کد مطلب: ۴۷۲۲
تعداد بازدید: ۷۲۰
تاریخ انتشار : ۱۳ تير ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۰
انسان ۲۵۰ ساله| ۲۱
ارزش و عظمت زینب ‌كبری‌، به‌ خاطر موضع و حركت عظیم انسانى و اسلامى او بر اساس تكلیف الهى است. كار او، تصمیم او، نوع حركت او، به او این‌طور عظمت بخشید. هركس چنین كارى بكند، ولو دختر امیرالمؤمنین(ع) هم نباشد، عظمت پیدا می‌کند.

فصل هفتم؛ حرکت زینب کبری (س) و سفیران کربلا| ۱


حماسه‌ی زینب کبری (س)


زینب كبرى یک زن بزرگ است. عظمتى كه این زن بزرگ در چشم ملت‌هاى اسلامى دارد، از چیست؟ نمی‌شود گفت به‌ خاطر این است كه دختر علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، یا خواهر حسین‌بن‌على و حسن‌بن‌علی(ع) است. نسبت‌ها هرگز نمی‌توانند چنین عظمتى را خلق كنند. همه‌ی ائمه‌ی ما، دختران و مادران و خواهرانى داشتند؛ اما كو یک نفر مثل زینب‌ كبری‌؟
ارزش و عظمت زینب ‌كبری‌، به‌ خاطر موضع و حركت عظیم انسانى و اسلامى او بر اساس تكلیف الهى است. كار او، تصمیم او، نوع حركت او، به او این‌طور عظمت بخشید. هركس چنین كارى بكند، ولو دختر امیرالمؤمنین(ع) هم نباشد، عظمت پیدا می‌کند. بخش عمده‌ی این عظمت از این‌جاست كه اولاً موقعیت را شناخت؛ هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین(ع) به كربلا، هم موقعیت لحظات بحرانى روز عاشورا، هم موقعیت حوادث كُشنده‌ی بعد از شهادت امام حسین را؛ و ثانیاً طبق هر موقعیت، یک انتخاب كرد. این انتخاب‌ها زینب را ساخت.
قبل از حركت به كربلا، بزرگانى مثل ابن‌عباس و ابن‌جعفر و چهره‌هاى نامدار صدر اسلام، كه ادعاى فقاهت و شهامت و ریاست و آقازادگى و امثال اینها را داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چه‌كار باید بكنند؛ ولى زینب ‌كبرى گیج نشد و فهمید كه باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد؛ و رفت. نه این‌كه نمی‌فهمید راه سختى است؛ او بهتر از دیگران حس می‌کرد. او یک زن بود؛ زنى كه براى مأموریت، از شوهر و خانواده‌اش جدا می‌شود؛ و به همین دلیل هم بود كه بچه‌هاى خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد؛ حس می‌کرد كه حادثه چگونه است.
در آن ساعت‌هاى بحرانى كه قوی‌ترین انسان‌ها نمی‌توانند بفهمند چه باید بكنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانى كرد و او را براى شهید شدن تجهیز نمود. بعد از شهادت حسین‌بن‌على هم كه دنیا ظلمانى شد و دل‌ها و جان‌ها و آفاق عالم تاریک گردید، این زن بزرگ یک نورى شد و درخشید. زینب به جایی رسید كه فقط والاترین انسان‌هاى تاریخ بشریت ـ یعنى پیامبران ـ می‌توانند به آن‌جا برسند. 22/8/1370
واقعاً كربلا بدون زینب كربلا نبود. عاشورا بدون زینب‌ كبرى آن حادثه‌ی تاریخىِ ماندنى نمی‌شد. آن‌چنان شخصیت دختر علی(ع) در این حادثه ـ از اول تا آخر ـ بارز و آشكار است كه انسان احساس می‌کند یک حسینِ دوم است در پوشش یک زن، در لباس دختر على(ع). غیر از اینكه اگر زینب نبود بعد از عاشورا چه می‌شد ـ شاید امام سجاد هم كشته می‌شد، شاید پیام امام حسین به هیچ‌ كس نمی‌رسید ـ در همان دورانى كه قبل از شهادت حسین‌بن‌علی(ع) هم بود، زینب مثل یک غم‌خوارِ صَدیق، كسى كه با بودن او امام حسین(ع) احساس تنهایی نمی‌کرد، احساس خستگى نمی‌کرد؛ یک‌چنین نقشى را انسان در چهره‌ی زینب و در كلمات و حركات زینب(س) مشاهده می‌کند.
دو بار زینب احساس اضطراب كرد و به امام حسین این اضطراب را ذكر كرد. یک‌بار در یکی از منازل بود، بعد از ماجراى خبر شهادت جناب مُسلِم بود، كه حضرت آمدند و چیزهایی را نقل كردند و خبرهاى گوناگونى می‌رسید. حضرت زینب، بالاخره یک زن است با عواطف جوشان زنانه، با احساسات لطیف یک زن؛ و مظهر جوشش احساسات هم، همین خاندان پیغمبرند. در عین صلابت، در عین قدرت، در عین شجاعت، در عین مقاومت در مصائب، مظهر چشمه‌ی جوشان و زلال لطافت انسانى، ترحّم انسانى هم باز همین خانواده هست. كه حسین‌بن‌علی(ع) را مثال بزنم من، آن آدمى كه در مقابل یك دنیا مخالف، یک صحرا گرگِ گرسنه تنها مقاومت می‌کند و تنش نمی‌لرزد، در مقابل یک چیزهاى كوچکی آن‌چنان منقلب می‌شود؛ مثلاً آن‌ وقتى كه آن غلامِ سیاهِ حبشى روى زمین افتاد، حضرت آمدند بالا سر این غلام. خُب، یک غلام سیاهى است، جزو مخلصین است، جزو علاقه‌مندان است، شاید جَون غلام ابی‌ذر بوده كه از لحاظ وضع اجتماعى، فرهنگ اجتماعى آن روز، اگرچه در بین مسلمان‌ها بالاخره یک مرحله‌ی خیلى بالایی ندارد، یک مرتبه‌ی شریف و عالی‌اى ندارد، این، وقتى كشته می‌شود ـ خُب، خیلی‌ها كشته شدند؛ اشراف كوفه، بزرگان و معاریفِ كوفه مثل حَبیب‌بن‌مُظاهر و زُهیربن‌قین و دیگران كه اینها جزوِ بزرگان و نام‌داران رجال كوفه بودند، در كنار امام حسین شهید شدند، افتادند، حضرت این حركات را نشان نداد. خطاب به مسلم‌بن‌عوسجه حضرت فرمودند كه ان‌شاءالله از خدا اجر بگیری‌ ـ اما در مقابل این غلام سیاه كه كسی‌ را ندارد، فرزندى ندارد، خانواده‌اى در انتظار او نیست تا بر او گریه كنند، حسین‌بن‌على آمد همان حركتى را كه با علی‌اكبر انجام داد، با این غلام انجام داد. بالاى سر غلام نشست، این سر خونین غلام را روى زانوى خودش گذاشت، اما دلش آرام نگرفت، یک‌وقت همه دیدند حضرت خم شد، صورتش را روى صورت سیاهِ این غلام گذاشت؛ این‌جور عطوفت انسانى جوشنده است! لذا زینب، یک زن با عواطف جوشان، با احساسات، آن‌وقت، نه یک زن معمولى، خواهر امام حسین، خواهرى كه عاشقانه امام حسین را دوست می‌دارد؛ خواهرى كه شوهرش را رها كرد، خانواده‌اش را رها كرد با امام حسین آمد؛ تنها هم نیامد، عون و محمد، پسرهایش را هم آورد. من احتمال می‌دهم كه عبدالله‌بن‌جعفر حتى راضى هم نبود كه پسرهایش بیایند، یقین ندارم كه عبدالله راضى بود، اما زینب آنها را آورد، براى خاطر اینكه با خودش باشند در راه خدا، اگر بناى جانبازى است، آنها هم شهید بشوند.
حالا در یکی از منازل بین راه احساس كرد كه خطرناك است، رفت به امام حسین عرض كرد، برادر احساس خطر می‌کنم من، وضع را خطرناك می‌بینم. می‌داند مسئله، مسئله‌ی شهادت و اسارت است، اما در عین ‌حال آن‌چنان هیجانِ حوادث او را زیر فشار می‌گذارد كه به امام حسین مراجعه می‌کند. اینجا امام حسین چیز زیادى به او نگفتند، فرمودند چیزى نیست، هرچه خدا بخواهد همان پیش خواهد آمد و قریب به این مضمون كه هرچه خدا بخواهد آن خواهد شد.[1] دیگر ما از زینب ‌كبرى(س) چیزى نمی‌بینیم كه به امام حسین گفته باشد یا سؤال كرده باشد یا یک فشارى را در روح خودش احساس كرده باشد و به امام حسین منتقل كرده باشد، مگر در شب عاشورا.
اولِ شب عاشورا، آنجا هم آنجایی‌ست كه زینب‌كبرى(ع) شاید بتوان گفت بی‌تاب شد از شدت غم. نقل می‌کند ـ راوى این قضیه امام سجاد(ع) است، كه حضرت بیمار بودند ـ می‌گویند من در خیمه خوابیده بودم، عمه‌ام زینب هم پهلوى من نشسته بود و از من پذیرایی می‌کرد. خیمه‌ی پهلویی هم پدرم حضرت ابی‌عبدالله بود، نشسته بود و جَون ـ غلام ابی‌ذر ـ داشت شمشیر حضرت را اصلاح می‌کرد، خودشان را آماده می‌کردند براى نبردى كه فردا در پیش داشتند. می‌گوید یک‌وقت دیدم پدرم بنا كرد زمزمه كردن و یک اشعارى خواند كه مضمون این اشعار این است كه دنیا روگردان شده و عمر به انسان وفا نخواهد كرد و مرگ نزدیک است؛
«یا دَهرُ اُفٍّ لَكَ مِن خَلیلٍ / كَم لَكَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیلِ»[2]
این نشان‌دهنده‌ی این است كه كسى كه این شعر را دارد می‌خواند، مطمئن است كه به‌زودى و در زمان نزدیکی دنیا را مفارقت[3] خواهد كرد. امام سجاد می‌گوید من این شعر را شنیدم، پیام و معناى این شعر را هم درك كردم، فهمیدم امام حسین دارد خبر مرگ خودش را می‌دهد، اما خودم را نگه داشتم. ناگهان نگاه كردم، دیدم عمه‌ام زینب به ‌شدّت ناراحت شد. برخاست رفت به خیمه‌ی برادر، گفت برادر جان! می‌بینم خبر مرگ خودت را می‌دهى! ما تا به‌ حال دلمان به تو خوش بود، وقتى پدرمان از دنیا رفت، گفتیم برادرانمان هستند. برادرم امام حسن وقتى به شهادت رسید، من گفتم برادرم امام حسین هست، سال‌ها به تو دل خوش كردم، به اتكای تو بودم، امروز می‌بینم تو هم خبر مرگ می‌دهى. البته زینب‌كبرى حق دارد ناراحت باشد.
من تصور می‌کنم وضعیتى كه آن‌ روز براى زینب وجود داشته یک وضعیت استثنایى‌ست. هیچ‌كدام از زن‌ها را و حتى امام سجاد را نمی‌توانیم با وضع زینب مقایسه كنیم وضعشان را. بسیار وضع زینب وضع سخت و طاقت‌فرسایی بوده. تمام مردها در روز عاشورا به شهادت رسیدند. عصر عاشورا یک نفر مرد در تمام این خیمه‌گاه نبود مگر امام سجاد كه او هم مریض بود، آنجا افتاده بود و شاید در حالت اِغما به‌سر می‌بُرد. حالا شما ببینید این خیمه‌گاه و اردوگاهى كه در آن هشتادوچهار نفر زن و بچه هستند و در میان یک دریاى دشمن محاصره‌اند، اینها چقدر كار دارند؛ بعضى تشنه‌اند، بعضى گرسنه‌اند، یا بشود گفت همه تشنه‌اند و همه گرسنه‌اند، دل‌ها همه لرزان و خائف است، جسدهاى شهدا همه قلم‌قلم شده روى زمین افتاده است، بعضى برادر اینهایند، بعضى فرزند اینهایند. به‌ هر حال یک حادثه‌ی بسیار تلخ و وحشت‌آورى‌ست. یک نفر باید این جمعیت را جمع كند. آن یک نفر زینب است.
زینب فقط این نبود كه برادرش را از دست داده بود، یا دو فرزندش را، یا برادرهاى دیگرش را، یا این‌همه عزیزان را و هجده نفر جوانان بنی‌هاشم و اصحاب وفادار را؛ این‌هم بود و شاید این اهمیتش كمتر از آن هم نبود كه در میان این‌همه دشمن، بار سنگین اداره و حراست و مدیریت این خرگاهِ شكست‌خورده‌ی پراكنده‌شده و متفرق‌شده را به عهده دارد، حتى امام سجاد را هم بایستى او اداره كند. لذا در آن چند ساعتى كه بعد از حادثه اتفاق افتاد، تا آن ساعتى كه حركت كردند و رفتند و دشمن‌ها مشخص شد كه با اینها چه‌كار خواهند كرد، در آن چند ساعت كه یک شب تاریک و ظلمانى و سرد هم در میان این چند ساعت بوده، خدا می‌داند كه به زینب ‌كبرى چه گذشته است. لذا بود كه زینب در این چند ساعت دائماً در حال حركت، در حال دوندگى، پیش این بچه، پیش آن زن، پیش این مادرِ داغ‌دیده، پیش آن خواهرِ برادر از دست داده، پیش آن بچه‌ی كوچك، دائماً بین این افراد حركت می‌کند، اینها را جمع می‌کند، اینها را دل‌دارى می‌دهد. اما یک‌وقت هم طاقت زینب به‌سر می‌رسید، خطاب به برادرش می‌کرد، به برادر شهیدش رو می‌کرد ـ تنها ملجأ و مَلاذش[4] او بود ـ در روایت دارد كه زینب ‌كبرى آمد در بالاى سرِ جسد كشته و مجروح و قطعه‌قطعه شده‌ی برادرش ایستاد، ازتهِ‌دل فریادش بلند شد: «یا مُحَمَّداهُ صَلَّى عَلَیكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ»[5] اى جدّ ما! اى پیغمبر! ملائكه و فرشتگان بر تو صلوات و درود بفرستند، «هذَا الحُسَینُ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ» این كشته‌ی فتاده به ‌هامون، حسین توست.20/7/1363
خب یک چنین غم بزرگ، یک چنین حادثه‌ی سنگین و کوبنده که انسان‌های بزرگ را در هم می‌پیچد، یک حادثه آن‌طوری از آن حوادث، آن‌وقت ده‌ها حادثه‌ی آنچنان سنگین و تلخ برای یک خانم پیش می‌آید و او نه فقط خُرد نمی‌شود، له نمی‌شود، ناتوان از تصمیم‌گیری نمی‌شود بلکه به بهترین وجه، اوضاع و احوال را اداره می‌کند و این کشتی را که تکه‌پاره شده، در تلاطم امواج خرد شده، این را با کمال قدرت و مهارت هدایت می‌کند و حفظ می‌کند و کنترل می‌کند و به سرمنزل می‌رساند، این عظمت زینب است. عظمت زینب صبرش فقط نیست، عظمت زینب در جمع ‌شدن تمام خصوصیات برحسته‌ی یک انسان بزرگ، شخصیت‌های عظیم تاریخ، در این خانم است که در طول این چند روز از روزهای آخر دهه‌ی محرم تا برگشتن به مدینه ـ که خب رسید مدینه و بار را تحویل داد و تمام شد مسئولیت او، شاید مثلاً دو ماه طول کشیده ـ در این دو ماه عظیم‌ترین حوادث را با بهترین و حکیمانه‌ترین وجهی زینب کبری اداره کرد، یک انسان ممتاز است اصلاً در بین رهبران عالم، در بین این شخصیت‌های بزرگ تاریخ، در بین زنان بزرگ تاریخ، شما چه ‌کسی را پیدا می‌کنید اینقدر عظمت از خودش نشان داده باشد؟ ۱۵/۱۰/۱۳۶۵


خودآزمایی


1- ارزش و عظمت زینب ‌كبری(س)‌ به چه دلیل است؟
2- چرا زینب(س) پسرهایش را به همراه خود به کربلا آورد؟
3- مهمترین کاری که حضرت زینب(س) در بعدازظهر عاشورا انجام دادند، چه بود؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]. در مقتل خوارزمی آمده که امام حسین یک شبانه‌روز در منزل خُزَیمیَّه توقف کردند. صبحگاه، حضرت زینب به امام حسین گفتند: برادر، بگویم که دیشب چه شنیدم؟ حضرت فرمودند: بگو خواهرم. زینب(س) فرمود: دیشب ندای هاتفی را شنیدم که می‌خواند: «ای چشم، بر شهدایی که مرگ آنان را به سوی قتلگاه می‌کشاند، گریه کن. مرگ این قافله را به جایی می‌برد که با خدای خود وعده کرده‌اند که عهد خود را وفا کنند.» امام حسین رو به خواهر فرمودند: «یا اُختاه، کُلُّ ما قُضِیَ فَهُوَ کائِن، خواهرم، هرچه را خداوند مقدّر کرده باشد، همان خواهد شد.
[2]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین / ابواب ما یختص بتاریخ الحسین‌بن‌علی / باب۳۷/ح۱، « اى روزگار! اُف بر دوستى تو، چقدر در شب و روز، دوستان و هواخواهانِ [حق] را كشتی.»
[3]. (ف‌رق) دورشدن، جداشدن
[4]. (م‌ل‌ذ) پناه‌گاه، تکیه‌گاه
[5]. اللهوف علی قتلی الطفوف (علی‌بن‌موسی ابن‌طاووس، متوفی۶۶۴ق)/ ص 133

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنه‌ای
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: