پس از مجلس بیعت برای ولایتعهدی حضرت رضا(ع) که در روز 5 رمضان سال 203 رخ داد، (25 روز بعد) روز عید فطر فرارسید[1] مأمون توسّط شخصی، برای امام رضا(ع) پیام داد که برای نماز عید آماده شو و آن را اقامه کن و خطبهی آن را بخوان.
امام رضا(ع) به مأمون پیام داد: «به شروطی که در مورد ولایتعهدی بین من و تو بود آگاه هستی بنابراین مرا از خواندن نماز عید و خطبه (که از شؤون حکومت است) معاف بدار.»
مأمون: میخواهم با انجام این کار، احساسات مردم آرام گردد و آنها فضایل و کمالات تو را بشناسند.
حضرت رضا(ع) کراراً از مأمون خواست که مرا معاف بدار ولی مأمون با اصرار و پافشاری، میگفت: «باید نماز عید را شما اقامه کنی!!»
سرانجام حضرت رضا(ع) به مأمون پیغام داد که اگر بنا است من نماز را بخوانم، من مانند روش پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) نماز را میخوانم (نه مانند روش خلفا).
مأمون: «هرگونه میخواهی، بخوان.» آنگاه مأمون دستور داد تمام مردم صبح زود به در خانهی امام رضا(ع) آمده و اجتماع کنند.
یاسر خادم میگوید: سرداران و سپاهیان در خانهی امام و اطراف آن اجتماع کردند، مردم از بزرگ و کوچک و زن و مرد و کودک سر راه امام صف کشیدند، عدّهای در پشتبامها رفتند (شکوه ملکوتی خاصّی همهجا را فراگرفت) هنگامی که خورشید طلوع کرد، امام رضا(ع) غسل نمود و عمّامهی سفیدی که از پنبه بود بر سر نهاد، یک سرش را روی سینه و سر دیگرش را میان دو شانه انداخت و دامن به کمر زد و به همهی پیروانش دستور داد چنان کنند.
سپس عصای پیکانداری را بهدست گرفت و بیرون آمد، ما در پیشاپیش آن حضرت حرکت میکردیم او پابرهنه بود وقتی که حرکت کرد و سر بهسوی آسمان بلند کرد و چهار بار تکبیر گفت (آنچنان تکبیرهای آن حضرت پرجذبه و ملکوتی بود که) ما گمان کردیم آسمان و در و دیوار همه با او هماهنگ و همنوا میگویند: اَللهُ اَکبَرُ...
ارتشیان و کشوریان با شکوه ویژهای صف در صف ایستاده بودند، امام رضا(ع) دم در خانه ایستاد و فرمود:
«اَللّهُ اَكْبَرُ، اَللّهُ اَكْبَرُ، اَللّهُ اَكْبَرُ [اَللّهُ اَكْبَرُ] عَلى ما هَدانا، اَللّهُ اَكْبَر عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الْاَنْعامِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلى ما اَبْلانا»:[2]
همهی جمعیّت صدای خود را به این تکبیرها بلند کردند (آنچنان آوای ملکوتی تکبیر در فضای ملکوتی محضر امام پیچید و اثربخش بود) که سراسر شهر «مَرو» یکپارچه به گریه و شیون و فریاد تبدیل گردید هنگامی که سردمداران و رؤسا دیدند امام رضا(ع) با کمال سادگی و با پای برهنه از خانه بیرون آمده، از مرکبها پیاده شدند و پابرهنه گشتند و همراه امام حرکت نمودند، حضرت در هر قدمی میایستاد و سه تکبیر میگفت، زمین و زمان با احساسات پرشوری در حالی که گویا اشک میریزند، با غرّش تکبیر، همنوا شده بودند.
وضع آن صحنهی عظیم ملکوتی را به مأمون گزارش دادند، فضل بن سهل ذوالرّیاستین (نخستوزیر و رئیس ارتش) در نزد مأمون بود، به مأمون گفت:
«ای امیرمؤمنان! اگر امام رضا(ع) با این شکوه به مُصَلّی برسد، مردم شیفتهی مقام او گردند (و آنگاه برای مقام شما خطرناک خواهد شد)، صلاح این است که از او بخواهی تا بازگردد.»
مأمون، شخصی را نزد امام رضا(ع) فرستاد و توسّط او درخواست بازگشت کرد.
امام رضا(ع) بیدرنگ کفش خود را طلبید و سوار بر مرکب شد و بازگشت.[3]
شیخ مفید(ره) در ارشاد مینویسد: مأمون برای حضرت رضا(ع) چنین پیام داد: «ما تو را زحمت دادیم و نمیخواهیم زحمت دیگری بر تو افزون گردد، کرم فرما و بازگرد و باید همان پیشنمازی که (قبلاً) با آنها اقامهی نماز میکرد، نماز را اقامه کند.» امام(ع) بازگشت، سر و صدا و فریاد و اختلاف مردم بلند شد و در آن روز، نماز عید بدرستی انجام نشد.[4]
همانگونه كه قبلاً يادآورى شد، هرگز امام رضا(ع) به پذيرش ولايتعهدى راضى نبود بلكه بر اثر تهديد مأمون به آن مجبور گرديد.
ناخشنودی آن حضرت در حدّی بود که میگفت: «خدایا اگر نجات من از آنچه در آن هستم بهوسیلهی مرگ است، همین لحظه مرگ مرا برسان، آن حضرت همواره محزون و غمگین بود تا از دنیا رفت.»[5]
پس از ولايتعهدى ظاهرى آن حضرت عدّهاى بهصورت سؤال و بعضى بهصورت اعتراض، از آن حضرت پرسيدند: كه چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفته است؟ آن بزرگوار در پاسخ آنها گاهی میفرمود:
«عزیز مصر مشرک بود، حضرت يوسف پيامبر خدا بود، يوسف از عزيز مصر درخواست كرد كه او را رئيس دارايى كشور كند در صورتى كه مأمون مسلمان است و من نيز وصىّ هستم.»
زمانی میفرمود: خدا میداند كه مرا بين قبول و قتل مجبور ساختند، قبول را بر قتل ترجيح دادم، آيا يوسف(ع) پيامبر خدا نبود، او هنگام ضرورت رئيس دارايى كشور مصر گرديد، اضطرار و اجبار مرا بر آن واداشت.»[6]
و در عبارتی فرمود:
«عَلَى اِنّي ما دَخَلْتُ فِي هذَا الْاَمْرِ اِلاّ دُخولَ خارجٍ مِنْهُ، فَاِلَى اللّهِ اَلْمُشْتَكى، وَ هُوَ الْمُسْتَعانُ:
به علاوه من بر مسألهی ولایتعهدی وارد نشدم مگر همچون کسی که در عين ورود، بيرون از آن هستم (يعنى هيچگونه دخالتى ندارم، بلكه فقط نامى از ولايتعهدى است) بهسوى خدا شكايتم را میبرم، و او است محور ياریطلبان.»
شخص دیگری به امام رضا(ع) عرض كرد: چه چيز موجب شد كه ولايتعهدى مأمون را پذيرفتى؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: همان چيزى كه موجب شد جدّم امير مؤمنان على(ع) به شوراى (شش نفرى عمربن خطّاب) وارد گردید.»
از این پاسخها چند مطلب زیر بهدست میآید:
۱- امام رضا(ع) از پذيرش ولايتعهدى ناراضى بود.
۲- آن حضرت براى قبول آن، مجبور گرديد.
۳- ولايتعهدى آن حضرت، ظاهرى و اسم بیمسمّى بود.
۴- ولايتعهدى او همچون ورود يوسف در دستگاه طاغوتى فراعنه مصر، براى احقاق حق و دفاع از حقوق مستضعفين، از روى ضرورت بود.
۵- ولايتعهدى آن حضرت، همچون ورود امير مؤمنان على(ع) در شوراى شش نفرى عمر، از روى اجبار و اتمام حجّت بود.
***
1- چرا مأمون میخواست که امام رضا(ع) نماز عید فطر را اقامه کنند؟
2- به چه دلیل مأمون از امام رضا(ع) خواست تا به مصلی نرود؟
3- امام رضا(ع) در پاسخ کسانی که به اعتراض از ایشان سوال میکردند «چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفته است؟» چه پاسخهایی دادند؟
[1]- الائمة الاثنی عشر (هاشم معروف)، ص 394.
[2]- از جمله آخر این تکبیرات برمیآید که امام برای نماز عید قربان حرکت میکرده است!
[3]- اصول کافی، ج 1، ص 489 و 490.
[4]- ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 257.
[5]- بحار، ج49، ص 140.
[6]- همان مدرك، ص 139 - وسائل الشّيعه، ج12، ص 146 و 147.