قرآن و اولیای خدا(ع) مكرّراً نداهای دلسوزانه دارند تا این بشرِ به خواب رفته را بیدار كنند و به فكر آیندهاش بیندازند و این ندای امیرالمؤمنین(ع) را بشنویم:
إعْلَمُوا أنَّهُ لَیسَ لِهذَا الْجِلْدِ الرَّقِیقِ صَبْرٌ عَلَی النّارِ.
«بدانید این پوست نازك بدن شما، صبر بر آتش ندارد».
فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ فَإنَّكُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوها فی مَصائِبِ الدُّنْیا، أفَرَأیتُمْ جَزَعَ أحَدِكُمْ مِنَ الشَّوْكَةِ تُصِیبُهُ وَ الْعَثْرَةِ تُدْمِیهِ وَ الرَّمْضاءِ تُحْرِقُهُ.
«پس به خودتان رحم كنید؛ شما خودتان را كه آزمودهاید در مصائب دنیا [كه چگونه كمتحمّل هستید] آیا دیدهاید وقتی یكی از شما خاری به بدنش میخلد، چه نالان میگردد و از لغزیدنی كه او را خونین كند و از ریگ داغ بیابان كه او را بسوزاند بیتاب میشود و جزع میكند».
فَكَیفَ إذا كانَ بَینَ طابَقَینِ مِنْ نارٍ ضَجِیعَ حَجَرٍ وَ قَرِینَ شَیطانٍ.
«پس چه حالی خواهد داشت وقتی بین دو تاوهی از آتش قرار گیرد، در حالی كه قرینِ سنگ سوزان و همنشین شیطان باشد».
أعَلِمْتُمْ أنَّ مالِكاً إذا غَضِبَ عَلَی النّارِ حَطَمَ بَعْضُها بَعْضاً لِغَضَبِهِ.[1]
«آیا میدانید كه وقتی مالك دوزخ بر آتش خشم كند آتش از خشم او [به جوش و خروش آید] و امواج آن روی هم بغلتند».
امام امیرالمؤمنین(ع) به یكی از استانداران خود نامهای نوشته و در آن توبیخ و تهدیدی عجیب فرموده كه شارحان نهج البلاغه در حیرتند كه این نامهی توبیخ و تهدیدآمیز به چه كسی نوشته شده؟! آیا به عبدالله بن عباس است؟ البته قرائن نشان میدهد كه چنین است؛ زیرا او از طرف امام(ع) والی بصره بوده است. امّا او مردی عالم و مفسّر قرآن بود و از خواصّ بسیار نزدیك امام بشمار میآمد. به هر حال وقتی او به مقام استانداری رسید و بیتالمال در اختیارش قرار گرفت؛ طمع، كار خود را كرد و قسمت بسیاری از اموال عمومی امّت را برداشت و به مكّه رفت و آنجا به خوشگذرانی پرداخت! حال، قسمتی از آن نامه را در اینجا نقل میكنیم:
فَإِنِّی كُنْتُ أشْرَكْتُكَ فِی أمَانَتِی.
«من تو را شریك در امانتم قرار دادم».
خلافت و حكومت در نزد من امانت است و من خواستم تو در امانت داری با من تشریك مَساعی كنی.
وَ جَعَلْتُكَ شِعارِی وَ بِطَانَتِی.
«تو را پیراهن چسبیده به تنم و آستر جامهام قراردادم».
شِعار، پیراهنی است كه به تن میچسبد. بِطانَه، آستری جامه است. رویه بیرون است و آستری درون و نزدیك به بدن است.
وَ لَمْ یكُنْ رَجُلٌ مِنْ أهْلِی أوْثَقَ مِنْكَ فِی نَفْسِی.
«هیچ كس از افرادِ خاندانم، موثّقتر از تو در نزد من نبود».
فَلَمَّا رَأیتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ.
«وقتی دیدی روزگار با پسر عمویت به ستیز برخاسته و دشمنان از هر سو به او میتازند [تو هم به همكاری با آنها پرداختی]»؟!
وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیهِ مِنْ أمْوالِهِمِ الْمَصُونَةِ لِأرَامِلِهِمْ وَ أیتَامِهِم.
«تا میتوانستی از اموالی كه برای بیوه زنان و یتیمان نگه داری میشد ربودی».
فَحَمَلْتَهُ إلَی الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ.
«بار كردی و آن را با آسودگی خاطر به حجاز بردی».
فَسُبْحَانَ اللهِ أ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ.
«آیا تو ایمان به معاد نداری»؟
أ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ.
«آیا از موشكافی خدا در روز حساب نمیترسی»؟
أیهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنا مِنْ اُولِی اْلاَلْبابِ.
«ای كسی كه در نزد ما از خردمندان به شمار میآمدی».
كَیفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أنْتَ تَعْلَمُ أنَّكَ تَأكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً مِنْ مالِ الْیتَامی وَ الْمَسَاكِینِ.
«با چه جرأت در كنار سفرهای مینشینی و با گوارایی تمام میخوری و میآشامی در حالی كه میدانی از مال یتیمان و مسكینان است كه به حرام میخوری و به حرام میآشامی».
فَاتَّقِ اللهَ وَ ارْدُدْ إلَی هَؤُلاءِ الْقَوْمِ أمْوالَهُمْ.
«از خدا بترس و اموال مردم را به صاحبانشان برگردان».
فَإنَّكَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أمْكَنَنِی اللهُ مِنْكَ لَاَضْرِبَنَّكَ بِسَیفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أحَداً إلاَّ دَخَلَ النَّارَ.
اگر این كار را نكنی و در دسترس من قرار بگیری با همین شمشیری كه بر هر كه بزنم جهنّمی میشود، تو را میزنم.
وَ اللهِ لَوْ أنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ فَعَلا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوادَةٌ.[2]
«به خدا سوگند، اگر حسن و حسین(ع) همین كار را میكردند كه تو كردی، با آنها نیز هیچ گونه صلح و آشتی روا نمیداشتم [و همین رفتار را با آنها میكردم]».
یعنی علی(ع) آنچنان متصلّب در دین است كه رسول خدا(ص) دربارهاش فرمود:
«إنَّ عَلِیاً لاُخَیشِنُ فی ذاتِ اللهِ»؛[3]
«علی (ع) در مورد خدا سخت خشن است و نرمی نشان نمیدهد». هرگز با كسی كه با دین خدا بازی كند آشتی نمیكند.
فَكَأنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّری وَعُرِضَتْ عَلَیكَ أعْمالُكَ.
«تو چنان بیندیش كه مدّت عمرت تمام شده و زیر خاك دفن شدهای و اعمالت را به تو عرضه كردهاند. [ببین، چه حالی خواهی داشت]».
آن روز كه:
ینادِی الظّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَةِ وَ یتَمَنَّی الْمُضَیعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ.
«آدم ستمگر فریادش بلند میشود كه ای افسوس چه سرمایهها از دستم رفت و به ربحی نرسیدم و انسان تبهكار آرزوی بازگشت به دنیا میكند امّا جواب رد میشنود».
هر چند امام(ع) این نامه را به استاندار خود نوشته است ولی در واقع خطاب به تمام جهانیان است و ما هم باید مراقب باشیم كه بر اثر مال و مقام مبتلا به بیماری نفاق نگردیم.
در نهج البلاغه آمده كه منذر بن جارود عبدی، از جانب خود امام(ع) به عنوان فرماندار یا استاندار منطقهای منصوب شده بود. او به بیتالمال خیانت كرد. امام از طریق عادی با خبر شده و نامهای به او نوشته كه عجیب است؛ در قسمتی از نامه آمده:
فَإنَّ صَلاحَ أبِیكَ غَرَّنِی مِنْكَ.
«پدرت آدم خوبی بود. خوبی پدرت مرا فریب داد».
وَ ظَنَنْتُ أنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْیهُ وَ تَسْلُكُ سَبِیلَهُ.
«من گمان كردم تو هم مانند پدرت به راه درست میروی و راه و رسم پدر را پیش گرفتهای»!
فَإِذَا أنْتَ فِیمَا رُقِی إِلَی عَنْكَ.
«از راهی كه به من خبر رسیده [مثلاً نامهای نوشته شده است]، آگاه شدهام كه»:
...لا تَدَعُ لِهَواكَ انْقِیاداً وَ لا تُبْقِی لِآخِرَتِكَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ...[4]
«تو آدم دنیا داری هستی؛ برای رسیدن به منافع مادّی از چیزی فرو گذار نمیكنی و برای آخرتت توشهای برنمیداری و دنیای خود را با ویران نمودن آخرتت آباد میكنی. حال نامهی من كه به تو رسید فوراً مقام خود را رها كن و بیا».
این نشان میدهد كه امام(ع) او را از طریق عادی نمیشناخت؛ یعنی اوضاع و احوال از نظر ظاهر نشان میداد كه او آدمی دیندار و ظاهرالصلاح است و وجههی مردمیاش خوب است و از هر جهت شایستگی برای انتصاب به فرمانداری یا استانداری منطقهای را دارد؛ هر چند امام از طریق علم غیب امامت از باطن او آگاه است و زمینهی خیانت را در او مشاهده میكند، امّا موظّف به عمل به آن علم نیست چرا كه عرض شد علم به مقدَّر، مجوّز تغییر مقدَّر نمیباشد تا وقتی كه از طریق عادی علم به خیانت او پیدا كرد و عزلش كرد.
در سحرگاه شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، امام امیرالمؤمنین(ع) از طریق علم امامت آگاه بود كه ابن ملجم برای قتل آن حضرت در كمین است امّا چون این آگاهی از طریق عادی حاصل نشده بود، تكلیفی برای نرفتن به مسجد نداشت. بله؛ اگر مثلاً دو نفر میآمدند و میگفتند: ما دیدیم پسر ملجم برای قتل شما كمین كرده است، در آن صورت واجب بود بر آن حضرت كه به مسجد نرود و اگر میرفت القاء[5] نفس به تهلكه[6] میشد و خدا فرموده است:
...لا تُلْقُوا بِأیدِیكُمْ إلَی التَّهْلُكَةِ ...[7]
«...با دست خود، خود را به هلاكت نیفكنید...».
این هم نمونهای دیگر از نهج البلاغه و هشداری كه امام امیرالمؤمنین(ع) میدهد و میفرماید:
وَ أمَّا أهْلُ الْمَعْصِیةِ فَأنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ.
«گنهكاران را به بدترین جایگاه [از دوزخ] وارد میكنند [در حالی كه:]»
وَ غَلَّ الْأیدِی إلَی الْأعْنَاقِ وَ قَرَنَ النَّواصِی بِالْأقْدَامِ.
«دستها را به گردن بستهاند و موهای پیشانیشان را به پاها پیوستهاند».
وَ ألْبَسَهُمْ سَرَابِیلَ الْقَطِرَانِ وَ مُقَطَّعَاتِ النِّیرَانِ فِی عَذَابٍ قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ وَ بَابٍ قَدْ اُطْبِقَ عَلَی أهْلِهِ فِی نَارٍ لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ وَ قَصِیفٌ هائِلٌ لا یظْعَنُ مُقِیمُهَا وَ لا یفَادَی أسِیرُهَا وَ لا تُفْصَمُ كُبُولُهَا لا مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَی وَ لا أجَلَ لِلْقَوْمِ فَیقْضَی.[8]
«نه این خانه مدّتی دارد كه به نهایت برسد و ویران گردد و نه آن قوم تبهكار اجل معینی دارند كه پایان پذیرد و آسوده شوند.
دنیا یك خوبیاش این است كه پایان پذیر است و خوشیها و ناخوشیهایش تمام میشود. امّا جهان آخرت تمام شدن ندارد، هم بهشتش ابدی و هم جهنّمش دائمی است. دوزخیان نه مرگ دارند كه راحت شوند و نه حیات دارند كه احساس آسایش نمایند.
الَّذِی یصْلَی النَّارَ الْكُبْری * ثُمَّ لا یمُوتُ فِیها وَ لا یحْیی.[9]
1- دلیل نداهای دلسوزانه مکرر قرآن و اولیای خدا(ع) چیست؟
2- چرا امام امیرالمؤمنین(ع) به عبدالله بن عباس نامهی توبیخی و تهدیدی نوشتند؟
3- چرا امام علی(ع) به علم غیب خود نسبت به منذر بن جارود عبدی عمل نکردند؟
[1]ـ نهجالبلاغهی فیض، خطبهی ۱۸۲، پایانی قسمت دوّم.
[2]ـ نهجالبلاغهی فیض، نامهی ۴۱.
[3]ـ تلخیصالریاض، جلد1، صفحهی 2. «اُخَیشِن»، تصغیر اخشن افعل تفضیل از خشن است و تصغیر برای تعظیم است.
[4]ـ نهجالبلاغهی فیض، نامهی ۷۱.
[5]ـ افکندن.
[6]ـ بحارالانوار، جلد۳۸، صفحهی ۲۳۵.
[7]ـ سورهی بقره، آیهی۱۹۵.
[8]ـ نهجالبلاغهی فیض، خطبهی ۱۰۸.
[9]ـ سورهی اعلی، آیات۱۲و۱۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت