یک انقلاب سیاسی محتاج به عدّه و نفرات و جمعیت و افراد است و بدون افراد و سرباز و سپاه انقلاب سیاسی نتیجهبخش نمیشود.
پس اگر کسی قیام کند و اعلان مخالفت با حکومت بدهد و به جمع قشون و سپاه اهمیت ندهد، نمیتوان او را طالب ریاست دانست. و اگر از این هم جلوتر رفت و لشکر خود را با اعلام عاقبت حزنانگیز و پایان پراندوه قیام خویش از دور خود متفرق ساخت و بلکه رسماً به آنها اجازه کنارهگیری داد، رهبر این قیام به فکری که متهم نمیشود فکر سیاست، سلطنتطلبی و حکومت است.
حسین(ع) هنگامی که از مدینه عازم هجرت به مکّه و از مکّه عزیمت عراق کرد، همواره به زبانها و بیانهای مختلف، اطرافیان خود را از شهادت خبر میداد و از سرنوشت خود آگاه میساخت.
در خطبهای که در مکّه، هنگام عزیمت عراق انشا کرد، و در بین راه مکرر اصحاب خود را از پایان غمانگیز این نهضت خبر داد.
وقتی به منزل ذوحسم رسیدند این خطبه را خواند:
«أَمَّا بَعْدُ إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ، وَإِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، وَاسْتَمَرَّتْ جِدّاً حَتَّی لَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَخَسِیسُ عَیْشٍ کَالْمَرْعَی الْوَبِیلِ. أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحقّ لَا یُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَی عَنْهُ لِیَرْغَبُ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللهِ مُحقّاً فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً»؛[1]
اکنون سرنوشت اینگونه پیش آمده که میبینید و دنیا دگرگون و زشت و ناخوش شده، و خوبیهایش پشت کرده، و زندگیاش رفته است، و چیزی به جا نمانده مگر مانند اندک آبی که در ته ظرف آب باشد، و زندگی پستی مانند چراگاه بدعاقبت، که پایانش وخیم باشد. آیا نمیبینید که به حقّ عمل نمیشود، و از باطل کسی باز نمیایستد و پذیرای نهی نمیشود؟ مؤمن دیدار خدا میگزیند به راستی که من مرگ (شهادت) را جز سعادت و زندگی با این ستمکاران را جز دلتنگی و گرفتگی نمیبینم».
در این هنگام اصحاب باوفای امام(ع) هریک به نوعی، به زبانی اظهار وفاداری، و جاننثاری کردند و گفتند:
اگر دنیا برای ما جاویدان باشد، و مرگی جز شهادت نباشد ما شهادت را بر زندگی برگزینیم و افتخار کنیم که در برابر تو ما را بکشند و اعضای ما را پاره پاره نمایند. ما بر نیت و بصیرت خود ثابتیم با دوستان تو دوست، و با دشمنان تو دشمنیم. خدا را به وجود مسعود تو بر ما منّتها است.[2]
وقتی به زمین کربلا رسید محل شهادت و مقتل خود را به آنها نشان داد. هنگامی که به منزل زباله رسید. اصحاب را از شهادت مسلم و عبدالله بن یقطر آگاهی داد، و فرمود:
«قَدْ خَذَلَنَا شِیعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْکُمُ الْإِنْصِرَافَ فَلْیَنْصَرِفْ لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذِمَامٌ»؛
«شیعه ما، ما را واگذاشتند. هرکس از شما دوست میدارد باز گردد باید باز گردد که ما را بر او بیعتی نیست».
در این وقت آن مردم از چپ و راست متفرق و پراکنده شدند و جز برگزیدگان و آزمودگان کسی باقی نماند.[3]
در شب عاشورا هنگامی که آن مردان خدا به عبادت، ذکر، نماز، دعا و تلاوت قرآن مشغول بودند، آقایشان حسین(ع) در میان جمع آنها آمد، و این خطبه را خواند، فرمود:
«اُثْنِی عَلَی الله أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَأَحْمَدُهُ عَلَی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ. اَللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُکَ عَلَی أَنْ أَکْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَعَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنَا فِی الدِّینِ وَجَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاکِرِینَ اَمّا بَعْدُ فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَلَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی وَلَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَلَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللهُ عَنِّی خَیْراً أَلَا وَإِنِّی لَأَظُنُّ أَنَّ لَنَا یَوْماً مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَإِنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَکُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِیعاً فِی حِلٍّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ حَرَجٌ مِنِّی وَلَا ذِمَامٌ. هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُم فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً، وَدَعُونِی وَهَؤُلَاءِ الْقَوْمَ، فَإِنَّهُمْ لَیْسَ یُرِیدُونَ غَیْرِی».[4]
«خدا را به نیکوتر وجهی مدح و ثنا میکنم، و او را در خوشی و ناخوشی حمد و سپاس میکنم. خدایا تو را حمد مینمایم که ما را با نبوت کرامت دادی و قرآن را به ما آموختی و ما را در دین بصیرت و بینش عطا کردی برای ما چشم و گوش و دل قرار دادی پس ما را از شکرگزاران قرار بده (اما بعد) من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خود، و اهل بیتی را نیکوتر و با پیوندتر از اهل بیت خود نمیدانم، خدا شما را پاداش نیک دهد، که شرط نیکی و یاری را به جا آوردید. ما را از آنها بیش از یک روز مهلتی نیست. به شما اذن دادم که همگی بروید، بیعت خود را از شما بازگشودم، بر شما عهد و بیعتی نیست. این تاریکی شب شما را پوشانده است، آن را مرکب خود قرار دهید، و مرا با این مردم بگذارید زیرا اینان جز من دیگر کسی را طلب نکنند».
در اینجا نیز برادران و برادرزادگان و اصحاب امام(ع) هریک به نوبت برخاستند، و شرط وفاداری به جا آوردند و سخنانی گفتند که تا جهان باقی است سرمشق اصفیا و اولیاست.
سپس حسین(ع) آنها را در حال دعا و عبادت گذاشت و به خیمه بازگشت و مشغول رسیدگی به کارها و وصیت به مهمّات خود گردید.[5]
امام حسین(ع) تا شب عاشورا همواره اصحاب و یاران خود را از پایان کار آگاهی میداد و هرگز از فتح و غنیمت و اعطای منصب و حکومت سخنی به میان نمیآورد و به جز امر خدا و تکلیف شرعی و امتثال فرمان باعث و محرکی نداشت.
بنابراین ـ چنانچه گفتیم ـ بسیار خطاست اگر کسی قیام امام(ع) را تعلیل به علل سیاسی یا اختلافاتی که بین بنیهاشم و بنیامیه بوده است بنماید؛ هرچند آن اختلافات نیز بر اساس تباین اخلاقی و منافرات روحی و اختلاف فکر این دو قبیله بود و از موجبات شدت دشمنی یزید، همان کینههای دیرینه او و فامیلش نسبت به بنیهاشم و اخلاق زشتی بود که در محیط فاسد تربیت بنیامیه کسب کرده بود.
ولی قیام امام حسین(ع) بالاتر از این بود که از آن اختلافات گذشته سرچشمه بگیرد. چنانچه بعثت پیغمبر(ص) ارتباطی به اختلاف بنیهاشم و بنیامیه نداشت، علت قیام حسین(ع) نیز این اختلاف نبود و یگانه کلمهای که میتوانیم در علت قیام آن حضرت بگوییم این است که نهضت حسین(ع) یک مأموریت الهی و فرمانپذیری واقعی بود که با سیاست و تصرف مسند حکومت و زمامداری و منافع دنیوی هیچگونه ارتباطی نداشت.
1- هدف امام حسین(ع) از اینکه اطرافیان خود را به شهادت خبر میداد، چه بود؟
2- اصحاب باوفای امام حسین(ع) برای اظهار وفاداری و جاننثاری چه گفتند؟
3- علت قیام حسین(ع) را در یک جمله بیان کنید.
[1]. معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص 353 و کتابهای دیگر با اندک اختلاف لفظی، مثل: ابونعیم اصفهانی، حلیةالاولیاء، ج2، ص 39؛ زرندی، نظم دررالسمطین ص216؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص149 ـ 150؛ شبراوی، الاتحاف ص25؛ محمدرضا، الحسن والحسین سبطا رسول الله، ص 160.
[2]. معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص354.
[3]. طبری، تاریخ، ج4، ص30؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص43؛ سماوی، ابصارالعین، ص87.
[4]. طبری، تاریخ، ج4، ص317؛ مفید، الإرشاد، ج2، ص91؛ طبرسی، اعلامالوری، ج1، ص455؛ معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص382؛ سماوی، ابصارالعین، ص31؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص120.
[5]. معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص 383؛ سماوی، ابصارالعین، ص31؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسولالله، ص 120 ـ 122. الحقّ آن اصحاب باوفا به آنچه گفتند عمل کردند و روز عاشورا فداکاری و ثبات قدم و ایمانی از خود نشان دادند که دوست و دشمن از وفا و پایداری و استقامت و محبّتشان به خاندان پیغمبر(ص) متحیر شدند.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی