كسى كه با منافقان و دگراندیشان مىنشیند و تحت تأثیر آنان قرار مىگیرد، گرچه در ظاهر مسلمان، و معتقد به نظام است اما قلب او به نفاق آلوده گشته و در عقاید و باورهایش رخنه وارد شده است. چنین كسى اگر بخواهد با منافقان و دشمنان دین بحث و مجادله كند، اول باید پایههاى اعتقادى و باورهاى خود را محكم سازد و به معرفت و شناخت كافى معارف خویش دستیابد تا با آشنایى به فن مناظره و استدلال، بتواند از عقاید خویش دفاع كند. نوجوان بىتجربهاى كه به فن كشتى آشنا نیست، نمىتواند به مصاف كشتىگیر حرفهاى برود و با او زور آزمایى كند و اگر به مصاف او برود، در قدم اول زمین مىخورد. همچنین كسى كه تنها شناختى اجمالى و بسیط به اعتقادات دینى دارد و باورهاى دینى از پدر و مادر به او منتقل گشته و فرصت نیافته كه اعتقادات خود را تحكیم بخشد طبعاً توان هضم شبهات و پاسخ گفتن به آنها را نخواهد داشت، و اگر با شبهات و تشكیك در اعتقادات دینى مواجه شود، خواه ناخواه تحت تاثیر قرار مىگیرد و سرانجام ایمان خود را از دست مىدهد.
دگراندیشان منافق و فتنهگر كه یاراى مقابله با دینباوران راستین را ندارند، براى اینكه آموزههاى فاسد خود را رواج دهند در صددند تا جوانان ناآشنا و ناآگاه به معارف اسلامى را به بهانهی آزادى فكر و اندیشه بفریبند. آنان به جوانان و مردم مىگویند: شما باید سخنان مختلف را بشنوید و هر كدام را كه پسندیدید انتخاب كنید! ما نیز به آزادى فكر معتقدیم، اما بر این باور نیز هستیم كه براى طرح افكار و نظرات، پیشتر باید موانع فهم صحیح را برداشت و شرایط رشد فكرى را فراهم ساخت و از جمله شرایط این است كه هر كس با همشأن و همسطح خود مواجه گردد؛ نه اینكه یك شیطان حرفهاى چند جوان ناآگاه را دور خود جمع كند و با كلمات و سخنان فریبنده و بزك شده آنان را تحت تأثیر قرار دهد و عقایدشان را به تاراج برد. مگر از بیست سال قبل تا كنون ما كراراً برخى از آنان را به مناظره دعوت نكردیم و هر بار به بهانهاى حاضر به مناظره نشدند؟ چون مىدانند كه شكست مىخورند، حاضر به مناظره و مباحثه با اسلام شناسان نمىشوند و سراغ جوانان ناآگاه مىروند تا آنان را به انحراف بكشانند.
آیا اطاعت از پیامبران كه علمشان را از خداوند گرفتهاند و حق را مىشناسند و مىتوانند انسانها را به راه خدا و حق دعوت كنند، شایسته است یا دنبالهروى كسانى كه حق را نمىشناسند و رفتار و كلماتشان پر از تناقض است؟ آیا ما باید سخن كسى را بشنویم كه با ادله قاطع، معجزات و آیات روشن تأیید شده است و در طول تاریخ بشر 124 هزار پیامبر با او همداستان و همسخن بودهاند و حرف همه حق و یكى بوده است، یا به سخن كسى گوش دهیم كه آغاز سخن با پایان سخنش تناقض دارد؟ كسى كه در یك سخنرانى چند حرف متفاوت و متناقض مىزند و حرف امروزش با حرف دیروزش فرق مىكند. وقتى به او گفته مىشود كه حرف امروزت با حرف دیروزت سازگار نیست؟ در پاسخ مىگوید: آن حرف مربوط به دیروز بود و این حرف مربوط به امروز است و همه چیز در حال تغییر مىباشد و هیچ چیز ثابت نمىماند؛ انسان نیز در حال تغییر است و در حرف و اعتقادش نیز تغییر رخ مىدهد! به یكى از نظریه پردازان دگراندیش كه به تغییر در آرا و نظرات خود افتخار مىكرد، گفته بودند: حرفى كه امروز مىزنى با حرفى كه نُه سال پیش در كتابت نوشتهاى نمىسازد؟ در پاسخ گفته بود: نویسنده آن كتاب نه سال پیش مرده است؛ یعنى من نُه سال است كه تغییر عقیده دادهام!
منطق پیامبران و پیروان آنان این است كه راه ما راه خداست و آنچه ما مىگوییم ثابت و حق و سازگار با عقل و فطرت انسان است و مىتوان بر درستى آن دلیل عقلى اقامه كرد. اما در مقابل، منطق دگراندیشان كه دیگران را به پیروى خویش دعوت مىكنند، این است كه حرف ما نو و حرف دیگران كهنه است. حرف ما را دنیاى علم و صنعت و اكثریت مردم دنیا مىپذیرند! آیا پذیرش اكثریت مردم دلیل حقانیت و درستى رأى و نظرى است؟ آیا این منطق با منطق خداوند سازگار است كه خطاب به پیامبرش مىفرماید:
وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ یَخْرُصُونَ؛[1]
و اگر بیشتر مردمِ زمین را فرمان برى تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد. آنان جز از گمان و پندار پیروى نمى كنند و جز به گزاف و تخمین سخن نمى گویند.
(در آیه فوق، گرچه پیامبر(ص) مورد خطاب خداوند قرار گرفته، اما ایشان مخاطب اصلى خداوند نیستند و مخاطب واقعى خداوند ما هستیم و آن خطاب از قبیل: «إیَّاكَ أعْنی وَ اسْمَعی یا جارَة، مقصودم تو هستى، و اى همسایه تو بشنو» مىباشد.
خداوند ما را از پیروى اكثریت باز داشته، چون اكثریت مردم معرفت بُرهانى و یقینى ندارند و آنان برخوردار از علم و تخصص نیستند و نمىتوانند حق و باطل را از هم باز شناسند و دلیل علمى و عقلى بر رفتار و آراى خود ندارند. آنان از روى ظن، حدس و گمان سخن مىگویند و نظر مىدهند و بر اساس تمایلات، هوسها و خواست دلشان قضاوت و داورى مىكنند. كسى كه خواهان رسیدن به حق است، باید سراغ كسانى برود كه خود به حق رسیدهاند و مىتوانند دیگران را هدایت كنند. او اگر دنبال كسانى راه بیفتد كه از روى هوس سخن مىگویند و دلیلى بر رفتار خود ندارند، گمراه خواهد گشت. پذیرفته نیست كه كسانى دنبال پسند مردم دنیا و حرفهاى نو و در واقع پوچ و باطل باشند. گو اینكه این سخنان كه تازه و جدید معرفى مىشوند، سخنان كهنه و دیرعهدى هستند كه عدهاى آنها را بزك مىكنند و با كلمات زیبا و فریبنده مىآرایند و به خورد مردم مىدهند. روح و محتواى این سخنان سفسطه و شكاكیت است كه از كهنهترین گرایشهاست. روح این سخنان پیروى از هواى نفس و نفى علم و یقین و پیروى از ظن و گمان است، كه سابقهاى كهن دارد. با این حال، چطور از سویى ادعاى پیشرفت و ترقى و كسب عالىترین مراتب علم و دانش مىشود و از سوى دیگر، قافله روشنفكران رو به ارتجاع و كهنهگرایى آورده است؟
دستآورد جدید، كشف مطلبى است كه تا كنون مجهول بوده و اكنون با تلاش و تكاپوى علمى پرده از آن برداشته شده است و مىتوان با ادله قاطع علمى به اثبات آن پرداخت. ولى زنده كردن جهل و نادانى دیگران و شكگرایى، دستآوردى جدید نیست، بلكه ارائه كهنهترین گزینههاى پوچ رفتارى و گفتارى است كه گاه در لباس نو ارائه مىگردد. آیا آنچه اثباتگرایان مىگویند كه هر چیزى با تجربه حسى قابل اثبات نباشد پذیرفتنى و علمى نیست، حرف جدیدى است؟ این همان پندارى است كه در بنى اسراییل نیز وجود داشت و آنان به حضرت موسى(ع) گفتند:
«وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛[2]
و چون گفتید: اى موسى، تا خدا را آشكارا نبینیم هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد.» به علاوه، مگر جدید و تازه بودن نظرى، دلیل قطعى بر حقانیت آن است؟ چه بسا كسى تئورى و نظریهاى كاملاً نو، اما دروغ و باطل ارائه دهد كه در این صورت، آن نظریه باطل قابل پذیرش نیست. وقتى نظریهاى حق است كه با برهان و عقل تأیید شود و بتوان استدلال عقلى از مقدمات ضرورى و بدیهى بر آن اقامه كرد؛ یا شاهد و گواهى از سوى خدا بر حقانیت آن وجود داشته باشد. طبیعى است كه وقتى خداوند كه بر همه حقایق آشناست و علم او از همه علوم كاملتر است، رأى و نظرى را تأیید كند، روشن مىگردد كه آن رأى و نظر از اعتبار كافى برخوردار خواهد بود.
بنابراین، دو راه فراروى انسان است: راه خدا و راه شیطان. و خداوند ما را موظف ساخته كه از راه او تبعیت و پیروى كنیم و در مسیر انبیا و جانشینان آنها و دعوت كنندگان به حق حركت كنیم. و در این صورت، مسیر حركت ما حق و هماهنگ با فطرت و تامینكننده سعادت ماست. در مقابل، خداوند ما را از پیروى شیطان و پیروان او باز داشته است، چون راه آنان باطل بوده و فرجامى جز جهنم ندارد.
1- اگر كسى بخواهد با منافقان و دشمنان دین بحث و مجادله كند، ابتدا باید چه کرد؟چرا؟
2- دگراندیشان منافق و فتنهگر براى رواج آموزههاى فاسد خود، چه کاری را انجام میدهند؟
3- چرا خداوند متعال ما را از پیروى اكثریت باز داشته است؟
[1]. انعام، ۱۱۶.
[2]. بقره، ۵۵.