دوراهی شیعه و سنّی از همین نقطه آغاز شده كه آیا مسألهی خلافت رسول انتصابی است یا انتخابی؟ آیا مردم باید شخص خلیفه را انتخاب كنند یا خدا باید او را نصب كند؟ آنها میگویند مردم باید انتخاب كنند، در صورتی كه به همین گفتهی خود نیز عمل نكردند و دچار تناقض شدند. زیرا اگر واقعاً موضوع خلافت انتخابی است و باید مردم جمع شوند و مثلاً ابوبكر را انتخاب كنند، میپرسیم: این اجتماع مردمی كی و كجا بوده است؟ آنها كه در سقیفهی بنیساعده جمع شدند و ابوبكر را انتخاب كردند، چند نفری بیش نبودند؛ از بزرگان اصحاب مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار و در رأسشان امیرالمؤمنین علی(ع) آنجا نبودند.
حالا فرضاً ما پذیرفتیم كه خلیفه باید با انتخاب مردم معیّن شود، پس چرا عمر را ابوبكر انتخاب كرد، نه مردم؟ اگر پیامبر نباید انتخاب كند، ابوبكر هم نباید انتخاب كند، بلكه باید این امر را به مردم واگذار كند. همانطور كه به گفتهی شما مردم جمع شدند و ابوبكر را انتخاب كردند، باز هم باید مردم جمع میشدند و خلیفهی بعدی را انتخاب میكردند، نه شخص ابوبكر. آنگاه عمر چرا شقّ ثالثی پیش گرفت كه برخلاف هر دو روش پیشین شد؛ یعنی، نه انتخاب جمعی شد نه انتخاب فردی؛ نه تعیین خلیفه را به مردم واگذار كرد نه خودش تعیین كرد، بلكه به شوری واگذار كرد؛ شش نفر را مشخّص كرد و گفت: اینها بعد از من بنشینند و یكی را انتخاب كنند و نقشهی تشكیل شوری را به گونهای طرح کرد که عثمانبنعفّان از آن بیرون بیاید.
ما میگوییم: اگر واقعاً تعیین خلیفه حقّ مردم است، پس چرا ابوبكر این حقّ را زیر پا نهاده و بیاعتنا به مردم، خودش عمر را به عنوان خلیفهی خود معیّن کرده و اگر حقّ حاكم قبلی است، پس چرا به زعم شما پیامبر(ص) به این حقّ عمل نکرده و آن را به مردم واگذار كرده و چرا عمر این هر دو حقّ را زیر پا نهاده و تعیین خلیفه را به شورای شش نفره واگذار كرده است؟ آیا این كارها جز خودكامگی و به بازی گرفتن سرنوشت حیاتی مردم توجیه دیگری دارد؟ به هر حال، ما شیعهی امامیّه معتقدیم که:
مسألهی خلافت پیامبراكرم(ص) مسألهی انتصابی است و باید شخص خلیفه را خدا معین و منصوب بفرماید، حتّی خود پیامبر(ص) هم مجاز به تعیین نیست، بلكه او شخص منصوب از جانب خدا را معرّفی میکند؛ و لذا او معرّفی کرده و گفته است خلیفهی پس از من شخص علیّبنابیطالب(ع) و پس از او یازده فرزندش یكی پس از دیگری متصدّی منصب خلافت خواهند بود.
ما معتقدیم كه خلیفهی پیامبر(ص) كه ما از او تعبیر به امام میكنیم، باید همان نیروی معنوی را كه پیامبر دارا بوده است دارا باشد؛ یعنی، ارتباط غیبی با عالم ربوبی داشته باشد و حقایق مربوط به وحی را از آن عالم بگیرد؛ با این تفاوت كه وحی پیامبر وحی تشریعی است؛ یعنی احكام شریعت را از آن طریق میگیرد و به مردم ابلاغ میكند، ولی وحی امام وحی تبیینی است كه از آن طریق، از تفاصیل و جزئیات احكام شریعت آگاه میشود و آنها را برای مردم بیان میكند و به مرحلهی اجرا میگذارد؛ و لذا همانطور که انتخاب نبّی از عهدهی مردم خارج است و باید خدا او را برگزیند، انتخاب وصیّ نبیّ هم از عهدهی مردم خارج است و باید خدا او را برگزیند.
خیلی مایهی تأسّف است که افرادی حرفهایی میزنند كه هیچ توقّع نیست اینگونه سخنان از امثال آنها شنیده شود؛ میگویند: ما با اهل سنّت اختلاف عمیق و اساسی نداریم، مشتركات ما خیلی زیادتر از مختلفات ماست و یک اختلاف سطحی و فرعی داریم. واقعاً عجیب است. ما از این آقایان میپرسیم: آیا این مطلب، كه منابع روایی شیعه را پر كرده و اصل اصیل اعتقادی ما را تشكیل داده، كه میگوییم: ولایت روح دیانت است و دیانتِ عاری از ولایت در حدّ کفر و نفاق است و صاحب آن محروم از نجات اخروی است:
«مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیْتَةً جاهِلِیَّةً وَ ماتَ مِیْتَةَ کُفْرٍ وَ نِفاقٍ»؛
و حتماً شما هم معتقد به این هستید، آیا این یک مطلب فرعی و سطحی است و ارتباطی با اصول اعتقادی یک مسلمان ندارد و باز هم مشتركات فراوان داریم؟ با آیهی تبلیغ چه بكنیم؟ میگوید:
«یا أیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...»؛[1]
«ای رسول، اگر ابلاغ ولایت نكنی، رسالتت در نظر ما كالعدم[2] است و در واقع، رسالت ما را انجام ندادهای».
نگرانی درد آور این است كه نكند در ذهن جوانها و نوجوانها این شبهه پیدا شود كه واقعاً ما با اهل تسنّن یک اختلاف سطحی و فرعی داریم كه به اصول دین ارتباطی ندارد. اگر به راستی معتقدیم كه ولایت علی حقّ است:
«عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»؛
و بنا به فرمودهی قرآن:
«... فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إلاَّ الضَّلالُ...»؛[3]
«...و نیست بعد از حقّ بهجز گمراهی ...».
پس دین و مذهب منحرف از ولایت علی باطل است و ضلال. آیا به راستی شما معتقدید كه دین حقّ دو شعبه دارد، یک شعبهاش علی(ع) است و شعبهی دیگرش ابوبكر و عمر؟ احكام شریعت دو مرجع دارد، یک مرجعش اهل بیت پیامبر است و مرجع دیگرش ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمدحنبل؟ آیا همهی راهها حقّ است و همه رو به خداست؟ وای بر حال شما اگر این شبهه را در ذهن جوانها بیفكنید و آن ناپختگان سادهدل را به هلاک ابدی مبتلا سازید.
هیچ میدانید این بچهّها و نوجوانهای ما در شرایط كنونی دینشان را از سخنان امثال شما، كه از طریق رادیو و تلویزیون پخش میشود، میگیرند؟ تلویزیون كیفیت وضو و نماز هر دو گروه شیعه و سنّی را كنار هم نشان میدهد كه هر دو مسلمانند و هر دو وضو میگیرند و هر دو نماز میخوانند و طوری در ذهن بچّهها جا میافتد كه راه هر دو حقّ است و اختلافی با هم ندارند؛ بلكه گاهی كلیسا و مسجد را هم كنار هم نشان میدهند كه مسلمانان در مسجد و مسیحیان در كلیسا همه با هم رو به خدا راهی دارند و خلاصه، تدریجاً مسلک صلح کلّی و هُرهُر مذهبی[4] دارد ترویج میشود.
ما موظّف و مکلّفیم طوری عمل كنیم كه جوانها و بچّههای ما حقیقت دین را بفهمند و باورشان بشود كه دین اسلام حقیقی منحصراً درِ خانهی علی و آل علی(ع) است و هر كه از درِ این خانه منحرف بشود، ضالّ و گمراه است و مرحوم از سعادت ابدی.
این حقیقت را باید در ذهن جوانها و نوجوانها با استحكام تمام جا بیندازیم؛ وگرنه به امانت الهی خیانت كردهایم. این امانتی است كه به دست ما سپرده شده و ما باید آن را صحیح و سالم به نسل آینده بسپاریم و به آنها بفهمانیم كه سنّی همان حرف را میزند كه مشركین در اوایل بعثت میزدند. قرآن میفرماید، وقتی قرآن بر رسول خدا(ص) نازل شد:
«وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ»؛[5]
«آنها گفتند: اگر بناست [نبوّتی باشد و پیامبری بیاید و] كتابی بر او نازل شود، مگر [آدم قحطی بود که] حتماً باید او [پسر عبدالله] پیامبر شود و قرآن بر او نازل شود»؟
چرا به آن مرد ثروتمند طائفی (عروة بنمسعود ثقفی) یا به آن مرد زورمند مکّی (ولیدبنمغیره) نبوّت داده نشده و قرآن بر آنها نازل نشده است؟
آنها خیال میكردند نبوّت یعنی ریاست و حكومت؛ و لذا میگفتند: اگر حكومت است، باید دست ولید بن مغیره یا عروة بنمسعود ثقفی باشد. چرا به دست محمّد، كه نه ثروتی دارد و نه قدرتی، داده شود؟ این را نمیتوانستند بفهمند كه نبوّت یک حقیقت معنوی است. ارتباط جوهر روح با عالم ربوبی است. قلب او مَهبِط[6] وحی خداست، نه مسألهی حکومت و ریاست که بگویند هر كه شد، باشد. همین حرف را اهل تسنّن میزنند و میگویند: برای خلافت مگر آدم قحط است كه حتماً باید پسر ابیطالب باشد كه جوانی سیوسه ساله است و ناپختگیها دارد و در میدانهای جنگ افراد بسیاری را كشته است و مردم زیر بارش نمیروند. امّا ابوبكر پیرمرد جا افتاده و بیآزار و بزرگواری است كه نه آدمی كشته و نه شمشیری كشیده است، چرا او نباشد؟ این همان حرفی است كه مشركین میزدند و خیال میكردند نبوّت یعنی ریاست، یعنی حكومت و سلطنت؛ پس باید در دست آدم پولدار و زوردار باشد. اینها هم میگویند چرا بعد از پیامبر خلافت به دست علی باشد و به دست دیگران نباشد؟ همانطور كه مشركان حقیقت نبوّت را نفهمیدند، اینها هم حقیقت امامت را نفهمیدند. نفهمیدند كه امامت و خلافت رسول یک نوع ارتباط خاصّ روحی و معنوی با عالم ربوبی است كه مهبط ملائكه و فرشتگان است. همانطور كه قلب رسول الله(ص) مهبط جبرئیل امین است، قلب علی امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان معصومش(ع) نیز مهبط فرشتگان الهی است؛ منتهی، او مهبط وحی تشریعی بوده است و اینها مهبط وحی تبیینیاند؛ یعنی، طریق بیان شریعت از جانب خدا به آنها الهام میشود كه چگونه باید از بطون قرآن، حقایق معارف و احكام استكشاف و برای مردم بیان شود. رسول(ص) هم آنها را در كنار قرآن گذاشت و فرمود: من میروم و عترت و اهل بیت خودم را كنار قرآن میگذارم تا مرجع و مستمسک امّت من در امر هدایت باشند. تا امّتم خیال نكنند كه مسألهی خلافت، تنها مسألهی حكومت و زعامت[7] اجتماعی است كه به دست هر كسی بیفتد اشكالی پیش نمیآید. آری، مشركان نبوّت را نشناختند و سنیان نیز امامت را نشناختند.
پینوشتها
[1]ـ سورهی مائده، آیهی 67.
[2]ـ کَالعَدم: همانند عدم، وجود نداشتن.
[3]ـ سورهی یونس، آیهی 32.
[4]ـ هُرهُر مذهبی: بیقید و بندی در ازای مذهب خاصّ.
[5]ـ سورهی زخرف، آیهی 31.
[6]ـ مهبط: محلّ فرودآمدن.
[7]ـ زعامت: پیشوایی و ریاست.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی