سعدی قصّهای در بوستان آورده است و میگوید:
من با صاحبدلی همراه بودم؛ كنار دریا رسیدیم. من پول داشتم و كشتیبان مرا سوار كشتی كرد؛ امّا چون آن مرد صاحبدل و مرد خدا پول نداشت سوارش نكردند. من از فراق او گریان شدم. او كه گریهی مرا دید، خندید و گفت: متأثّر نباش؛ آن كس كه با كشتی تو را میبرد، میتواند مرا هم بیكشتی ببرد.
مخور غم برای من ای پرخرد / مرا آن كس آرد كه كشتی برد
بعد دیدم سجادّهاش را روی آب گسترد و در همان جا مشغول مناجات و راز و نیاز با خدا شد. در تمام طول شب من در كشتی بودم و او روی آب؛ صبح كه شد:
ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت / نگه بامدادان به من كرد و گفت
تو لنگی به چوب آمدی من به پای / تو را كشتی آورد و ما را خدای
حالا ما نمیدانیم آیا این قصّه واقعیت دارد یا ساختهی تخیّل سعدی است که با این صراحت و قاطعیّت در بوستان آورده است؛ امّا آنچه مسلّم است اینکه، درجهی اعلای اینگونه كمالات در آستان اقدس خاندان رسالت در ردیف امور عادی به حساب میآید و احیاناً نصیبی از آن اسرار به ریزهخواران خوان نعمت آن بزرگواران نیز میرسد. این آصف بن برخیا، وزیر جناب سلیمان(ع) است که قرآن قدرت خارقالعادهی او را صریحاً نشان میدهد كه در یک چشم به هم زدن تخت ملكهی سبا را از كشوری به کشور دیگر منتقل کرد؛ در صورتی که در مورد او آمده است: «... عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ»؛[۱] «اندکی از علم کتاب بلد بود» و نسبت علم او با علم کسی که در شأن او آیهی: «... عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»؛[۲] نازل شده (امیرالمؤمنین(ع)) نسبت قطره به دریاست؛ چرا که او علم تمام کتاب را دارا بود.
پینوشتها
[۱]ـ سورهی نمل، آیهی ۴۰.
[۲]ـ سورهی رعد، آیهی ۴۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی