﴿هُوَ الَّذِی أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾؛[1]
این آیهی شریفه در سه مورد از قرآن كریم با اندك تفاوت آمده است: سورهی توبه، آیهی ٣٣، سورهی فتح، آیهی ٢٨ و سورهی صف، آیهی ١٨. خداوند حكیم در این آیه خود را با این صفت معرّفی میكند: او – ذات اقدس حق – کسی است که رسولش را همراه هدی و دین حق فرستاده است.
﴿بِالْهُدی﴾؛
به اصطلاح اهل ادب «باء» در ﴿بِالْهُدی﴾؛ مصاحبه است؛ یعنی همراه هدایت. هدی یعنی هدایت و روشنگری و دین حق، هدف از این رسالت:
﴿لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ﴾؛
«به این منظور که رسول خود را بر همهی ادیان عالم پیروز گرداند».
﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾؛
«هرچند مشرکان خوش نداشته باشند [که دین در عالم پیروز گردد]».
از آیهی شریفه استفاده میشود كه مسألهی ارسال رسول آیتی از آیات الهی است. یعنی از شئون ربوبیّت ذات اقدس حق است و خود این مطلب خارقالعاده است كه قدرتی بتواند انسانی بیافریند كه او در عین مسانخ بودن با بشر، دارای سنخیّت با عالم ربوبی نیز باشد. اگر او تنها مسانخ با بشر بود و ارتباطی با عالم بالا نداشت، توانایی هدایت انسان به سوی خدا را نداشت و اگر محضاً مسانخ با عالم بالا مانند فرشتگان بود و هیچ سنخیتی با عالم انسان نداشت، باز هم ممكن نمیشد كه اسوه و الگو برای افراد بشر باشد و لذا باید او موجودی باشد كه هم با بشر و هم با عالم بالا سنخیّت داشته باشد.
﴿قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحى إلَی...﴾؛[2]
«ای پیامبر! بگو بهراستی من بشری همانند شما هستم كه به من وحی میشود...».
و چنین موجودی كه هم بشری باشد و هم الهی، پیداست كه موجود خارقالعادهای است و آیتی از آیات قدرت مطلقهی ذات اقدس الله است. ظاهراً مراد از «هدی» همان معجزات و خوارق عاداتی است كه همراه پیغمبر باید باشد، تا با همانها اثبات كند كه من مبعوث از جانب خدا هستم و از آن خوارق عادات در قرآن تعبیر به «آیات بیّنات» میشود.
﴿لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ...﴾؛[3]
«ما پیامبران را همراه با دلایل روشن و روشنگر فرستادهایم...».
که دلیل بر صدق ادّعای نبوّت و رسالتشان باشد و مردم از روی آن ادلّهی روشن، اطمینان پیدا كنند كه آنها مبعوث از جانب من میباشند؛ زیرا بشر عادی قادر بر انجام امور خارقالعاده نمیباشد و مراد از دین حق، همان آیین مقدّس آسمانی است كه مشتمل بر عقاید و اخلاق و احكام میباشد.
حقّ بودن دین اسلام به سبب حقّ بودنِ فرستندهی آن
آیهی شریفه نشان میدهد: رسول خدا با معجزات و خوارق عادات همراه است و دینش دین حق است و سرانجام غالب بر همهی ادیان خواهد شد و آنها را تحت سیطرهی خود قرار خواهد داد. امّا سرّ حق بودن دینش این است كه فرستندهاش حق است و قرآن، ساختهی مغز بشر نیست. مغز بشر رو به فرسودگی میرود. قانون سیر تكاملی افكار، قانونی است كه گذشتگان را كهنه میكند و میپوساند و آیندهها را جای آنها مینشاند. به تعبیر یكی از آقایان علما، سیر تكاملی افكار، «عزرائیل فرضیههای بشری» است. همانگونه كه حضرت عزرائیل(ع) زندهها را میمیراند، تكامل فكری بشر نیز افكار گذشتگان را میپوساند و افكار نوین آیندگان را جایگزین آنها میگرداند.
آری! بشر چنین است و مقهور قانون تكامل است امّا خدا چنین نیست. ذات اقدس الله - جلّ جلاله - حق و ثابت است. پیوسته بوده و پیوسته خواهد بود. پوسیدگی، فرسودگی، كهنگی به ساحت اقدس او راه ندارد و لذا چون او خودش حق است، دینی هم كه او تشریع و تنظیم میكند، حق است و ثابت و تغییرناپذیر است.
ما همه فانی و بقا بس تُراست / مُلک تعالی و تقدّس تُراست
آنچه تغیّر نپذیرد تویی / وآنكه نمرده است و نمیرد تویی
دربارهی قرآنش فرموده است:
﴿...إنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ * لا یأتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ...﴾؛[4]
«...قرآن، كتابی است عزیز شكستناپذیر؛ نه پیش از آن و نه پس از آن باطل به آن راه نداشته و راه نخواهد یافت...».
﴿...اُحْكِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِیمٍ خَبِیرٍ﴾؛[5]
«...آیات قرآن [از جانب خدا] تحكیم شده، سپس از جانب خدای حكیم و خبیر تفصیل یافته است».
قرآن كتابی است كه از جانب خداوند حكیم، آیاتش تحكیم شده و سپس تفصیل یافته است. این ریشهی آسمانی و عرشی دارد و از هرگونه تغیّر و تبدّل مصون و محفوظ است.
كراهت شدید مشركان از دوام و بقای دین اسلام
همچنین آیه نشان میدهد: مشركان نمیخواهند این دین در جهان بقا و دوام پیدا كند و پیوسته در مقام هدم اساس آن میباشند. البتّه نبرد شرك و توحید در عالم همیشه بوده و همیشه خواهد بود. این یك نبرد بنیادی نشأت گرفته از نبرد داخلی در وجود انسان است كه عقل و شهوت در داخل وجود انسان برای همیشه در حال جنگند و تا این جنگ در داخل وجود انسان برپاست، در خارج وجود انسان در میان جوامع بشری نیز برپاست. انبیا و اولیای خدا(ع) که طرفداران عقلند با دنیاداران که طرفداران شهوتند در حال نبردند. طرفداران شهوت میخواهند در اشباع شهوات خویش آزاد و لجام گسیخته باشند. انبیا(ع) مأموریت الهی دارند که شهوات آنها را تعدیل كنند و آنها را در صراط مستقیم خداپرستی و تأمین سعادت ابدی به حركت درآورند؛ از این رو جنگ میان پویندگان راه عقل و پویندگان راه شهوت در دنیا برقرار بوده و خواهد بود.
اظهارات کفرآمیز ابوسفیان نزد عثمان!!
از همان اوّل که قرآن نازل شد و رسول اکرم(ص) آن را ابلاغ کرد، مشرکین در مقام برآمدند كه ریشهاش را بزنند. بنیامیّه و بنیعبّاس - یعنی همان كسانی كه نان اسلام را میخوردند - با اسلام میجنگیدند. همانان كه در سایهی نام پیغمبر خلافت و حكومت میكردند، برای ریشهكن كردن پیغمبر میكوشیدند. عثمان، از بنیامیه بود. ابوسفیان - از سردمداران بنیامیّه - وقتی فهمید كه حكومت برای عثمان مسلّم شده گفت: دستم را بگیرید و به مجلس عثمان ببرید. چون كور شده بود - كور باطن كه بود، كور ظاهر هم شده بود - عصاكوبان به مجلس عثمان آمد در حالی كه مجلس مملوّ از سران بنی امیّه بود. اوّل پرسید: از بیگانه - یعنی از غیر بنیامیّه - كسی نیست؟ وقتی مطمئن شد كه همه از بنیامیّه هستند گفت:
(یا بنیاُمَیِّه! تَداوَلُوا الْخَلافَةَ وَالَّذِی یَحْلِفُ بِهِ اَبوسفیان لا جَنّتٌ وَ لانارٌ)؛
ای بنیامیّه! قسم به آنچه كه ابوسفیان به آن قسم میخورد [بتها] مطمئن باشید نه بهشتی در كار است و نه جهنّمی، نه وحیای بوده است و نه نبوّتی. سلطنتی بود؛ آن مرد هاشمی در دست داشت و رفت. اكنون كه این طعمه به دست شما – بنیامیّه - افتاده است، آن را در میان خودتان دست به دست بچرخانید و نگذارید از خاندانتان خارج گردد.
معاویه، ادامه دهندهی اندیشههای پلید پدر
بعد از عثمان، معاویه پسر ابوسفیان روی كار آمد و همان فكر پدر را دنبال كرد. حتّی روزی مغیرة بن شعبه كه هم فكرش بود، به او گفت: تو كه حالا به حكومت - كه آرزویت بود - رسیدی، علی هم كه از دنیا رفته و مزاحمی نداری، پس قدری با مردم مخصوصاً با بنیهاشم خوش رفتار باش. گفت: ای بیمادر! من از سیاستی كه این مرد هاشمی به كار برده و اسم خود را در فصول اذان در كنار اسم خدا قرار داده و صبح و شام از مأذنهها فریاد میكشند و شهادت به رسالت او میدهند، از این سیاست رنج میبرم و تا این اسم را از زبانها نیفكنم و سیادت بنیهاشم را از بین نبرم، دستبردار نخواهم بود. الاّ دفناً دفناً.
پسرش یزید هم بیشرمی و بیحیایی را به نهایت رسانید. در مجلس علنی شراب خورد و شعر خواند و گفت:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ / فَلا مَلَکٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَلَ
«مدّتی بنیهاشم با سلطنت بازی كردند و اینك نوبت ماست. نه مَلَکی از آسمان آمده و نه وحیی نازل شده است».
خودآزمایی
1- مراد از «هدی» را بیان کنید.
2- سرّ حق بودن دین اسلام چیست؟
3- به چه دلیل جنگ میان پویندگان راه عقل و پویندگان راه شهوت در دنیا برقرار بوده و خواهد بود؟
پینوشتها
۱. سورهی توبه، آیهی ۳۳.
۲. سورهی کهف، آیهی ۱۱۰.
۳. سورهی حدید، آیهی ۲۵.
۴. سورهی فصّلت، آیات ۴۱ و ۴۲.
۵. سورهی هود، آیهی ۱.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی