یکی از بهترین نمونه و اسوه برای این نوع توکّل همانا حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام است که در آن شرایط حساس به پروردگار خود اعتماد کرد آنگاه که بتپرستان تصمیم گرفتند او را در میان آتش بسوزانند و از بین ببرند.
قرآن کریم جریان را چینین بازگو میفرماید:
قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ.[1]
گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید اگر کاری از شما ساخته است.
برخی نوشتهاند:
...جمعوا الحطب شهراً ثم اوقدوها، و اشتعلت و اشتدت، حتّی أن کان الطائر لیمر بجنباتها فیحترق من شدّة وهجها...[2]
... یک ماه هیزم جمعآوری کردند و آنقدر هیزم روی هم ریختند که هنگام آتش زدن هیزمها بقدری شعلهی آتش شدید بود که حتی پرندگان قادر نبودند از آن منطقه عبور کنند زیرا پر و بالشان آتش میگرفت...
آنقدر برای جمعآوری هیزم کوشش میکردند و به آن اهمیت میدادند که مرحوم طبرسی مینویسد:
... حتّی ان الرّجل منهم لیمرض فیوصی بکذا و کذا من ماله فیشتری به حطب و حتّی ان المرأة لتغزل فتشتری به حطباً.[3]
... کسانی که بیمار بودند و به زنده بودن خود امید نداشتند وصیت میکردند که مقداری از مال آنان را صرف خریدن هیزم برای سوزانیدن ابراهیم کنند و حتی برخی از زنان که کارشان پشم ریسی بود [و با این زحمت برای خود مال تهیه میکردند] از درآمد آن هیزم تهیه میکردند.
فخر رازی مینویسد:
حتّی ان المرأة، لو مَرضت قالت: ان عافانی الله لَأجْعَلَنَّ حطباً لابراهیم و نقلوا له الحطب علی الدّواب اربعین یوماً.[4]
اگر زنی مریض میشد نذر میکرد چنانچه شفا یابد مقداری هیزم برای سوزانیدن ابراهیم تهیه کند.
به هر حال، تا آنجا که توان داشتند هیزم روی هم انباشتند و آنگاه که هیزمها را آتش زدند و خواستند حضرت ابراهیم را در میان آتش بیفکنند، از شدت حرارت نمیتوانستند نزدیک آتش بروند تا این که شیطان منجنیقی برای آنان ساخت و ابراهیم را بر بالای آن نهادند و او را به درون آتش پرتاب کردند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
لَمّا اُجْلِسَ اِبْراهیمُ فِی الْمَنْجَنیقِ وَ اَرادُوا اَنْ یَرْمُوا بِهِ فِی النّارِ أَتاهُ جَبْرائِیلُ عَلَیْهِ السَّلامُ فَقالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اِبْراهیمُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ اَلَکَ حاجَةٌ فَقالَ أَمّا اِلَیْکَ فَلا.[5]
هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و میخواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت: آیا نیازی داری که به تو کمک کنم؟ ابراهیم در جواب گفت: امّا به تو نه!
فَقالَ جَبْرَئیلُ فَاسْئَلْ رَبَّکَ.[6]
جبرئیل به حضرت ابراهیم پیشنهاد کرد [حال که از من کمک نمیطلبی] پس از خدا نیازت را بخواه.
فَقالَ: حَسْبی مِنْ سُؤالی عِلْمُهُ بِحالی.[7]
و ابراهیم گفت: همین قدر که از حال من آگاه است کافی است.
چون رها از منجنیق آمد خلیل
آمد از دربار عزت جبرئیل
گفت «هَلْ لَکَ حاجَةٌ یا مُجْتَبی»
گفت «أمّا مِنْکَ یا جَبْریْلُ لا»
من ندارم حاجتی از هیچ کس
با یکی کار من افتاده است و بس
گفت با او جبرئیل ای پادشاه
پس ز هر کس با شدت حاجت بخواه
گفت اینجا هست نامحرم مقال
علمه بالحال حسبی بالسؤال
گر سزاوار من آمد سوختن
لب ز دفع او بباید دوختن
میتواند آتشم گلشن کند
شعلهها را شاخ نسترون کند
من نمیخواهم جز آنچه خواهد او
حال من میبیند و میداند او[8]
و سرانجام، برای اینکه کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد که:
وَ قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْداً وَسَلاماً عَلی اِبْراهِیمَ.[9]
و ما گفتیم: ای آتش! سرد و سالم بر ابراهیم باش.
و آن چنان آتش سرد شد که:
لَوْ لَمْ یَقُلْ سَلاماً لَأهْلَکَهُ بَرْدُها.[10]
اگر خدای متعال به آتش نمیفرمود بر ابراهیم سالم باش و تنها میفرمود سرد باش، جان ابراهیم از سرما به خطر میافتاد.
آری، کسی که تا این حد بر خدا توکل کند خداوند متعال نیز او را از گرفتاریها و سختیها نجات میدهد و آتش را تبدیل به گلستان میکند.
یوسف پیامبر با آن مقام و عظمت که خدای متعال دربارهی او میفرماید: «اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا المُخْلَصینَ»[11] (او از بندگان مخلص ما بود)، هنگامی که احساس کرد یکی از آن دو نفری که در زندان با او بسر میبرند آزاد خواهد شد گفت وقتی از زندان رهایی یافتی نزد سلطان مصر که رفتی به یاد من نیز باش. قرآن میفرماید:
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ اَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنی عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسیهُ الشَّیطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ.[12]
و به یکی از آندو که میدانست رهایی مییابد گفت: مرا نزد اربابت [: سلطان مصر] یاد آور، ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر ببرد و به دنبال آن چند سال در زندان بماند.
...وَادَّ کَرَ بَعْدَ اُمَّةٍ.[13]
... بعد از مدتی یادش آمد که یوسف سالها در زندان مانده بود.
به هر حال، پس از اینکه حضرت یوسف به غیر خدا توسّل جست امام صادق علیهالسلام فرمود:
جاء جَبْرَئیلُ فَقالَ یا یُوسُفُ مَنْ جَعَلَکَ اَحْسَنَ النّاسِ؟ قالَ: رَبّی قالَ: فَمَنْ حَبَّبَکَ إالی أبیکَ دُونَ إخْوانِکَ؟ قالَ: رَبّی قالَ: فَمَنْ ساقَ إلَیْکَ السَّیّارةً؟ قالَ: رَبّی قالَ: فَمَنْ صَرَفَ عَنْکَ الحِجارَةَ؟ قالَ: رَبّی، قالَ: فَمَنْ أنْقَذَکَ مِنَ الْجُبِّ؟ قالَ: رَبّی، قالَ: فَمَنْ صَرَفَ عَنْکَ کَیْدِ النِّسْوَةِ؟ قالَ: رَبّی، قالَ: فَإنَّ رَبَّکَ یَقُولُ: ما دَعاکَ إلی أنْ تُنْزِلَ حاجَتَکَ بِمَخْلُوقٍ دُونی إلْبَثْ فِی السِّجْنِ بِما قُلْتَ بِضْعَ سِنینَ.[14]
جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسی تو را زیباترینِ مردم قرار داد؟
گفت: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی مهر تو را آنچنان در دل پدر افکند؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی کاروان را به سراغ تو فرستاد تا تو را از چاه نجات دهند؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی سنگ را [که از بالای چاه افکنده بودند] از تو دور کرد؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی تو را از چاه نجات داد؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی مکر و حیلهی زنان مصر را از تو دور ساخت؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل گفت: پروردگارت میگوید چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردی و نزد من نیاوردی؟ به همین جهت باید چند سال در زندان بمانی.
از مطالبی که گذشت اهمیت توکّل و اعتماد به پروردگار دانسته شد و اکنون در آخرین قسمت از این بحث، نتیجهی توسل به غیر و اعتماد کردن به مردم و روی گرداندن از خدا را با حدیثی از امام صادق علیهالسلام بیان میکنیم:
شخصی به نام حسین بن عُلْوان میگوید: در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینهی سفر من تمام شده بود. یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت: برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری؟ گفتم: به فلانی. گفت: به خدا سوگند، حاجتت برآورده نمیشود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد. گفتم: از کجا میدانی خدا تو را بیامرزد؟ گفت: من از امام صادق علیهالسلام شنیدم که فرمود در یکی از کتابها خواندهام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطهام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد ناامید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود میرانم و از فضل خویش دور میکنم. آیا در گرفتاریها غیر من را میطلبد در صورتی که گرفتاریها به دست من است؟!
آیا به غیر من امید دارد و درِ خانهی غیر مرا میکوبد با آنکه کلیدهای همهی درهای بسته نزد من است و درِ خانهی من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟!
کیست که در گرفتاریهای خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم؟
چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کردهام؟
من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آنها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمانها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمیشوند [: فرشتگان] پر کردم و به آنها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [: بندگان] به قول من اعتماد نکردند.
آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمیداند که اگر برای او حادثهای پیش آید چه کسی غیر از من میتواند بدون اذن من گرفتاری او را برطرف سازد؟ پس چرا از من رویگردان است با اینکه از فضل و کَرَم خود چیزی به او دادهام که از من نخواسته بود سپس آن را از او میگیرم و برگشت آن را از من نمیخواهد و از غیر من میطلبد؟
او دربارهی من چه اندیشهای دارد؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا میکنم، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمیدهم؟
آیا من بخیل هستم که بندهام مرا بخیل میپندارد؟!
آیا هر جود و کَرَمی از من نیست؟!
آیا عفو و رحمت در دست من نیست؟!
مگر من محل آرزوها نیستم؟!
بنابراین چه کسی جز من میتواند آرزوها را قطع کند؟!
آیا آنها که به غیر من امید دارند نمیترسند [از عذاب من یا از اینکه نعمتهایم را از آنان قطع کنم]؟
اگر همهی اهل آسمانها و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آنها به اندازهی امیدواری همهی آنان بدهم به اندازهی عضو مورچهای از فرمانروایی و قدرت و ملک من کاسته نمیشود و چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست آن هستم؟
پس بدا به حال آنها که از رحمتم ناامیدند و بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند.[15]
بنابراین، انسان باید فقط به خدا اعتماد کند و از دیگران چشم بپوشد که امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:
… مَنْ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ کَفاهُ…[16]
… هر کس بر او توکل کند، خدا او را کفایت میکند…
و نیز فرمود:
… وَ أتَوَکَّلُ عَلَی اللهِ تَوَکُّلَ الاِنابَةِ إلَیْهِ…[17]
… به خدا توکل میکنم، توکّلی با توبه و بازگشت به سوی او…
دلا همواره تسلیم رضا باش
به هر حالی که باشی با خدا باش
خدا را دان خدا را خوان به هر کار
مدان این یاوران را به از او یار
چو حق بخشد کلاه سربلندی
تو دل بر دیگری بهر چه بندی
خدا را باش اگر مرد خدایی
مکن بیگانگی گر آشنایی
حدیث دوزخ و جنت رها کن
پرستش، خاص از بهر خدا کن
تو را بر هر دو گیتی برگزیدت
هم آخر بهر کاری آفریدت
ز تو جز بندگی کردن نیاید
از او خود جز خداوندی نیاید
بر این در هیچ اکراهی نباشد
وزین به هیچ درگاهی نباشد
اگر لافی زنی هم لاف دین زن
همیشه دست در حبل المتین زن
به هر کاری مدد کارت خدا باد
دلیل راه دینت مصطفی باد[18]
1- یکی از بهترین نمونه و اسوه برای توکّل بر خدا کیست؟ و در چه زمانی بر خدا توکل کرد؟
2- چرا حضرت یوسف(ص) سالها در زندان ماند؟
3- نتیجهی عدم اعتماد به خدا چیست؟
[1]. انبیاء/۶۸.
[2]. تفسیر قرطبی، جزء ۱۱/ص ۳۰۳.
[3]. تفسیر مجمعالبیان، چاپ صیدا، ج 4 / ص 54.
[4]. تفسیر فخر رازی، ج 22 / ص 187.
[5]. مجمعالبیان، ج 4 / ص ۵۵.
[6]. تفسیر قرطبی، جزءِ 11 / ص 303.
[7]. بحارالانوار: ج 71 / ص 156.
[8]. طاقدیس، صص ۳۰۹ و ۳۱۰.
[9]. انبیاء/۶۹.
[10]. تفسیر تبیان: چاپ بیروت، ج 7 / ص 263.
[11]. یوسف/۴۲.
[12]. یوسف/۴۲.
[13]. یوسف/۴۵.
[14]. مجمعالبیان، چاپ صیدا، ج ۳/ص ۲۳۵. در تفسیر قرطبی (جزء ۹/ص ۱۹۶) و تفسیر برهان (ج۲/ص ۲۵۵) این داستان با تفاوت نقل شده است.
[15]. اصول کافی ج ۲/ص ۶۶، حدیث ۷؛ بحارالانوار، چاپ بیروت، ج ۷۱/ص ۱۳۰.
[16]. نهجالبلاغهی فیض الاسلام، خطبهی ۸۹.
[17]. نهجالبلاغهی صبحی صالح، خطبهی ۱۶۱.
[18]. دیوان ناصرخسرو، ص ۵۴۵.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت