کد مطلب: ۳۵۵۹
تعداد بازدید: ۶۳۵
تاریخ انتشار : ۰۴ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۰
ولایت تکوینی و تشریعی| ۹
مراد از قلب، عقل است و بديهى است كه عقل، جهات تكوينى وجود انسان را اداره نمى‌كند؛ بلكه اين تشبيه به‌ ملاحظه امور غير‌تكوينى و جهاتى است كه متعلق تكاليف واقع مى‌شود و در آن، انتظام و ترتيب و حساب و حفظ نظام و امر به معروف و نهى از منكر و تعليم و تربيت و رتق‌وفتق و تعاون و رفع خصومات و اختلافات لازم مى‌گردد.

ولایت تکوینی و تشریعی| ۲


نوع سوّم: ولایت تكوينى عامّه حادث و غيرمستقل ـ به ‌نحوى كه در مطلب چهارم از مطالب بخش نخست مذكور شد ـ كه گفتيم: اگرچه شرك نيست و از آن محذور تفويض لازم نمى‌آيد؛ ولى مخالف ظواهر و اطلاقات كثيرى از آيات قرآن است و دليل كافى و قاطعى بر آن نداريم تا ظواهرى را كه دلالت بر افعال بدون‌واسطه دارند و لااقل اطلاق دارند، به افعال مع‌الواسطه حمل نماييم يا مقيّد به آن نماييم، چنان‌که در بعضى از موارد، خود آيات قرآن قرينه بر عدم اطلاق آيات ديگر و صَرف ظاهر آن مى‌شود. اگر گفته شود: پس معناى قطب‌بودن ولىّ و اينكه زمين به وجود حجت باقى و برقرار است و خالى از حجت نخواهد ماند، و اينكه مى‌گويند: مَثَل امام نسبت به عالَم كبير، مثل قلب است نسبت به عالم صغير، چيست؟ چرا همان‌گونه كه قلب متصرف در عالم صغير است ـ چون مشتمل بر عالم‌هاى بسيار است، مثل عالم گلبول‌هاى قرمز كه شامل تقريباً سى‌هزار ميليارد گلبول قرمز است و عالم گلبول‌هاى سفيد كه شامل حدود پنجاه ميليارد گلبول سفيد است‌ و عالم سلّول‌ها كه حدود ده‌ ميليون ميليارد است ـ در عالم كبير اين برنامه و تقدير الهى را قبول نكنيم، با‌ اينكه عالم كبير به داشتن چنين مركز ارتباط و همگامى و يك واحد بودن اولى است. به‌علاوه، همان‌طور كه اين واحدها نيز واحدهاى بزرگ‌تر و مركب را تشكيل مى‌دهند و واحدها نيز واحدهاى ديگر و بزرگ‌تر را و از مجموع تمام اين واحدهاى كوچك و بزرگ، عالم تشكيل شده است و در تمام اين واحدها، ملاك و معيار ارتباطى ـ مثل قلب و روح در انسان ـ وجود دارد، در تمام عالم نيز اين قانون به تقدير خدا وجود دارد كه عالم، واحد خاصّى است و امام قلب و مركز آن است كه اگر نباشد، ارتباط اجزاى عالم برهم مى‌خورد و نظام عالم به وجود او باقی ‌است، چنان‌که وقتى تصرف روح از بدن قطع گردد، از صلاحيت ارتباط با يكديگر ساقط مى‌شوند؛ بلكه صورت و هيئت آنها از ميان مى‌رود، و واحدهايى كه تقوّمشان به روح و حيات نبوده، باقى مى‌مانند.
پاسخ این بیان چنین است که:
امّا قطبيت: اگر مراد اين باشد كه به تقدير عزيز عليم، ولىّ و امام در کائنات به‌منزله مدار و هسته مركزى است كه تكويناً حركات متحرك و اوضاع کائنات و بقاى ثوابت و سيارات ـ از اتم‌ها تا منظومه‌ها و كهكشان‌ها ـ به وجود او ارتباط دارد و خواست و اراده خدا بر اين تعلّق گرفته است كه: امام، محور عالم امكان و قلب آن باشد و بقاى همه مرتبط به او باشد، چنان‌که بقاى انسان و اعضا و جوارح او را به قلب و كار آن ارتباط داده است و چنان‌که سازنده يك ماشين و دستگاه، بقا و كار آن را به اجزاى مهم آن ارتباط مى‌دهد، اين معنا قابل تصديق است؛ بلكه ادلّه و شواهدى بر آن مى‌توان اقامه كرد، مانند آیه:
﴿ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾؛[1]
«نظمِ ثابتِ عالم، به تقدير خداى مقتدر و داناست».
امّا بقاى نظام عالم، «بِإِرادَةِ اللهِ بِوُجُودِ الْاِمامِ لا بِإِرادَةِ الْاِمامِ» با مسئله ولايت ارتباط ندارد؛ زيرا در ارتباط بقاى نظام به وجود مبارك ولىّ و امام، خواست و اراده خدا مداخله‌اى ندارد و با عدم اراده و اختيار شخص ولىّ، اطلاق ولايت بر او به اين ملاحظه معنا پيدا نمى‌كند و اگر هم كسى به‌طور مسامحه اين خصوصيت را ولايت بگويد، اشكالى پيدا نمى‌شود.
اگر گفته شود: «ما هم قبول مى‌كنيم با اين بيان كه انسان عالم صغير است و هرجنبنده و متحركى يك واحد است و حفظ اعضا و بقاى آنها، مثلاً مربوط به قلب و مغز و اعضاى رئيسه ديگر است؛ مجموع عالم نيز اين چنين است و بقاى آن ارتباط به وجود امام و ولىّ دارد؛ اثبات ولايت به معناى مذكور و مديريت غيرمستقل نمى‌شود؛ امّا مقام ولايت نسبت به اين عالم، مقام روح و غيب وجود انسان است نسبت به اعضا و جوارح، كه همكارى‌هاى اعضا و جوارح و افعالى كه از آنها صادر مى‌شود، تحت ولايت و تصرّف روح است و جهت وحدت اين اعضا و همكارى آنها با يكديگر روح است، كه اگر روح نباشد، اين اعضا باهم همكارى ندارند و بى‌اثر و بى‌خاصيت مى‌گردند؛ ولى چون به تقدير و امر خدا، همه تحت فرمان روح هستند، منافع و فوايد هركدام ظاهر مى‌شود؛ هرچند دست يا چشم درك اين معنا را كه تحت ولايت روح است نكنند. چه مانعى دارد كه منزلت ولىّ قطب چنين منزلتى باشد كه به اذن خدا و تقدير او، ترتب منافع و فوايد تمام اكوان و اشيا و ارتباط آنها با يكديگر به اراده و تصرف او متوقف باشد، هرچند اين تصرفات از دايره سنن الهى خارج نبوده و نظام و برنامه آن الهى باشد و شخص ولى خارج از آن تصرفى نداشته باشد؛ بلكه قادر به تصرّف نباشد و يك نحو امر بين امرين به جعل و اِعطاى خدا برقرار باشد».
پاسخ داده می‌شود: این معنا و بيان لطيفى است و اِشكال شرك و تفويض و غلوّ در آن نيست؛ امّا با ظواهر آيات بسيارى خالى از منافات نيست؛ آياتى چون:
﴿إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَالأَرْضَ أَن تَزُولا وَلَئِن زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَد مِنْ بَعْدِهِ﴾؛[2]
«همانا خداوند آسمان‌ها و زمين را نگاه مى‌دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هرگاه منحرف گردند، کسی جز او نمی‌تواند آنها را نگاه دارد».
و ﴿وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾؛[3]
«او کسی است كه بادها را بشارت‌دهنده پیشاپیش (باران) رحمتش می‌فرستد».
و ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوى﴾؛[4]
«خداوند شكافنده دانه و هسته است».
هرچند اگر قرينه‌اى باشد، حمل اين افعال بر اعم از باواسطه و بی‌‌واسطه جايز است؛ امّا با عدم دليل، وجهى براى حمل آن نيست، خصوصاً كه اين آيات متعدّد است و رفع يد از اين ظواهر كثير جايز نیست. بنابراين اراده و مشيّت الهى است كه حافظ وحدت عالم و حافظ ارتباط بين اكوان و تمام حادثات و ممكنات است.
و اگر مقصود از قطبيت اين باشد كه: بدون وجود ولىّ و امام و خليفة‌الله، ممكنات ديگر به كمال نمى‌رسند و غرض از آفرينش آنها حاصل نمى‌شود و از بركت و پرتو انوار وجود امام و ولىّ و خليفة‌الله ـ كه علّت غايى ايجاد مخلوقات است ـ و از روشنايى و لَمَعان خورشيد هدايت و تربيت او، اشخاص و افراد ديگر به‌حسب مراتب استعدادات و اكتسابات مستفيض مى‌شوند و همان غرض از آفرينش امام و ولىّ كه معرفت و خداشناسى و خداپرستى است، در آنها نيز ـ به قدر مراتب استفاده آنها از هدايت امام ـ جلوه مى‌كند. اين معنا نيز صحيح و مورد تصديق است و كلام بلیغ اميرالمؤمنين‌(علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه اشاره به آن است:
«فَإِنّا صَنائِعُ رَبِّنَا وَالنّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»؛[5]
«ما تربيت‌يافته پروردگارمان هستيم و مردم تربيت‌يافته ما هستند».
و اگر لفظ حديث اين باشد «وَالنّاسُ بَعْدُ صَنائِعِنا» اشاره به معنای اوّل يا معنايى است كه مقارب آن است. 
امّا تشبيه ولىّ و امام و عالم كبير، به قلب و عالم صغير: به ‌نظر مى‌رسد كه اين تشبيه به‌ ملاحظه جهات تكوينى نباشد؛[6] چون مراد از قلب، عقل است و بديهى است كه عقل، جهات تكوينى وجود انسان را اداره نمى‌كند؛ بلكه اين تشبيه به‌ ملاحظه امور غير‌تكوينى و جهاتى است كه متعلق تكاليف واقع مى‌شود و در آن، انتظام و ترتيب و حساب و حفظ نظام و امر به معروف و نهى از منكر و تعليم و تربيت و رتق‌وفتق و تعاون و رفع خصومات و اختلافات لازم مى‌گردد. همان‌طورى ‌كه خداوند در وجود انسان يك قوّه آمر و حاكم و زمامدار و حافظ نظم و برانگيزنده و بازدارنده قرار داده است ـ كه باطن و حقيقت وجود انسان است و آن را به ‌ملاحظه شئون و مشاغلى كه دارد، گاهى به نفس و گاهى به روح و گاهى به عقل و گاهى به قلب و نام‌هاى ديگر ياد مى‌نمايند ـ و اعضا و جوارح بدون آنكه در تحت فرماندهى اين قوه و كارمند آن باشند مفيد نخواهند شد. اجتماع انسانى نيز با مدير صالح و بالياقتى كه از جانب خدا منصوب و معيّن شده باشد، حكم پيكر واحد را خواهد يافت و مدينه فاضله انسانيت، آن زمان تأسيس مى‌شود كه تمام افراد اجتماع، مانند اعضاى بدن واحد، هركدام تحت راهنمايى آسمانى و معلّم شديدالقوى الهى كار و وظيفه خود را انجام دهند و بدون چنان رهبر عالى‌مقام، مدينه فاضله تأسيس نخواهد شد، و لذا خدايى كه نظام وجود يك فرد را تأمين فرموده و قوّه آمر و حاكم در آن قرار داده است، هرگز نظام مجتمع بزرگى را كه اين افراد عضو آن هستند، مهمل و گرفتار هرج‌ومرج و اختلال نخواهد گذاشت و حتماً رهبرى صالح و جامع كه هدايت و حكومتش، نمايش هدايت و حكومت الهى باشد، براى آنها منصوب و معين مى‌فرمايد.
اين مطالب هرچند در جاى خود و در شناختن مقام امام، اهمّيت شايان دارد و چنان‌که در بحث ولايت تشريعى خواهيم گفت ولايت شرعى است؛ امّا غير از مسئله ولايت تكوينى كه مورد بحث ما باشد، امام و ولىّ، قطب و قلب عالم‌ كبير است؛ امّا ولايت تكوينى مقام ديگرى است هرچند لازم و ملزوم يكديگر باشند.[7]
 

خودآزمایی

 
1- معناى «مَثَل امام نسبت به عالَم كبير، مثل قلب است نسبت به عالم صغير»، چيست؟
2- مرادها و مقصودها از قطبیت را بیان کنید و مختصری شرح دهید.
3- حافظ وحدت عالم و حافظ ارتباط بين اكوان و تمام حادثات و ممكنات چیست؟
 

پی‌‌نوشت‌ها

 
[1]- انعام، 96.
[2]- فاطر، 41.
[3]- اعراف، 57.
[4]- انعام، 95.
[5]- نهج‌البلاغه، نامه 28 (ج3، ص32).
[6]- چنان‌که از مباحثه هشام با عمرو بن عبيد نيز استفاده مى‌شود، هرچند اين تشبيه براى بيان ولايت بر اداره امور اكوان و ممكنات ـ چنانچه بيان آن گذشت ـ اوفق و اولى است، ولى چنان‌که گفتيم اين ولايت به‌طور استقلال براى ‌‌غير‌خدا باطل و تفويض بوده و به ‌نحو ‌‌غير‌مستقل و در دايره نظام و قضاوقدر الهى، خلاف ظواهر قرآن است، به‌علاوه از مثل مباحثه هشام نيز استفاده مى‌شود كه غرض از اين تشبيه، بيان ولايت شرعى است.
[7]- پيرامون اين بحث به رساله «مفهوم وابستگى جهان به وجود امام‌(علیه‌السلام)» نگارش نويسنده مراجعه شود.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: