بخش سوّم: علل قیام امام حسین (ع) | ۸
«مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْکِتَابِ وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ وَالدَّائِنُ بِدِینِ الحَقِّ وَالْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ».[1]
وقتی ولید استاندار مدینه طیبه، امام(ع) را به استانداری دعوت کرد، و خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و نامهای را که یزید برای گرفتن بیعت به او نوشته بود قرائت کرد[2] امام(ع) در پاسخش فرمود:
«تو به اینکه من در پنهانی و خلوت بیعت کنم قناعت نخواهی کرد مگر آنکه آشکارا بیعت کنم که مردم آگاه شوند».
ولید گفت: آری!
فرمود: «تا بامداد صبر کن و در این موضوع تصمیم بگیر!».
ولید ـ بااینکه از کلام امام(ع) آشکار بود که بیعت نمیکند، اما چون مایل بود با آن حضرت شدت و سختی ننماید، گفت: بازگرد به نام خدا تا در مجمع مردم تو را ملاقات نماییم.
مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسین(ع) در این ساعت بیعت نکرده، از تو جدا شود دیگر بر او قدرت نخواهی یافت، او را حبس کن و نگذار از اینجا خارج شود مگر آنکه بیعت کند یا گردنش را بزن!
حسین(ع) فرمود: «وای بر تو ای پسر زرقاء آیا تو امر میکنی به کشتن من ای ولید؟ دروغ گفتی و پستی کردی». پس از آن روی به ولید کرد و فرمود:
«ای امیر، ما خاندان نبوّتیم، و معدن پیغمبری و رسالتیم، محل آمدوشد فرشتگان و فرودگاه رحمت خدا هستیم. خدا به ما فتح کرده، و به ما ختم کند، و یزید فاسق و فاجر و شرابخوار و قاتل بیگناهان و متجاهر به فسق و فجور است. کسی مانند من با مثل او بیعت نکند ولی بامدادان خواهیم دید که کدامیک از ما سزاوار و شایسته بیعت و خلافت است».
وقتی امام(ع) از نزد ولید بیرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من کردی به خدا دیگر چنین فرصتی به دست تو نخواهد افتاد.
ولید گفت: وای بر تو، تو به من میگویی دین و دنیای خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم که مالک تمام دنیا باشم و حسین را کشته باشم. سبحان الله آیا حسین را بکشم برای اینکه میگوید من بیعت نمیکنم. به خدا کسی که خدا را به خون حسین ملاقات کند میزان عملش سبک است و خدا روز قیامت به او نظر نمیکند و به او رحمت ننماید و برای او عذاب دردناک است.[3]
این صفحه از تاریخ حسین(ع) برای درک علت قیام و خودداری آن حضرت از بیعت و تعیین هدف و مبدأ آن امام شهید(ع) بسیار حساس و مهم است، زیرا موادّی را یادآور شده که هریک برای ردّ بیعت و وجوب قیام کافی است.
موادی را که حسین(ع) مستند و دلیل امتناع از بیعت و تصمیم بر مخالفت قرار داده، موادّی بود که احدی در صحت و درستی آن شک نداشت و صغری و کبرای آن مورد قبول و اتّفاق همه بود، حتی ولید عموزاده یزید و استاندار او، صحت این ادله و مواد استنادیه را انکار نکرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج حسین(ع) هیچ ایراد و اشکالی ننمود.
بهترین کسی که میتواند حقایق مستندات و علل این قیام را بیان کند، شخص حسین(ع) است که هم در صدق گفتارش کسی تردید نمیکند و هم عالِم به اوضاع سیاست اسلامی بود، و از آنچه که در جوامع اسلامی میگذشت کاملاً آگاه بود ویزید و عمال و مأموران و متصدیان دستگاههای حکومتی را میشناخت، و از نیّات و مقاصدشان باخبر بود.
پس هرچه حسین(ع) راجع به این مسائل بیان فرماید، عین حقیقت، و استوارترین مرجع ما در معرفت مستندات، و ادله لزوم قیام و خودداری از بیعت است.
هر کلامی که مطابق حقیقت باشد در نفوس نفوذ میکند، و دلها را تکان میدهد، و حتی در اهل باطل نیز اثر میگذارد که گاهی در برابر آن سکوت میکنند، و گاهی بدون رعایت مصلحت دنیا و سیاست وقت به حقیقت آن اقرار مینمایند.
سخنان حقّ و صریح حسین(ع) چنان با واقع مطابق بود که نزدیکترین مردم به یزید، یعنی ولید هم نتوانست آن را رد کند یا کارهای یزید را توجیه نماید و برای لزوم بیعت او توضیحی بدهد.
اکنون بنگرید: نخست حسین(ع) فرمود:
«أَیُّهَا الْأَمیرُ! إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ، وَمَهْبِطُ الرَّحْمَةِ».[4]
در این قسمت شایستگی علمی و عملی و سوابق درخشان و بینظیر خود را برای زعامت مسلمین و رهبری عامه، و اظهار رأی در مسائل بزرگ اسلامی، و تعیین خط سیر و روش مسلمانان، با چند جمله کوتاه و یک عالم معنا و حقیقت بیان فرمود و ولید را متوجّه شخصیت بیبدیل خود در جهان اسلام نمود، و یادآور شد که کسی مانند او به امور شرعی و هدفها و خواستههای اسلام عارف نیست و احدی هم مثل او به حفظ مصالح عالیه مسلمین علاقهمند نمیباشد؛ زیرا او اهل خانه نبوت و معدن پیغمبری و محلّ نزول فرشتگان و فرودگاه رحمت است.
برای بیان تمرکز شرایط زعامت مسلمانان در آن حضرت کلماتی رساتر از این چند جمله نیست.
این کاخ بلند توحید و بنای عظیم اسلام به معماری جدّش پیغمبر(ص)، و دستیاری و پایمردی پدرش علی(ع) و همّت بلند و سخاوت جدّهاش خدیجه(س) و پرستاریهای مادرش فاطمه(س) از پیغمبر(ص)، و فداکاری و کمکهای بیدریغ عمویش جعفر و عموی پدرش حمزه و دیگر سربازان راه توحید و فداکاران بنیهاشم، برپا شد و اینک او بعد از برادرش حسن مجتبی(ع)، یگانه حامی و غمخوار اسلام است.
اگر کسی که این قانون و این شریعت و این وحی و قرآن در خانهاش نازل شده، از اسلام حمایت نکند، یقیناً دیگران حمایت نخواهند کرد.
این چند جمله کوتاه و پرمعنا، مسئولیت سنگینی را که حسین(ع) در برابر اسلام و قرآن داشت، و برنامهای را که باید در حوادث و پیشامدها اجرا نماید روشن میسازد، و بهطور مستدل و قاطع اثبات میکند که حسین(ع) نمیتواند نسبت به اوضاع و احوالی که در عالم اسلام پیش آمده بیاعتنا باشد.
حسین(ع) باید نسبت به حکومت یزید وظیفهای را که اگر جدش پیغمبر(ص) بود انجام میداد، انجام دهد. آیا پیغمبر(ص) با زمامداری مثل یزید روی موافق نشان میداد؟ آیا پیغمبر در برابر اینکه دستگاه خلافت و جانشینی او اینگونه مسخره شود، سکوت میکرد؟
آیا این بود آن اجتماع مترقی و ملکوتی که پیامبر اسلام(ص) تأسیس آن را در تحت لوای توحید و عدالت و آزادی واقعی به بشریت پیشنهاد داد که یزید و ابن زیادها بر مردم مسلط شوند و حدود و قوانین و احکام شرع پایمال شود؟
این همان پیغمبر بود که گفت: «اگر خورشید را در دست راستم، و ماه را در دست چپم گذارند دست از دعوت بر نخواهم داشت».[5]
و این حسین(ع) که فرزند همان پیغمبر(ص) بود گفت: «اگر در تمام دنیا محلّی برای ماندن پیدا نکنم، با یزید بیعت نخواهم کرد».
مبدأ و مقصد هر دو (پیامبر(ص) و حسین(ع)) یکی است.
این چند جملهی پرارزش و باروح، برهان موقعیت ارجمند روحانی حسین(ع) و جامعیت تمام شرایط زمامداری، و نشاندهندهی قیافه روحی، و ساختمان شخصیت معنوی، و خصال عالی اوست.
در جمله «بِنَا فَتَحَ اللهُ، وَبِنَا خَتَمَ»[6] میفرماید:
باب هدایت و راهنمایی مردم را خدا به ما گشوده و به ما نیز ختم کرده است. مقصود این است که منصب الهی هدایت، و رهبری و زعامت همواره در خاندان ماست.
جمله دیگر:
«وَیَزِیدُ فَاسِقٌ فَاجِرٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحْتَرَمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَالْفُجُورِ».[7]
در این جمله، امام(ع) با کمال صراحت در استانداری مدینه که یکی از مراکز قدرت و سلطه یزید بود، ذمائم اخلاقی و عملی او را ـ که در هرکس یکی از آنها وجود داشته باشد، لیاقت آنکه در یک اجتماع اسلامی کدخدای یک ده یا پاسبان کوچهای شود ندارد، تا چه رسد خلافت و زمامداری ـ تذکر داد.
این اوصاف، و رذائل هرکدام یک ماده و دلیل قاطع برای شرعی نبودن حکومت یزید و حرمت بیعت با او و تمکین از زمامداری اوست.
۱. فسق، فجور، زنا و گناه.
۲. میگساری.
۳. آدمکشی بدون مجوز شرعی.
۴. تجاهر به معصیت.
یکی از صفاتی که باید در خلیفه باشد این است که خلیفه باید در روش و رفتار، مظهر عدالت و تعالیم اسلام و نمونه تربیت مکتب قرآن باشد، و مانند آینه که از شخصی که در برابر آن بایستد حکایت میکند، از اسلام حکایت کند.
غرض از تعیین خلیفه و زمامدار، اجرای حدود و امر به معروف و نهی از منکر و عمل به شریعت و احکام است، پس خلیفه و زمامدار باید خودش بیش از همه به قانون و احکام عمل نماید و حقوق اسلامی را برای همه افراد محترم شمارد.
کسی که میخواهد به حکم شریعت و قانون، زمامدار باشد، باید رعایت و احترامش از قانون شرع از دیگران بیشتر باشد و اگر خلیفه متجاهر به فسق و نابکاری و خیانت گردید، ضررهایی که از ناحیه او به ملت میرسد پایه بقای ملت را متزلزل و مشرف به انهدام خواهد ساخت.
جامعه علاوه بر آنکه حقّ ندارد به خلاف مستبدّان و نابکاران و تجاهرکنندگان به گناه رأی دهند، باید آنها را از مناصبی که دارند عزل کنند.
جمله سوم:
«وَ مِثْلی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ».[8]
این جمله، نتیجه جملههایی است که راجع به صلاحیت بینظیر و شخصیت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگین یزید فرمود. یعنی: کسی مثل من، با این گذشتهی درخشان و با مقام رهبری به حقی که نسبت به جامعه دارد با کسی مثل یزید بیعت نمیکند، زیرا بیعت با خلیفه در اصطلاح مسلمین، تعهد اطاعت و انقیاد است به کسی که مرکز تحقق هدفهای عالیه اسلامی و مصدر عزت و اعتلای مسلمین و اعلای کلمه اسلام و حامی قرآن و آمر به معروف و ناهی از منکر، و به عبارت دیگر قائممقام و جانشین پیغمبر(ص) باشد.
معنای بیعت صحیح، ابراز آمادگی در فرمان بردن از اوامر خلیفه واقعی و فداکاری در راه انجام اوامر اوست که بر هر مسلمان به حکم: أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ؛[9] واجب است و این بیعت با مثل یزید هرچند صورتسازی و برای دفع ضرر باشد، امضای قانونی شدن فسق و فجور و تجاهر به منکرات و معاصی و تضییع حقوق و اتکای به ظالمین و ستمکاران و فسّاق و فجّار است و صدور آن از مثل حسین(ع) امکان شرعی و عرفی نداشت.
این بیعت، تعهد همکاری در قتل مردم بیگناه، و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس حسین(ع) به این بیعت ننگین آلوده نخواهد شد.
لذا آن حضرت این جمله را «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ» مانند یک حکم بدیهی و مورداتّفاق و مسلّم همه فرمود؛ زیرا احدی از مسلمانان باوجدان نمیگفت شخصیتی مثل حسین(ع) با ناکسی مثل یزید بیعت کند.
این یک نتیجه مورد قبول همه بود که حسین(ع) پس از بیان سوابق دینی و روحانی خود و پیشینههای پرننگ یزید آن را اعلام فرمود.
آری اگر فرضاً تمام مسلمانان به این ذلّت و پستی تن در دهند و با مثل یزیدی بیعت کنند و به زمامداری امثال او رأی دهند، حسین(ع) که صاحب آن مکارم و فضایل و مقامات است و چشم اسلام و اسلامیان به مساعی و کوشش او در نجات دین و برنامههای قرآنی دوخته است، با کسی که مرکز شرارت و قساوت و فسق و گناه است، بیعت نمیکند.
حساب حسین(ع) از حساب همه جداست. او اهل بیت نبوّت و معدن رسالت و مرکز آمدوشد ملائکه و محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن(ع) پسر منحصربه فرد دختر پیغمبر بود، به فرزدق فرمود:
«این مردم ملازم اطاعت شیطان شده، و اطاعت خدای رحمان را ترک کرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نمودهاند، شراب مینوشند و اموال فقرا و مساکین را به خود اختصاص دادهاند، و من سزاوارترین افراد هستم به قیام برای یاری دین و عزت شرع و جهاد در راه خدا از برای اعلای کلمه خدا».[10]
پس وقتی کار به اینجا کشید که کسی مانند یزید بخواهد بر مسند پیغمبر(ص) بنشیند و خود را رهبر دینی و سیاسی مسلمین و پیشوای عالم اسلام بداند، برای امام(ع) جز اعلام خطر و اعلان قیام شرعی نبودن حکومت، وظیفهای دیگر نیست؛ زیرا در نظر مردم بیعت او و هریک از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاک، امضای صحت حکومت، و ابطال حقیقت خلافت و عدول از تمام شرایط زعامت اسلامی، و جانشینی پیغمبر(ص) و القای جامعه در ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا مانند سلسلهها و زنجیرهای عذاب است، و سنگینی و فشار آن بر روح آنان از سنگینی کوهها بیشتر است.
حسین(ع) با این منطق قیام کرد، و بر سر این سخن ایستاد و فرمود:
«مَا الْإمامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْکِتَابِ، وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ، وَالدَّائِنُ بِدِینِ الحَقِّ، وَالْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ».[11]
«امام نیست مگر آن که به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد برپا کند و دین حقّ را منقاد باشد و نفس خویشتن را طبق عقیده به ذات خدا حبس کند».
و در روز عاشورا که باران مصیبتها بر سرش میبارید همان منطق را تکرار میکرد و میفرمود:
«أَمَا وَاللهِ لَا اُجِیبُهُمْ إِلَی شَیْءٍ مِمَّا یُرِیدُونَ حَتَّی أَلْقَی اللهَ وَأَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِی»؛[12]
«به خدا سوگند! به خواستههای این مردم پاسخ موافق نمیدهم تا خدا را دیدار کنم درحالی که به خونم رنگین و خضاب شده باشم».
1- چرا ولید امام حسین(ع) را نکشت؟
2- چه نکاتی از سخن امام حسین(ع) که فرمودند «أَیُّهَا الْأَمیرُ! إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ...» استخراج میشود؟
3- معنای بیعت صحیح چیست؟ و چرا بیعت با مثل یزید هرچند صورتسازی و برای دفع ضرر باشد، صحیح نیست؟
[1]. ابومخنف، مقتلالحسین(ع)، ص17؛ طبری، تاریخ، ج4، ص262؛ سماوی، ابصارالعین، ص217. «نیست امام و پیشوا جز کسی که به کتاب خدا عمل کند و دادگستری نماید و به دین حقّ پایبند باشد و با اعتقاد به ذات خدا نفس خود را از گناهان باز دارد».
[2]. بنا به نقل یعقوبی و خوارزمی صریحاً به ولید نوشته بود اگر حسین و ابن زبیر از بیعت خودداری کنند، گردنشان را بزند و سرهایشان را به نزد او بفرستد. یعقوبی، تاریخ، ج2، ص241؛ خوارزمی، مقتلالحسین(ع)، ج1، ص180، فصل9.
[3]. خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج1، ص184 فصل9؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص113 ـ 114 و کتابهای دیگر.
[4]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14. «ای امیر ما خاندان نبوّتیم و معدن رسالت و جایگاه رفتوآمد فرشتگان و محل فرود آمدن رحمتیم».
[5]. طبری، تاریخ، ج2، ص67؛ ابنجوزی، المنتظم، ج2، ص368؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص64؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص64.
[6]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14؛ ابنطاووس، اللهوف، ص17؛ بحرانی اصفهانی، عوالمالعلوم، ص174.
[7]. «یزید فاسق بدکارهی شرابخوار آدمکش است و کسی است که آشکارا به فسق و فجور و گناه دست میزند».
[8]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14؛ ابنطاووس، اللهوف، ص17؛ بحرانی اصفهانی، عوالمالعلوم، ص174.
[9]. نساء، 59.
[10]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص217 ـ 218.
[11]. طبری، تاریخ، ج4، ص262.
[12]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص101؛ مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص12؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص118.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی