بخش سوّم: علل قیام امام حسین (ع) | ۱۲
این خطر از تمام مخاطراتی که در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید میکرد، مهمتر و شکنندهتر بود.
عفریت ارتجاع و بازگشت به عصر شرک و بتپرستی و جاهلیت، اندک اندک قیافه منحوس و مهیب خود را نشان میداد.
زور سرنیزهی بنیامیه، نقشههای وسیع آنها را در سست کردن مبانی دینی جامعه و الغای نظامات اسلامی و تحقیر شعائر دینی، اجرا میکرد.
عالم اسلام مخصوصاً مراکز حساس و موطن رجال بزرگ و باشخصیت مثل مکه، مدینه، کوفه و بصره در سکوت مرگبار و خفقان شدید فرو رفته بود.
شدّت ستمگری فرمانداری مانند زیاد، سمره و مغیره، و بیباکی آنها از قتل نفوس محترمه، جرح و ضرب و مثله، پروندهسازی و هتک اعراض مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأیوس ساخته بود.
بنیامیه دست به کار برگرداندن مردم از راه اسلام و مخالفت با نصوص کتاب و سنّت و سیره رسول اعظم(ص) شدند و افکار معاویه و نقشههای او اساس حملههای آنها بر ضدّاسلام و صحابه و انصار و اهلبیت بود.
بنیامیه تصمیم داشتند که روحانیت اسلام و طبقات دیندار و ملتزم به آداب و شعائر دین را که مورد احترام مردم بودند بکوبند و از میان بردارند.
علاوه بر کشتن پسر پیغمبر(ص) و قتلعام مردم مدینه و ویران ساختن و سوزاندن کعبه معظمه قبله مسلمانان، تجاهر به گناه و تعطیل حدود، دو مرکز بزرگ اسلام ـ مکه معظمه و مدینه طیبه ـ را مجمع خنیاگران و نوازندگان و مخنثان و امارد و شعرای عشق باز، و اراذل و اوباش قرار دادند تا عظمت و اعتبار این دو شهر مقدس کم شود و وضع این دو شهر، مردم شهرهای دیگر را به معاصی و فحشا گستاخ سازد.
بنیامیه بودند که علاوه بر آنکه شمشیر در اهل بیت گذاردند و خواستند کاری کنند که کسی فکر زمامداری آنها و مراجعه به آنها را نکند و زمین را از آل محمد(ص) خالی سازند، کمر دشمنی انصار پیغمبر(ص) را نیز برای اینکه آن حضرت را یاری نمودند به میان بستند و آنان را از حقوق اسلامی محروم، و ذلیل و خوار ساختند.[1]
تعطیل حدود و دفع شهود از عصر عثمان شروع شد و اگر علی(ع) یگانه کسی که به شدت مطالبه اجرای حدود را مینمود نبود، در همان زمان عثمان، حدود تعطیل گشته و فاتحه احکام خوانده شده بود.[2]
علایلی میگوید: در نزد مفکرین اسلامی ثابت است که بنیامیه آلت فساد بودند و تجدید زندگی عصر جاهلیت با تمام مراسم و رنگهایش جزو طبیعت آنها بود.[3]
سبط ابن جوزی میگوید: جدّم در کتاب تبصره گفته است: همانا حسین به سوی آن قوم رفت برای اینکه دید شریعت محو شده است پس در رفع قواعد آن کوشش کرد.[4]
اگر بدون معارض و بیسروصدا دست یزید در اجرای نقشههای خائنانه بنیامیه باز گذاشته میشد، همانطور که معاویه میخواست، اذان و شهادت به توحید و رسالت ترک میشد و از اسلام اسمی باقی نمیماند و اگر هم اسمی میماند مسمّای آن طریقه بنیامیه و روش و اعمال یزید بود.
اگر خلافت یزید با عکسالعمل شدیدی در جامعه اسلام مواجه نمیگشت، او به سِمَت جانشینی پیغمبر(ص) پذیرفته میشد و مملکت اسلام کانون معاصی، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا و سگبازی و نابکاری میگردید؛ زیرا جامعه از بزرگان و سران خود پیروی میکنند و کارهای آنها را سرمشق قرار میدهند.
لذا لازم بود برای حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش یزید جنبش و نهضتی آغاز شود که عموم، مخالفت روش او را با برنامههای اسلام درک کنند و بدانند که سران سیاسی بنیامیه از برنامههای اسلامی تبعیت ندارند.
علاوه باید احساسات دینی مردم را بر ضد آنان بیدار ساخت تا در مخالفت آنها سرسختی نشان داده و نسبت به کارها و برنامههایی که مطرح میکنند بدبین باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.
قیام سیدالشهدا(ع) برای این دو منظور لازم و واجب بود یعنی لازم بود که هم پرده از روی کار بنیامیه بردارد و آنها را به جوامع اسلامی معرفی نماید، و هم احساسات دینی مردم را علیه امویین بسیج کند و عواطف جامعه را به سوی خاندان پیغمبر و اهل بیت(ع) جلب فرماید تا بنیامیه از اینکه بتوانند بر قلوب مردم حکمرانی کنند و مالک دلها شوند و شعائر اسلامی مانند اذان را موقوف سازند، محروم و ناامید شوند.
شیخ محمد محمود مدنی استاد و رئیس دانشکده شریعت دانشگاه الازهر میگوید:
حسین، شهید نمونه و برجسته مجاهدین راه خدا، دید بال و پر حقّ شکسته و باطل از چهار سو راه را بر آن بسته است، خود را دید که شاخ درخت نبوّت و پسر آن امام شیردلی است که هرگز از بیم و ذلت سر به زیر نینداخت.
خود را دید که برطرف کردن این حزن و اندوه و از میان بردن این تاریکیها به او حواله شده و از او خواسته شده است.
صدایی از اعماق دلش او را ندا میکرد:
تو ای پسر پیغمبر برای رفع این شدائد هستی!
خدا به جدّ تو تاریکیها را برطرف، و حقّ را ظاهر و باطل را باطل ساخت تا بر او نازل شد:
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ؛[5]
و مردم گروه گروه در دین خدا وارد شدند.
پدر تو همان شمشیر برنده و قاطعی بود که در نیام نرفت تا گردنهای مشرکین را ذلیل توحید ساخت.
برخیز اباعبدالله! مانند پدر و جدت جهاد کن و از دین خدا حمایت کن، و ستمکاران را از بین ببر، و زمین را از پلیدی ظلم و ستم پاک ساز.
خاندان تو، اصحاب تو خوار شدهاند و بانوان و فقرا و اطفال و یتیمان و بیوهزنان بیچاره گشتهاند.
پس چه کسی این همه گرفتاری و پریشانی و فشار ظلم و ستم را برطرف میسازد اگر تو برطرف نسازی؟.
و چه کس برای نجات امت قیام میکند اگر تو قیام نکنی؟ پسر علی و فاطمه؟!
گویی حسین این صدا را از اعماق دلش میشنید که او را به این ندای مؤثر، ندا میکرد، و شب و روز به او اصرار میورزید.
پس حسین حقّ چارهای جز پاسخ به این ندا و اجابت این صدا نداشت و به کسانی که او را از قیام باز میداشتند و میترساندند، توجّه نفرمود و شدت و قساوت دشمن و جسارت و بیاعتنایی او به احترام خاندان نبوّت، او را از جهاد در راه خدا باز نداشت، زیرا او مجاهدی بود که به امر خدا قیام کرد و برایش تفاوت نداشت که به ظاهر مغلوب باشد یا منصور، چون هر دو حال برایش شرافت بود:
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ؛[6]
پس او در راه خدا و حقّ شهید شد و کشندگان به لعنت خدا و تمام ملائکه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگترین درجات در نزد خدایش رستگار شد:
«مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ».[7]
و پایان این فصل را این ابیات پرمعنا قرار میدهیم که ترجمانی از خطر یزید برای اسلام و توحید، و فداکاری سیدالشهدا(ع) در راه نجات دین است.
لإِنْ جَرَتْ لَفْظَةُ التَّوْحِیدِ فِی فَمِهِ / فَسَیْفُهُ بِسِوَی التَّوْحِیدِ مَا فَتَکَا
قَدْ أَصْبَحَ الدِّینُ مِنْهُ یَشَتَکِی سَقَماً / وَمَا إِلَی أَحَدٍ غَیْرَ الْحُسَیْنِ شَکَا
فَمَا رَأَی السِّبْطُ لِلدِّینِ الْحَنِیفِ شَفَا / إِلا إِذَا دَمُهُ فِی کَرْبَلا سُفِکَا
اگر چه لفظ توحید بر زبانش جاری میشود اما شمشیرش چیزی غیر از توحید را نمیکشد، دین از دست او از درد مینالد و به هیچکس غیر از حسین(ع) شِکوه نمیکند، پس فرزند پیغمبر (حسین) برای دین حنیف شفایی نیافت جز اینکه خونش در کربلا ریخته شود.
1- چه چیزی از تمام مخاطراتی که در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید میکرد، مهمتر و شکنندهتر بود؟
2- بنیامیه چه تصمیم داشتند؟
3- اگر خلافت یزید با عکسالعمل شدیدی در جامعه اسلام مواجه نمیگشت، کدام اتفاق روی میداد؟
[1]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص27 ـ 28.
[2]. ر.ک: مسعودی، مروجالذهب، ج2، ص335 ـ 336.
[3]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص 28.
[4]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص245.
[5]. نصر، 1.
[6]. توبه، 52. «بگو: دربارهی ما چه انتظاری دارید، جز اینکه یکی از دو خوبی (شهادت یا پیروزی) نصیب ما میشود».
[7]. مجلةالعدل، س2، ص6، طبع نجف اشرف (نقل به معنا).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی