بخش سوّم : علل قیام امام حسین (ع) |۱۵
مسلّم است هرکس تاریخ قیام حسینی را مطالعه نماید شیفته و دلباخته فداکاری و حقپرستی آن حضرت میشود و برای او شکی باقی نمیماند که حسین(ع) مرد حقّ بود و برای حقّ قیام کرد و جان خود و عزیزترین یاران را در راه حقّ داد.
اگر کسی بخواهد بر اساس دشمنی با اسلام و خاندان رسالت و ولایت، یا همکاری با سیاست استعمارگران و پارهای از خاورشناسان مزدور استعمار (مانند لامنس)، از بنیامیه و یزید دفاع نماید یا با خردهگیریهای مغرضانه از عظمت این نهضت بکاهد و افراد بیاطلاعی را که وارد محیط اسلام نیستند و به شخصیت و مقام ارجمند دینی حسین(ع) معرفت ندارند، گمراه سازد، نخواهد توانست؛ زیرا حربه تهمت و افترا، اگر در موارد دیگر کارگر شده در اینجا تأثیر نکرد، و خلوص حسین(ع) در فداکاری در راه دین و حمایت از حقّ چنان ظاهر شد که تمام پردههای ابهام و اشتباهکاریها را پاره ساخت.
حتی خود بنیامیه چون دیدند حسین(ع) را نمیتوان به تهمتهای سیاسی، یعنی طلب سلطنت و جاه آلوده کرد و برای قتل آن حضرت هیچ عذر مقبول ندارند، هرکدام برای اینکه دامن خود را از عار و ننگ این ظلم فجیع پاک سازند شرکت خود را در قتل امام(ع) انکار مینمودند و هرکس دیگری را مقصر قلمداد میکرد، با این همه نتوانستند در جامعه اسلامی خود را در ارتکاب قتل آن حضرت معذور معرفی کنند.
کسانی که از روی اغراض پلید خواستهاند از اهمیت و اعتبار این نهضت بکاهند معدود و انگشتشمارند.
یکی از این افراد که در پیشینیان شاید در این گمراهی و انحراف فکری منفرد باشد ابوبکر بن عربی است که به او نسبت میدهند گفته است:
إِنَّ حُسَیْناً قُتِلَ بِسَیْفِ جَدِّهِ؛[1]
حسین(ع) با شمشیر جدش کشته شد!.
این کلام اگرچه به ظاهر دفاع از کشندگان حسین(ع) است که برحسب روایات متواتره و اجماع امت، بزرگترین جنایتها را مرتکب شده و خشم خدا و رسول و شقاوت و خسران دنیا و آخرت را برای خود خریدند؛ ولی در واقع اسائه ادب و گستاخی به مقام شامخ پیغمبر اکرم(ص) است.
ابن عربی گمان کرده که شمشیر رسالت و نبوّت، شمشیر ضحّاک و چنگیز بوده است که حسین(ع) با آن کشته شود.
ابن عربی میگوید: آن شمشیر ستمی که به دست بنیامیه بود، شمشیر پیغمبر بود!
میگوید: آن شمشیری که معاویه با آن خون مسلمانان بیگناه، و صحابه عالیقدر و تابعین را ریخت شمشیر پیغمبر بود!
میگوید: آن شمشیری که مردانی مانند عمّار، اویس، خزیمه، ابن تیهان، حجر بن عدی و سایر شهدای مَرْج راهِط، و رشید هجری و میثم تمار با آن کشته شدند شمشیر پیغمبر بود.
ابن عربی میگوید: آن شمشیری که مدینه را قتلعام کرد و در حرم پیغمبر خون مسلمانها را ریخت، و حرمت مقدسات اسلامی را هتک، و ناموس زنان باعفت و نجابت مدینه را به باد داد، شمشیر پیغمبر(ص) بود و بالأخره میگوید:
شمشیری کهبه دست یزید، زیاد، ابن زیاد، مسلم بن عقبه، بسر بن ارطاة و حصین بن نمیر و حجاج و ولید و امثال این ستمکاران بود، شمشیر پیغمبر بود!
اهانت به مقام مقدس پیغمبر(ص) از این بالاتر نمیشود که کسی صریحاً یا به کنایه بگوید: شمشیر او به دست این افراد بود، یعنی این افراد مظهر برنامههای سیاسی و نظامی اسلام بودند.
لا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ وَإِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ.
جا دارد که برای مثل این مصیبتها که در اسلام، افرادی مانند ابن عربی پیدا شوند و جسارت و دشمنی را با اهل بیت رسالت به این حد برسانند، عوض اشک، خون گریه کنیم.
دشنام و ناسزا به پیغمبر(ص) و به اسلام از این جمله ابن عربی بدتر نیست؟
نه، ای ابن عربی! حسین(ع) و یاران و اصحابش و هرکس برای یاری حقّ و نصرت اسلام قیام کرد، با شمشیر پیغمبر(ص) کشته نشد.
حسین(ع)، با شمشیر عتبه و شیبه و ولید و مشرکینی که با اسلام مبارزه کردند کشته شد. با شمشیر کفر و ارتجاع، با شمشیر ابیسفیان و پسرهایش که در جنگ بدر و اُحد و احزاب به روی اسلام کشیده شد، با شمشیری که حمزه را با آن کشتند، با شمشیر معاویه و عمروعاص و مروان، کشته شد. حسین(ع) با شمشیر شما نویسندگان متملق و چاپلوس کشته شد.
یکی دیگر از این افراد محمد خضری بک صاحب کتاب محاضرات تاریخالامم الاسلامیه است که در کتاب نامبرده به اسلام و تاریخ خیانتها کرده است.
این مرد که ناصبی و طرفدار بنیامیه مخصوصاً معاویه و یزید بوده، قیام حسین(ع) را یک تندروی و انتحار سیاسی و ترک حزم و دوراندیشی و خوشگمانی به مردم عراق شمرده و با الفاظی اعتراضآمیز از نهضت حسین(ع) انتقاد کرده و به جای اینکه بنیامیه و مخصوصاً معاویه را که موجب تفرقه و اختلاف مسلمین شد و بر خلیفه به حقّ خروج کرد و پسرش یزید را که شایستگی نداشت، به رسم اکاسره و قیاصره، ولیعهد ساخت، نکوهش و توبیخ کند به روش پاک و مقدس حسین(ع) و قیام او بر ضدّ یزید، حمله کرده و در پایان مقال میگوید:
حسین(ع) در موقعی با یزید مخالفت کرد که هنوز از او جور و ستمی ظاهر نشده بود.[2]
ما میگوییم: در محیط مسلمین و جهان اسلام خصوصاً باتوجّه به سوابق روشن سیدالشهدا(ع) و فضایل و مناقب او و اخبار و احادیث متواترهای که در شأن و بلندی مقامش از پیغمبر اعظم(ص) روایت شده، احتمال آنکه حسین(ع) در این قیام قدمی به اشتباه برداشته باشد مردود و منفی است و مصاب بودن آن حضرت، یک فکر عمومی و نظر و رأی همگانی است.
در عصر ما عموم عقلا و طبقات فاضل دنیا بر این عقیده هستند که باید تا سرحدّ امکان با ظلم و ستم و استثمار ضعیفان مبارزه کرد و حیات و بقای ملل را وابسته به مقاومت آنها در برابر ظلم و ستم میدانند و روش حسین(ع) را میستایند، او را پیشوای فداکاران راه نجات بشر و آزادی ملتها و اصلاحات میدانند و به یاوه سراییهای خضری بک ناصبی کسی اعتنا نمیکند و کسانی که این یاوهها بر قلم و زبانشان جاری شود مورد طعن و ردّ مسلمین واقع میشوند. مع ذلک بهطور اختصار باتوجّه به پاسخهایی که دانشمند مصری استاد محمد رضا در کتاب الحسن و الحسین سبطا رسول الله به خضری بک داده چند پاسخ به او میدهیم:
۱. خضری بک گمان کرده، قیام حسین(ع) به منظور طلب سلطنت بوده و حاصل نشدن آن به علت ترک حزم و احتیاط و آماده نساختن وسائل و اسباب بوده است؛ ازاینجهت حرکت امام(ع) را بدون مطالعه عاقبت کار و دوراندیشی شمرده و مورد انتقاد قرار داده است.
ولی چنان که مکرر گفتهایم: قیام امام(ع) برای طلب حکومت نبود و آن حضرت از عواقب امر مطلع بود و دیگران هم از مآل و پایان این حرکت آگاه بودند و امام(ع) خود را مکلّف میدانست که در برابر وضعی که پیش آمده عکسالعمل نشان دهد.
او بیعت با یزید را جایز نمیدانست و امتناع از آن را هرچند به قیمت خون پاکش تمام شود واجب میدانست.
حسین(ع) در بین امت، شخصیت اول و تمام شرایط زمامداری اسلامی در او جمع بود. او از خاندان رسالت بود، به صلاح امت اهمیت میداد؛ چگونه راضی شود خلافت بازیچه جوانی فاسق، فاجر و متجاهر به گناه گردد.
اگر امر به معروف و نهی از منکر واجب باشد، حسین(ع) اول کسی بود که باید به آن عمل کند، و اول کسی است که باید برای پاک کردن محیط از منکرات و کفر و ظلم اگر چه به بذل جان باشد، اقدام کند. اگر حسین(ع) در راه بقای دین و دفاع از شرع، مجاهده و فداکاری نکند پس چه کسی جهاد کند؟
حسین(ع) فداکاری و جاننثاری در راه اقامه حقّ و اماته باطل و نجات اسلام را واجب میدانست که فرمود:
«لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَمَا».[3]
و فرمود:
«لا اُجِیبُ ابْنَ زِیَادٍ فَهَلْ هُوَ إِلَّا الْمَوْتُ فَمَرْحَباً بِهِ».[4]
اشتباه یا اشتباهکاری خضری بک در اینجا است که قیام امام(ع) را با قیام سیاستمداران و ریاستطلبان تاریخ مقایسه کرده و آن را انتحار سیاسی و ترک حزم شمرده باآنکه این قیام از هرگونه شائبه اغراض دنیایی و شخصی منزّه و مبرّا بود و در فصل اول همین بخش روشن ساختیم که قیام امام(ع) یک قیام الهی و ادای تکلیف دینی و مأموریت خدایی بود و باید آن را با قیامهای مشابه آن (نهضتهای انبیا و اولیا) مقایسه کرد که به اتکای نیروی مادی و ظاهری نبود.
ابراهیم خلیل(ع) درحالیکه نه قشونی داشت و نه شمشیر و اسلحه و نه همکار و همفکری، در برابر پادشاه جباری مانند نمرود قیام کرد و خدایان و مقدسات او و ملتش را خوار شمرد، بتهایشان را شکست و پایمال نمود. موسای کلیم(ع) چوپان پشمینهپوش فقیر از فرعون مصر خواستار شد که دست از دعوای خود بردارد و استعباد بندگان خدا را ترک کند و بنیاسرائیل را آزاد سازد، او را گمراه شمرد و از او و قشون و سپاهش بیم نکرد.
محمّد(ص) بیمعین و یار و یاور و تنها و بیجمعیت و لشکر، پرچم دعوت گردنکشان متکبر عرب و عجم را به دوش گرفت، و قبائل مشرک و وحشی راکه سیصدوشصت بت داشتند، به توحید و پرستش خدای یگانه خواند و به پادشاه ایران و قیصر روم نامه نوشت و همه را دعوت به پذیرش دین خدا کرد.
یحیای پیغمبر(ص)، مردم را به سوی خدا خواند، پادشاه ستمکاری او را کشت و سرش را برای فاحشهای به هدیه بردند.
حسین(ع) مردم را به حقّ و عدالت و دین جدّش دعوت کرد، او را کشتند و سرش را برای یزید هدیه بردند.
زکریا(ع) و سایر پیغمبرانی که کشته شدند، یا مردم دعوتشان را پذیرفتند، با اتکا به کدام اسباب ظاهری و وسایل مادی قیام کردند؟
قیام این طبقه جز مأموریت دینی، باعثی نداشت و غلبه و شکست ظاهری برای آنها یکسان بود.
در عصر انبیا نیز کسانی بودند که دعوت ایشان را تندروی و بیاحتیاطی و استقبال از مرگ و هرگونه خطر میشمردند، بلکه آنها را به باد استهزا و تمسخر میگرفتند، چون هدف انبیا را از هدف مردمان دنیاطلب و جاهدوست تمیز نمیدادند و نهضتهای روحانی و معنوی و آسمانی را که بر اساس اطاعت امر خدا و فضیلت و بشردوستی و حقیقت و عدالت و اتمام حجت است، مانند نهضتهای دنیایی که بر اساس حبّ به دنیا و جاه و ریاست و منفعت شخصی است گمان میکردند.
۲. به نظر خضری بک، حسین(ع) وقتی که قیام کرد، هنوز از یزید ستمی ظاهر نشده بود و بهتر این بود که صبر کند و حرفی نزند و حکومت او را امضا کند تا یزید بر مرکب مرادش سوار شود و ظلم و ستمش عالم را بگیرد، آن وقت قیام کند!
خضری بک گمان کرده حسین(ع) یزید را نمیشناخت، یا مسلمانها او را نمیشناختند.
یزید مشهور به فساد اخلاق و اعمال زشت بود. میگساری و سگبازی و تجاهر او به معاصی معروف بود. کسانی که در زمان معاویه با ولایتعهدی او مخالفت کردند همه فساد اخلاق و سوء رفتار او را مانع زمامداری او میدانستند.
یزید در زمان پدرش حتی وقتی به مدینه میآمد، باآنکه میدانست کردار و رفتارش به گوش بزرگان اسلام و صحابه میرسد، دست از میگساری بر نمیداشت.[5]
امام(ع) در همان عهد معاویه، او را میشناخت و به معاویه فرمود: «تو میخواهی مردم را به اشتباه بیندازی، مثل آنکه غائبی را وصف کنی یا کسی را که در پشت پرده است بشناسانی. یزید خودش خود را با سگها و کبوترهایش و کنیزان خواننده و نوازندهاش و با انواع کارهای لهو شناسانده است، رها کن آنچه را اراده کردهای! سود نمیدهد تو را اینکه بر خدا وارد شوی درحالی که بار گناهی که از ستم به این خلق داری بیشتر از این باشد».[6]
۳. اگر یزید بعد از شهادت امام(ع) عدل و داد پیشه کرده و به کتاب و سنّت عمل نموده بود و آن کردار زشت و رفتار نکوهیده را ترک کرده بود، جا داشت کسی بگوید حسین(ع) او را چنانکه باید نشناخت و در نهضت شتاب فرمود.
ولی بعد از آنکه حادثه کربلا و اسارت خاندان پیغمبر(ص) و واقعه حرّه و تخریب مکه معظمه و مداومت او به معاصی و تجاهر به فسق و فجور و گناهان کبیره، او را بیشازپیش به مردم معرفی کرد، اینگونه ایراد از خضری بک جز آنکه حکایت از عداوت با اهل بیت(ع) میکند معنایی ندارد.
۴. سخنان خضری بک یا از جهت تعصب یا ازجهت عدم درک هدف اسلام است. او گمان میکند هرکس علیه هر حکومتی در هر شرایطی قیام کند، عاملتفرقه و اختلاف است و باید از هر ظالم و ستمگر و هر حکومتی، تمکین و اطاعت کرد و با او همکاری و سازش نمود تا تفرقه و اختلاف پیش نیاید و اتحاد و همکاری، پسندیده است اگرچه با ستمکاران و برای ظلم و ستم باشد و همه باید با حکومت یزید، ولید، حجاج، معاویه و بیدادگران تاریخ از در سازش در آیند و آنها را به رسمیت بشناسند تا تفرقه ایجاد نشود. نه، خضری بک! سخت گمراه شدهای، اختلاف و تفرقه بین اهل حقّ و باطل همیشه بوده و هیچ شریعتی اجازه نمیدهد که اهل حقّ تسلیم اهل باطل شوند، برای آنکه تفرقه و اختلاف حادث نشود. با این حساب شما، ابراهیم خلیل(ع) هم که در مقابل نمرود، و پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) که علیه بتپرستی قیام کرد، ـ العیاذ بالله ـ عامل تفرقه و اختلاف شدند.
نه آقای خضری بک! ریشه اختلافات مسلمین، حکومت امثال معاویه مفرّقالجماعات، و یزیدها و مخالفت آنان با تعالیم دین و دستورات اسلام و جاهپرستی و دنیاطلبی بود.
۵. آقای خضری بک! در نزد امام(ع) حساب کار روشن بود و با کمال بیداری و هشیاری به سوی مقصد و هدفی که داشت میرفت و از ماورای پردههای زمان، اوضاع بعد را پیشبینی میکرد و تدارک کار را چنان دید که حکومت بنیامیه در خشم و نفرت عمومی محو و از شمار حکومتهای اسلامی خارج و به لعن ابد گرفتار گردند. حسین(ع) در این جهت که بنیامیه و مخصوصاً یزید و معاویه را از پا در آورد و پرده از باطن کار آنها بردارد و مسلمانان را با خودش در باطل بودن آنها همصدا کند و اسلام را از شرّ آنها نجات دهد، تمام قوایی را که لازم بود، برای این کار بسیج نمود و دقیقهای از دقایق، حزم و احتیاط را ترک نکرد و در راه تأمین مقصد و هدف خویش تمام اطراف و جوانب کار را ملاحظه فرمود ومقدمات را چنان فراهم کرد که مقصدش تأمین گشت و صدای مظلومیتش در عالم پیچید، و بنیامیه منفور و مخذول شدند و نقشههایی که داشتند بیاثر شد، و پسر یزید (معاویه دوم) رسماً بر منبر دمشق به مظالم و جرائم پدر و جدش، و فضایل علی(ع) و صلاحیت اهل بیت(ع) شهادت داد.
1- چرا کسی نمیتواند از عظمت نهضت امام حسین(ع) بکاهد و افراد بیاطلاعی را که وارد محیط اسلام نیستند و به شخصیت و مقام ارجمند دینی حسین(ع) معرفت ندارند را گمراه سازد؟
2- بنیامیه برای اینکه دامن خود را از عار و ننگ ظلم فجیع قتل امام حسین(ع) پاک سازند، چه کرد؟
3- پاسخهایی که دانشمند مصری استاد محمد رضا در کتاب الحسن و الحسین سبطا رسول الله به خضری بک داده را بیان کنید.
[1]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص71.
[2]. خضری بک، محاضرات تاریخ الاممالاسلامیه، ج2، ص129 ـ 130.
[3]. طبری، تاریخ، ج4، ص305؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص149 ـ 150؛ زرندی، نظم دررالسّمطین، ص216.
[4]. ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص254. «من با خواستهی ابن زیاد موافقت نمیکنم. آیا جز مرگ چیزی است؟ من از مرگ استقبال میکنم و به آن خوشآمد میگویم».
[5]. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج3، ص317.
[6]. ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص208 ـ 209؛ امینی، الغدیر، ج3، ص260؛ ج10، ص248.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی