حضرت امام حسن عسكری(ع) در زندان خليفهی عباسی بودند. آری، همانها كه به اذن خدا مدير و مدبّر عالم هستند و نَفَس همهی جانداران به دست آنهاست، باید در مقابل تقدير خدا خاضع بشوند و خود را در اختيار انسانهای رذل و كثيف و جاهل و نادان بگذارند و اگر زندانیشان كردند، تحمّل كنند.
مردی به نام صالح بن وصيف زندانبانشان بود. جمعی نزد او آمدند و گفتند: چرا بر اين زندانی سخت نمیگيری؟ گفت: چه كنم؟ من دو نفر از رذلترين و شرورترين افراد را انتخاب كردم و بر او گماشتم تا بر او سخت بگيرند ولی چند روز بيشتر نگذشت كه اينها اهل نماز و عبادت شدند. آنها حرف او را باور نكردند. دستور داد آن دو نفر را آوردند. ديدند آثار عبادت در رفتار و گفتارشان پيداست. گفتند: ما شما را مأمور كرديم آن زندانی را آزار دهيد. گفتند: ما چه میتوانيم بكنيم دربارهی کسی که دائماً در حال ذكر و تسبيح خداست. وقتی به ما نگاه میكند بدن ما میلرزد، آن چنان كه اختيار از دست میدهيم و از خود بيخود میشويم. اين گوشهای از تسلّطشان بر ارواح آدميان است كه به هنگام اقتضا، آن را بروز میدهند و با يک نگاه كوتاه، از رذلترين افراد، انسانی الهی میسازند.
ما هم از عمق جان عرض میكنيم: ای سیّد و آقا و مولای ما، یا صاحبالزّمان، آيا میشود نگاهی از آن نگاههای پرلطف و عنايت به قلبهای ما بيفكنيد؟ ما هم به آن نگاهها شديداً نيازمنديم؛ آن نگاهی كه رذلترين افراد را به خدا نزديک میكند. آيا میشود عنايتی هم به ما بشود؟ ما كه يک عمر است سر به آستان نهادهايم و عرض اخلاص و ادب میكنيم. ما ناقص و جاهل و نادانيم، امّا شما اصولالكرم و قادة الامميد. شما حركتدهندگان تمام موجودات عالم به سوی كمالشان هستيد. از شما توقّع یک گوشهی چشم عنایت داریم.
اَغِثْنا و اَدْرِکْنا یا مَوْلانا یا صاحِبَالزَّمان؛
آخرالامر، امام را از صالحبنوصيف گرفته تحويل زندان مردی خبيث به نام نحرير دادند. او به امام سخت میگرفت؛ روزی همسرش گفت: تو نمیدانی چه كسی در زندان تو هست؟ او را نمیشناسی؟ این قدر به او اذیّت و آزار نرسان. او از شدّت خباثت گفت: حالا که تو چنین گفتی، من او را میان بِرْکَة السِّباع، یعنی جایگاه درّندگان، میاندازم تا شیرها و پلنگها او را بخورند. پس از كسب اجازه از خليفه، امام را آوردند و داخل برکةالسّباع کردند؛ به این منظور که درّندگان آن حضرت را بدرند و از بين ببرند. پس از يک شبانهروز، از نقطهای كه مشرف به جايگاه درّندگان بود، تماشا كردند و ديدند امام مشغول نماز است و درّندگان گرداگرد آن حضرت حلقه زده و پوزه بر خاک نهادهاند. خليفه از ماجرا با خبر شد. دستور داد تا بين مردم شايع نشده، امام را با احترام از بركه بيرون بياورند و بنابر نقلی، خود آن مرد خبيث را در ميان بركه انداختند و حيوانات او را دريدند و به سزايش رساندند.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی