این مقطع سیوپنجساله ـ از صدوچهلوهشت تا صدوهشتادوسه هجرى ـ یعنى دوران امامت حضرت ابیالحسن موسیبنجعفر(ع) یکی از مهمترین مقاطع زندگینامهی ائمه(ع) است. دو تن از مقتدرترین سلاطین بنیعباس ـ منصور و هارون ـ و دو تن از جبّارترین آنان ـ مهدى و هادی ـ در آن حكومت میکردند. بسی از قیامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افریقیه، در جزیرهی موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطارى دیگر، سركوب و مُنقاد[1] گردیده و در ناحیهی شرق و غرب و شمالِ قلمرو وسیع اسلامى، فتوحات تازه و غنائم و اموال وافر، بر قدرت و استحكام تخت عباسیان افزوده بود.
جریانهاى فكرى و عقیدتى در این دوران، برخى به اوج رسیده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربهاى در دست قدرتمداران، و آفتى در هوشیارى اسلامى و سیاسی مردم گشته و میدان را بر عَلَمدارانِ صحنهی معارف اصیل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حدیث و حتى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مكمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنیامیه و نه همچون دهسالهی اول دوران بنیعباس و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون كه در هریک، حكومت مسلط وقت، بهنحوى تهدید میشد؛ تهدیدى جدى دستگاه خلافت را نمیلرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمر دعوت اهلبیت(ع) غافل نمیساخت.
در این دوران، تنها چیزى كه میتوانست مبارزه و حركت فكرى و سیاسی اهلبیت(ع) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگیناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوهی الهى تقیه. بدین ترتیب است كه عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرت موسیبنجعفر(ع) آشكار میگردد.
باید عرض كنم كه كاوشگران تاریخ اسلام، آنگاه كه به فَحص[2] و شرح زندگى امام موسیبنجعفر(ع) پرداختهاند، سهم شایستهاى از توجه و تَفطُّن[3] را كه باید به حادثهی عظیم و بینظیر «حبس طویلالمدت» این امام هُمام[4] اختصاص مییافت، بِدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگوار غافل ماندهاند.
در زندگینامهی آن امام عالیمقام، سخن از حوادث گوناگون و بیارتباط با یکدیگر و تأكید بر مقام علمى و معنوى و قدسی آن سلالهی پیامبر(ص) و نقل قضایاى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و کلامی و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمرى كه همهی عمر سیوپنج سالهی امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام میماند. تشریح و تبیین این خط است كه همهی اجزاى این زندگى پرفیض را به یکدیگر مرتبط میسازد و تصویرى واضح و متكامل و جهتدار كه در آن هر پدیدهاى و هر حادثهاى و هر حركتى، داراى معنایی است، ارایه میکند.
چرا حضرت امام صادق(ع) به مُفضَّل میفرماید: امر امامت این جوانك را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به عبدالرحمنبنحجاج به جاى تصریح، به كنایه میگوید: زره بر تن او راست آمده است؟ و به یاران نزدیک چون صَفوانجَمّال او را به علامت و نشانه معرفى میکند؟ و چرا بالاخره در وصیتنامهی خود، نام فرزندش را به عنوان وصى پس از نام چهار تن دیگر میآورد كه نخستین آنان منصور عباسى و سپس حاكم مدینه است؛چنانكه پس از ارتحال آن حضرت، جمعى از بزرگان شیعه نمیدانند جانشین آن بزرگوار، همین جوان بیستساله است؟ چرا در گفتگو با هارون كه به او خطاب میکند: «خَلیفَتانِ یجیءُ اِلَیهِمَا الخَراجُ»[5]، زبان به سخن نرم و انكارآمیز میگشاید؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالكلمهاى به نام حسنبنعبدالله سخن را به معرفت امام میکشاند و آنگاه خود را امام مُفترضالطّاعه، یعنى صاحب مقامى كه آن روز خلیفهی عباسی در آن متمكن بود، معرفى میکند؟
چرا به علیبنیقطین كه صاحبمنصب بلندپایهی دستگاه هارون و از شیفتگان امام است، عملى تقیهآمیز را فرمان میدهد؛ اما صفوانجمّال را بر خدمت همان دستگاه شماتت میکند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرا میخواند؟ چگونه و با چه وسیلهاى آن همه پیوند و رابطه در قلمرو گستردهی اسلام، میان دوستان و یاران خود پدید میآورد و شبكهاى كه تا چین گسترده است، میسازد؟
چرا منصور و مهدى و هارون و هادى، هركدام در برههاى از دوران خود، كمر به قتل و حبس و تبعید او میبندند؟ و چرا چنانكه از برخى روایات دانسته میشود، آن حضرت در برههاى از دوران سیوپنجساله، در اختفا بهسر برده و در قُراى[6] شام یا مناطقى از طبرستان حضور یافته و از سوى خلیفهی وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش كرده كه اگر خلیفه دربارهی من از شما پرسید، بگویید او را نمیشناسیم و نمیدانیم كجاست؟
چرا هارون در سفر حجى، آن حضرت را در حد اعلی تجلیل میکند و در سفر دیگرى دستور حبس و تبعید او را میدهد و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون كه وى روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبسها آزاد كرده بود، تعریفى از فدك میکند كه بر همهی كشور وسیع اسلامى منطبق است؛ تاآنجاكه خلیفه به آن حضرت به تعریض میگوید: پس برخیز و در جاى من بنشین؟ و چرا رفتار همان خلیفهی ملایم، پس از چند سال، چندان خشن میشود كه آن حضرت را به زندانى سخت میافكند و پس از سالها حبس، حتى تحمل وجود زندانى او را نیز بر خود دشوار مییابد و او را جنایتكارانه مسموم و شهید میکند؟
اینها و صدها حادثهی توجهبرانگیز و پرمعنى و در عینحال ظاهراً بیارتباط و گاه متناقض با یکدیگر در زندگى موسیبنجعفر(ع) هنگامى معنى میشود و ربط مییابد كه ما آن رشتهی مستمرى را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظهی شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنیم. این رشته، همان خط جهاد و مبارزهی ائمه(ع) است كه در تمام دوران 250ساله و در شكلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارائهی تصویرى روشن از معرفت اسلامى است و ثانیاً، تبیین مسئلهی امامت و حاكمیت سیاسى در جامعهی اسلامى و ثالثاً، تلاش و كوشش براى تشکیل آن جامعه و تحققبخشیدن به هدف پیامبر معظّم اسلام(ص) و همهی پیامبران؛ یعنى اقامهی قسط و عدل و زدودن اَندادُالله[7] از صحنهی حكومت و سپردن زمام ادارهی زندگى به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند.
امام موسیبنجعفر(ع) نیز همهی زندگى خود را وقف این جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیه و تربیتش در این جهت بود. البته، زمان او ویژگیهاى خود را داشت؛ پس جهاد او نیز به تناسب زمان مختصاتى مییافت؛ عیناً مانند دیگر ائمهی هشتگانه، از زمان امام سجّاد(ع) تا امام عسکری(ع) كه هریک یا هر چند نفر، مختصاتى در زمان و به تبع آن، در جهادِ خود داشتند و مجموعاً زندگى آنان، دورهی چهارم از زندگى 250ساله را تشکیل میدهد كه خود نیز به مرحلههایی تقسیم میگردد. 26/7/1368
1- در زمان سلاطین بنیعباس (منصور و هارون) تنها چیزى كه میتوانست مبارزه و حركت فكرى و سیاسی اهلبیت(ع) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، چیست؟
2- چرا كاوشگران تاریخ اسلام، از جهاد خطیر امام صادق(ع) غافل ماندهاند؟
3- اهداف از خط جهاد و مبارزهی ائمه(ع) كه در شكلهاى گوناگون استمرار داشته کدام است؟
[1]. (قود) مطیع، فرمانبردار
[2]. (فحص) کاوش و جستجوکردن
[3]. (فطن) با هوشیاری مطلبی را فهمیدن
[4]. (همم) بزرگ و دلیر و بخشنده
[5]. احتجاج / احتجاح ابیابراهیم موسیبنجعفر فی اشیاء شتی علی المخالفین/ طبرسی/ ح۱۰، «دو خلیفه در یک مملكت، براى هر دو خراج ببرند!»
[6]. (قرو) روستاها
[7]. شریکان و همتایان خداوند