع) او را شناخت و به او گفت: هر چه دام و نیرنگ و وسایل فریب دادن را دارى براى من به کار گیر. (تا ببینم میتوانی مرا گول بزنى.)
ابلیس جواب مثبت داد و فرداى آن روز را براى این كار تعیین كرد، یحیى(ع) در میان كوخى كه داشت ماند و درِ آن را بست، چندان نگذشت ناگاه ابلیس از سوراخى كه در دیوان آن كوخ بود وارد شد، یحیى(ع) او را در هیئت و قیافهای بسیار عجیب دید كه داراى زرقوبرق و انواع وسایلى بود كه براى به دام انداختن انسانها به کار میگرفت، همه را با خود آورده بود، تا یحیى(ع) را به خود جذب كند.
یحیى(ع) از او سؤالاتى كرد و از جمله پرسید: «چه چیزى از همه بیشتر چشم تو را روشن میسازد؟»
ابلیس گفت: «زنها، آنها تلهها و دامهای من هستند (توسط زرقوبرق آنها، دلها را میربایم و انسانها را گمراه میکنم.) هرگاه نفرینها و لعنتهای صالحان در مورد من مرا غمگین میکند، نگرانى خودم را وسیله آنها آرامش میدهم.»
یحیى(ع) پرسید: «آیا هیچگاه بر من چیره شدهای؟»
ابلیس گفت: نه، ولى تو داراى یك خصلت هستى كه مرا خشنود كرده (و امیدوار نموده كه بتوانم به وسیله این خصلت بر تو راه یابم.)
یحیى گفت: آن خصلت چیست؟
ابلیس گفت: تو غذای سیر میخوری، امید آن را دارم كه از همین راه وارد شوم، و تو را از بعضى از شبزندهداری، و نمازهاى شب بازدارم.
یحیى(ع) به این موضوع توجّه و دقّت مخصوص كرد، و به ابلیس گفت:
«إِنِّى اُعطِى اللهَ عهداً اَلّا اَشبَعَ مِنَ الطَّعامِ حتّى اَلقاهُ؛
من با خدا عهد كردم هیچگاه تا آخر عمر، از غذاى سیر نخورم.»
ابلیس گفت: «من هم با خدا عهد كردم تا آخر عمر هیچ مسلمانى را نصیحت نكنم.»
سپس ابلیس از نزد یحیى(ع) رفت و دیگر هرگز نزد یحیى(ع) نیامد.[2]
به این ترتیب یحیى(ع) مراقب بود كه هرگونه اعمال زمینهساز نفوذ شیطان را از خود دور سازد.
موعظه كافى از یك مرد اعدامى
امام صادق(ع) فرمود: مردى به محضر حضرت عیسى(ع) آمد و عرض كرد: اى روح خدا زنا کردهام، مرا (با اجراى حد) پاك ساز.
حضرت عیسى(ع) پس از تحقیق و بررسى، به اقرار صحیح او اطمینان كرد، و سپس اعلام عمومی نمود، جمعیت بسیارى اجتماع كردند، آن شخص را در میان گودالى نهادند، تا سنگبارانش كنند.
او گفت: در میان جمعیت، هر كس بر گردنش حد هست، از اینجا برود، همه جمعیت رفتند، فقط حضرت عیسى(ع) و حضرت یحیى(ع) ماندند.
یحیى(ع) (كه آن شخص توبهکننده را شخص خداترس و بامعرفتی میدانست كه خودش براى پاکسازی خود حاضر به اعدام شده، ازطرفی در این لحظه همه غرورهایش محو شده و موعظه او اثربخش خواهد بود) نزد او رفت و گفت: «اى گنهکار! مرا موعظه كن.»
گنهکار گفت: «لا تُخلِینَّ بَینَ نَفسَكَ وَ بَینَ هَواها فَتَرداكَ؛
بین خود و هواى نفست را آزاد نگذار كه تو را از جاده حق به سوی پستى منحرف سازد.»
یحیى(ع) فرمود: باز مرا موعظه كن.
گنهکار گفت: «لا تُعَیِّرَنَّ خاطِئاً بِخَطیئَتِهِ؛
خطاكار را به خاطر خطایش سرزنش نكن. (یعنى اگر خطاكار، قابل جذب است، او را سركوب و ناامید نكن بلكه او را به سوی راه هدایت جذب كن.)
یحیى(ع) فرمود: باز موعظه كن. »
گنهکار عرض كرد: «لا تَغضَب؛ خشم نكن و در حال خشم خود را كنترل كن.»
حضرت یحیى(ع) این سه پند را براى نجات انسان كافى دانست، از اینرو گفت: «حَسبِى؛ همین موعظهها مرا كافى است.»[3]
مقام ارجمند یحیى(ع) در پیشگاه خدا
یحیى(ع) بر اثر پاکزیستی و رابطه تنگاتنگ با خدا، مقامش به جایی رسید كه خداوند او را (در سوره مریم آیه 12 تا 15) به داشتن شش خصلت برجسته ستوده سپس بر او سلام میکند، از جمله (در آیه 13 مریم) میفرماید:
«وَ حنّاناً مِنَ لدُنّاً وَ زكاةً وَ كانَ تَقِیاً؛
ما یحیى(ع) را مشمول رحمت و محبّت خود ساختیم، و پاكى روح و عمل به او دادیم، او انسان پرهیزكارى بود.»
ابوحمزه میگوید: «از امام باقر(ع) پرسیدم: منظور از این آیه چیست؟ فرمود: منظور رحمت و لطف سرشار خدا به یحیى(ع) است.»
عرض كردم: تا چه اندازه؟
فرمود: رحمت و لطف خدا به یحیى(ع) به اندازهای رسید كه وقتی که او خدا را صدا میزد و میگفت: «یا رَبِّ؛ اى پروردگار من!» خداوند بیدرنگ میفرمود: «لَبَّیكَ یَا یَحیَى؛ بلى، یا یحیى!»[4]
شهادت جانسوز یحیى(ع) به فرمان طاغوت شهوتپرست
در بیتالمقدّس پادشاهى هوسباز به نام «هیرودیس» (یا هردوش) بود، كه از طرف قیاصره روم در آنجا فرمانروایى میکرد، برادرش بهنام فیلبوس دخترى به نام هیرودیا داشت. پس از آنکه فیلبوس از دنیا رفت، هیرودیس با همسر برادرش ازدواج كرد.
هیرودیس شاه هوسباز، عاشق هیردودیا دختر زیباى برادرش شد، به طوری که زیبایی هیرودیا او را در گرو عشق آتشین خود قرار داده بود، از اینرو تصمیم گرفت با او كه برادرزاده، و دختر همسرش بود، ازدواج كند. این خبر به پیامبر خدا حضرت یحیى(ع) رسید، آن حضرت با صراحت اعلام كرد كه این ازدواج برخلاف دستورهاى تورات است و حرام میباشد. سروصدای این فتوا در تمام شهر پیچید و به گوش آن دختر (هیرودیا) رسید، او كینه یحیى(ع) را به دل گرفت، چرا که او را بزرگترین مانع بر سر راه هوسهای خود میدانست و تصمیم گرفت در یك فرصت مناسبى از او انتقام بگیرد.
ارتباط نامشروع هیرود با عمویش هیرودیس بیشتر شد، و زیبایى او شاه هوسران را شیفتهاش كرد به طوری که هیرودیا آنچنان در شاه نفوذ كرد، كه شاه به او گفت: هر آرزویى دارى از من بخواه كه قطعاً انجام خواهد یافت.
هیرودیا گفت: من هیچ چیز جز سر بریده یحیى(ع) را نمیخواهم، زیرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته و همه مردم را به عیبجویی ما مشغول نموده است.[5]
در فراز دیگر تاریخ میخوانیم: شاه فلسطین هیرودیس، روز تولّد خود را جشن میگرفت، و وقتى آن روز فرا رسید، هیرودیا از فرصت استفاده كرد، طبق راهنمایى مادرش، خود را به طور کامل آرایش كرد و لباسهای زینتى پوشید و رقصکنان به مجلس جشن شاه وارد شد، همه اشراف بنیاسرائیل كه در اطراف طاغوت بودند فریفته او شدند. هیرودیس كه مست و مخمور شراب شده بود به او رو كرد و گفت: «اى آفت دین و دنیا، هر چه میخواهی بخواه، اگرچه نصف مملكت باشد.»
هیرودیا به مادرش مراجعه كرد و گفت: شاه چنین میگوید، چه بخواهم.
مادر گفت: سر یحیى(ع) را بخواه، زیرا او تو را از همسرى پادشاه نهى و بازمیدارد، و تا زنده است دست از نهى برنمیدارد.
هیرودیا به مجلس جشن شاه وارد شد و گفت: «سر بریده یحیى(ع) را میخواهم.» و در این مورد اصرار كرد.
سرانجام شاه مغرور كه دیوانه هوس و عشق به هیرودیا شده بود، دستور داد یك طشت طلا حاضر نمودند، به مأموران جلادش گفت: بروید و یحیى(ع) را دستگیر كرده و به اینجا بیاورید.
یحیى(ع) در این هنگام در زندان بود.[6] (و طبق پارهای از روایات در محراب عبادت در مسجد بیتالمقدّس به سر میبرد) مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگیر كرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همانجا فرمان داد سر از بدن او جدا كردند و سر بریدهاش را در میان طشت طلا نهادند و آنگاه که هیرودیا تسلیم هوسهای شاه گردید، سر بریده یحیى(ع) به سخن آمد و در همان حال نهی از منکر كرد و خطاب به شاه فرمود: «یا هذا اتَّقِ اللهِ لا یحِلَّ لَكَ هذِهِ؛ اى شخص از خدا بترس این زن بر تو حرام است.» به این ترتیب حضرت یحیى(ع) مظلومانه به شهادت رسید.[7]
پینوشتها
[1] . بحار، ج 14، ص 189.
[2] . بحار، ج 14، ص 172 و 173 (با تلخیص) به نقل از امالى ابن الطوسى.
[3] . من لا یحضره الفقیه، طبق نقل بحار، ج 14، ص 188.
[4] . اصول كافى، ج 2، ص 535.
[5] . و طبق پارهای از روایات، مادر هیرودیا (كه همسر شاه بود) هیرودیا را وادار كرد، كه شاه را مجبور به قتل یحیى(ع) كند، به این ترتیب كه به شوهرش شراب داد، و دخترش را آرایش کرده با لباسهای پرزرقوبرق نزد شاه فرستاد و به او گفت: اگر شاه به طرف تو آمد تمكین نكن. مگر سر بریده یحیى(ع) را در آنجا حاضر كند...(بحار، ج 14، ص 180 و 181).
[6] . زیرا فتوا داده بود كه ازدواج با دختر برادر و دختر زن حرام است، از اینرو شاه او را زندانى كرده بود.
[7] . اقتباس از تاریخ انبیاء عمادزاده، ص 716 و 717.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی