از مجموع اين مطالب چنين نتيجه مىگيريم كه تفاوتهاى اخلاقىاى كه در بين كودكان مشاهده مىشود، مىتواند در اثر اختلاف امزجهی آنها باشد كه اين تفاوت نيز از اختلاف طبايع پدر و مادر نشأت مىگيرد. اگر بعضى كودكان عصبانى و تندخو و بعضى خونسرد، بعضى لجوج و بعضى آرام، و مانند آن هستند، ممكن است اين صفات معلول كيفيت مزاجى و بنيهی جسمانى آنها باشد.
ليكن لازمهی سخن اين نيست كه صفات و اخلاقيات مذكور قابل تغيير نباشند، بلكه مزاج مخصوص، بيش از استعداد و آمادگىِ بيشتر براى ظهور و بروز اين صفات را نتيجه نمىدهد. بدين معنا كه بعضى كودكان داراى مزاج مخصوص و اعصاب ويژهاى هستند كه با سرعت عصبانى و متأثر مىشوند و كنترل اعصاب خود را از دست مىدهند.
چنين افرادى از جهت قابليت تأثر، در يك مرتبه نيستند، بلكه داراى درجاتى متفاوتاند. قابليت تغيير اخلاق آنها نيز با همين نسبت متفاوت و در بعض مراتب بسيار دشوار خواهد بود؛ ولى به هر حال، امكانپذير است. البته اگر تغيير و اصلاح كلى امكانپذير نباشد حداقل قابل تعديل و تخفيف خواهد بود و مربى هيچگاه نبايد مأيوس شود.
اوليا و مربيان بايد كودكان مورد تربيت را به خوبى شناسايى كنند، استعدادهاى مزاجى و اخلاقى تك تك آنها را خوب بسنجند و با توجه به آن، در تعليم و تربيت و اصلاح اخلاقى آنان كوشش و جديت نمايند. چنان كه كودكان از لحاظ استعدادهاى مزاجى و اخلاقى طبيعى متفاوت هستند، راه اصلاح آنها نيز متفاوت خواهد بود. مربى نبايد توقع داشته باشد كه همهی كودكان در اصلاحپذيرى يكسان باشند. استعداد مزاجى بعض كودكان، نسبت به برخى از اخلاقيات، آن چنان قوى است كه تغيير يا تعديل آن نياز به اطلاعات كافى و صبر و جديت فراوان دارد. مراجعهی به روانپزشك و پزشك اعصاب نيز گاهى مفيد و در برخى موارد ضرورت دارد.
كوتاه سخن اين كه مردم در آفرينش سه گونهاند: خوب، بد و متوسط. دستهی اول به گونهاى آفريده شدهاند كه طبعاً به خوبى تمايل دارند و اگر عوامل خارجى آنها را منحرف نسازد طبعاً به خوبى گرايش مىيابند. دستهی دوم به گونهاى آفريده شدهاند كه طبعاً به بدى رغبت دارند و اگر عوامل خارجى در آنان اثر نگذارد طبعاً به بدى گرايش خواهند داشت، ولى دستهی سوم در حال اعتدال بوده و براى پذيرش هر دو جهت، آمادگى يكسان دارند.
تربيت و تغيير اخلاق دستهی اول و دوم كمى دشوار و در برخى موارد بسيار سخت است، ولى امكانپذير مىباشد. اگر تغيير و اصلاح اخلاقى امكانپذير نبود، پيامبران و شرايع آسمانى اين قدر در اين باره تأكيد و سفارش نمىكردند و دانشمندان اخلاق و مربيان، در اصلاح بدىها سعى و جديت نمىنمودند.
يكى از دانشمندان مىنويسد:
هر يك از ما خوب، متوسط، و يا بد به دنيا مىآييم، ولى مانند هوش، حس اخلاقى نيز به وسيلهی تعليم و نظم و اراده بسط مىيابد و تربيت مىپذيرد.[1]
ابن مسكويه مىنويسد:
خُلق حالتى است نفسانى كه آدمى را بدون فكر و رويّه به انجام كارهايى تحريك مىكند و آن دو قسم است: قسمتى از آن، طبيعى و مستند به ساختمان مزاج است؛ مانند كسى كه از كوچكترين ناملايم برافروخته و خشمگين مىشود يا بر اثر كمترين تعجب به شدت مىخندد، يا حادثهی ناچيزى او را سخت غمگين و متأثر مىسازد. قسم ديگر ناشى از عادت است. اين قسم خلق، ممكن است در آغاز با فكر و محاسبه پايه گذارى شود، ولى بر اثر تكرار و استمرار عملى، رفته رفته به صورت ملكهی نفسانى و خلق و خوى ثابت در آمده و بدون رويه و فكر و انگيزه عمل مىشود.[2]
ارسطو مىگويد:
انسان بدرفتار گاهى با تأديب، نيكو مىشود. ليكن اين مطلب مطلق نيست، زيرا تكرار مواعظ و تأديبها و اعمال سياستهاى خوب در افراد مختلف تأثيرات گوناگون دارد. بعضى مردم تأديب را با سرعت مىپذيرند و به جانب فضايل حركت مىنمايند، ولى بعضى ديگر با كندى مىپذيرند و به سوى خوبى گرايش پيدا مىكنند.[3]
خواجهی طوسى مىنويسد:
نفس را دو چيز باشد: يكى طبيعت و دوم عادت. امّا طبيعت چنان بود كه اصل مزاج شخصى چنان اقتضا كند كه مستعد حالى باشد از احوال؛ مانند كسى كه كمتر سببى تحريك قوت غضبى او كند، يا كسى كه از اندك آوازى كه به گوش او رسد، يا از خبر مكروهى ضعيف كه بشنود خوف و بد دلى برو غالب شود، يا كسى كه از اندك حركتى كه موجب تعجب بود خندهی بسيار بىتكلّف برو غلبه كند، يا كسى كه از كمتر سببى قبض و اندوه بافراط بر او در آيد و امّا عادت چنان بود كه در اول به رويت و فكر اختيار كارى كرده باشد و به تكلف در آن شروع مىنموده تا به ممارست متواتر و فرسودگى در آن، با آن كار الف گيرد، بعد از الف تمام به سهولت بىرويت ازو صادر مىشود تا خلقى شود او را.[4]
باز هم مىنويسد:
و قدما را خلاف بوده است اندر آن كه خلق از خواص نفس حيوانى است يا نفس ناطقه را در استلزام او مشاركتى است. همچنين خلاف كردهاند در آن كه خُلق هر شخصى او را طبيعى بود، يعنى ممتنع الزوال؛ مانند حرارت آتش، يا غير طبيعى. گروهى گفتهاند: بعضى اخلاق طبيعى باشد و بعضى به اسباب ديگر حادث شود و مانند طبيعى راسخ گردد و قومى گفتهاند: هيچ خلقى نه طبيعى است و نه مخالف طبيعت، بلكه مردم را چنان آفريدهاند كه هر خلق كه خواهد مىگيرد يا به آسانى يا به دشوارى. آنچه از آن موافق اقتضاى مزاج بود ـ چنان كه در مثالهاى مذكور ياد كرديم ـ به آسانى و آنچه برخلاف آن بود به دشوارى.
سبب هر خلقى كه بر طبيعت صنفى از اصناف مردم غالب مىشود در ابتدا ارادتى بوده باشد و به مداومت، ممارست و ملكه گشته و از اين سه مذهب، حقْ مذهب آخر است. چه به عيان مشاهده مىافتد كه كودكان و جوانان به پرورش و مجالست كسانى كه به خلقى موسوماند و يا به ملابست افعال ايشان، آن خلق فرا مىگيرند، هر چند پيشتر به خلقى ديگر موصوف بودهاند و مذهب اول و دوم مؤدى است به ابطال قوت تميز و رويت و رفض انواع تأديب و سياست و بطلان شرايع و ديانات و اهمال نوع انسان از تعليم و تربيت، تا هر كسى بر حسب اقتضاى طبيعت خود مىرود و مفضى شود به رفع نظام و تعذر بقاى نوع و كذب و شناعت اين قضيه بس ظاهر است.[5]
سيد محمد غياثى مىنويسد:
هر انسان عاقلى مىتواند نفس خودش را اصلاح و اخلاقش را تهذيب كند. پس خُلق ملكهاى است كه با سهولت و بدون تأمل افعال از آن صادر مىشود. و بعضى خيال كردهاند كه خلق مانند خلقت مىباشد كه قابل تغيير و تبديل نيست. گفتهاند: خلق مقتضاى مزاج مىباشد؛ چنان كه شخص حارالمزاج شجاع است و ضد آن ترسو. بقيه اخلاق نيز چنين هستند. امّا اين قول ضعيف است. بلكه قول صحيح اين است كه اخلاق قابل تغيير و تبديل و زياده و نقصاناند. پس اعتدال در اخلاق و انحراف از آن در اثر كثرت افعال و اقوال و حركات و سكنات و تصورات به وجود مىآيد و اگر جز اين بود پيامبران و اوليا و حكما در طريق دعوت به سوى خدا جديت نمىكردند و مردم به مكارم اخلاق دعوت نمىشدند با اين كه پيامبر فرمود: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق».[6]
مرحوم نراقى مىگويد:
قدما از دانشمندان در امكان ازالهی اخلاق و عدم امكان، اختلاف عقيده دارند. سومين قول اين است كه برخى از اخلاق، طبيعى و ممتنع الزوال هستند و بعض آنها غير طبيعىاند كه از عوامل خارجى به وجود آمده و امكان زوال دارند. ولى متأخرين از علما قول اول را ترجيح داده و گفتهاند: هيچ يك از اخلاق، نه بر طبق طبيعت است و نه بر خلاف طبيعت. بلكه نفس فى حد ذاتها براى اتصاف به دو طرف تضاد قابليت دارد، يا به آسانى اگر موافق مزاج باشد، يا به دشوارى اگر مخالف مزاج باشد. پس اختلاف انسانها در اخلاق در اثر اختيار خود آنها و عوامل خارجى به وجود مىآيد. دليل قول اول اين است كه هر خلقى قابل تغيير مىباشد و هر چيزى كه قابل تغيير باشد طبيعى نخواهد بود. نتيجه اين كه هيچ خلقى طبيعى نخواهد بود. كبراى قضيه بديهى است و صغراى آن وجدانى، زيرا ما وجداناً مىيابيم كه انسان بد رفتار در اثر مصاحبت با خوبان خوب مىشود. برعكس آدم خوب در اثر مصاحبت با بدان بد مىشود و مشاهده مىكنيم كه تأديب، اثر عظيمى در زوال اخلاق دارد. اگر چنين نبود بايد نيروى تفكر بى فايده باشد و تأديبات و سياستها باطل مىشد و شرايع و اديان لغو مىگشت و خدا نمىگفت «قَد اَفلَحَ مَن زَكّاهَا». و پيامبر نمىفرمود: «حَسِّنوا اَخلاقكُم» و نمىفرمود: «بُعثتُ لِاتممَ مَكارمَ الاخلاقِ».[7]
اسلام نيز طبيعت و آفرينش ويژهی انسان را در كيفيت ظهور و بروز اخلاقيات گوناگون مؤثر و خُلق را يك نوع بخشش الهى مىداند كه در فطرت و نهاد انسانها نهاده شده و طبعاً به سوى آن تمايل دارند.
امام صادق(ع) در اين باره فرموده:
«إنّ الخُلقَ منيحةٌ يَمنحُها اللهُ عزّوجل خَلقَه،: فمنه سجيّة، و منه نيّة». فقلت: فأيّتها أفضل؟ فقال: صاحبُ السجّيةِ، هو مَجبولٌ لايَستطيع غيرَه، و صاحب النيّةِ يَصبِرُ علىالطاعةِ تَصَبُّراً، فهو أفضلهما».[8]
خُلق يك عطيهی الهى است كه خدا به هر كس خواست عطا مىكند. برخى از اخلاقيات، فطرى و طبيعى هستند و برخى ديگر، از روى قصد صادر مىشوند. راوى گفت: كدام افضلاند؟ امام فرمود: شخصى كه خلق در طبيعت او نهاده شده بايد آن را انجام دهد و نمىتواند آن را تغيير دهد، امّا كسى كه از روى نيت كارى را انجام مىدهد، بايد براى انجام دادن آن كوشش كند و صبر و بردبارى نشان دهد، بنابراين، دومى افضل خواهد بود.
پيامبر(ص) نيز مىفرمايد:
«إذا سَمِعْتُم بَجَبلٍ زال عن مَكانِهِ فَصَدِّقُوا و إذا سَمِعْتُم بِرَجُلٍ زال عن خلقِهِ فلاتصدّقُوا فإنّه يَصير إلى ما جبّل عليه».[9]
اگر شنيديد كوهى از جاى خود كنده شده باور كنيد، ولى اگر شنيديد كه مردى از خلق (طبيعى) خود دست برداشته تصديق نكنيد، زيرا ممكن است به حال طبيعى خود برگردد.
شايد از اخبارِ طينت نيز همين معنا استفاده شود.[10]
از اين قبيل احاديث استفاده مىشود كه برخى از اخلاقيات در طبيعت و آفرينش بعضى انسانها نهاده شده كه تغيير آنها بسيار دشوار و به طور عادى غير مقدور مىنمايد.
ولى اسلام تعليم و تربيت انسانها و تغيير و اصلاح صفات و تزكيه و تهذيب نفوس را امرى ممكن مىداند، به همين جهت پيامبر اسلام(ص) تزكيهی نفوس را در رأس برنامههاى خود قرار داده است.
خدا در قرآن مىفرمايد:
لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلى المُؤمِنِينَ إِذ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ؛[11]
لذا رسول خدا(ص) مىفرمود: «إنّما بُعِثتُ لأُتمِّمَ مكارمَ الأخلاقِ».[12] چون تزكيه و اصلاح نفوس امكان داشته است. قرآن نيز مىفرمايد: «وَنَفْسٍ وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها»؛[13]
بنابراين آيات و احاديث متعددى وجود دارند كه به مكارم الاخلاق دستور داده و از رذايل برحذر مىدارند. از همهی اينها استفاده مىشود كه تزكيهی نفوس و اصلاح اخلاق امكانپذير است وگرنه همهی اين تلاشها و توصيهها لغو خواهد بود.
1- به کدام دلایل تفاوتهاى اخلاقى در بين كودكان مشاهده مىشود؟
2- خُلق چگونه حالتى است و اقسام آن را نام ببرید.
3- از آيات و احاديث متعددى كه به مكارم الاخلاق دستور داده شده و از رذايل برحذر مىدارند، چه نتیجهای میتوانیم بگیریم؟
[1]. انسان موجود ناشناخته، ص 144.
[2]. تطهير الاعراق، ص 51.
[3]. همان، ص 53.
[4]. اخلاق ناصرى، ص 101.
[5]. همان، ص 102.
[6]. آداب النفس، ص 5.
[7]. جامع السعادات، ج 1، ص 22.
[8]. كافى، ج 2، ص 101.
[9]. نهج الفصاحه، ص 41.
[10]. بحارالأنوار، ج 67، ص 77 ـ 129.
[11]. آل عمران (3) آيه 164.
[12]. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 282.
[13]. الشمس (91) آيات 7 ـ 10.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت