بخش سوّم: علل قیام امام حسین (ع) | ۱۱
همه معتقد بودند که علی(ع) هدفهای اسلام را تحقق میبخشد و عصر طلایی پیغمبر(ص) را باز میگرداند و روزگار ظلم و ستم و تبعیض و تقدیم عرب بر عجم و غارت بیتالمال و ضعیفکشی سپری میگردد، حکّام و کارمندان ستمپیشه و میگسار و زناکار و نااهل، از کارها برکنار میشوند، اصول عدالت و مساوات و برادری اسلامی بهطور کامل اجرا میگردد، این پیشبینی به ملاحظه شخصیت و پیشینه درخشان علمی و عملی، و ارتباط مستقیم و بسیار نزدیک او با پیغمبر(ص) و علم و آگاهی آن حضرت از روح تعالیم اسلام صحیح و بجا بود و در آن گزاف و مبالغه نبود.
از حاکمی مانند علی(ع) جز ترویج علم و عدالت و یاری مظلوم و عمران بلاد و برقراری بهترین نظم و انتظام، انتظار دیگر نمیرفت، و احدی از زمان پیغمبر(ص) تا آن موقع و بعد از آن حتی دشمنانش دربارهی او غیر از این اظهار رأی نکرده است.
ولی متأسفانه مسلمانها به موقع سراغ علی(ع) نیامدند، بیستوپنج سال میان عهد زمامداری علی(ع) و دوران نبوت فاصله شد. اخلالگران، و منفعتپرستان در همهی دستگاهها رخنه کرده و وارد شده بودند. امثال مروان، معاویه، ولید بن عقبه و عمروعاص در تعیین سرنوشت و شئون مسلمانان و انحراف دادن افکار مؤثر شده بودند و هرکدام از این نوع افراد در ناحیه و منطقهای نفوذ قابل توجّه یافته و همکارانی تحصیل کرده بودند.
موانعی که در سر راه تشکیل یک حکومت تمام اسلامی بود، یکی و دوتا نبود، جز عده معدودی از صحابه، مانند عمار و تربیتشدگان مکتب پیغمبر(ص) که ارتباطشان با علی(ع) قطع نشده بود، کسی بدون قیدوشرط طرفدار حکومت عدالت اسلامی نبود.
اگر زمامداری امّت بعد از پیغمبر(ص) به علی(ع) رسیده بود، رهبری و زمامداری پیغمبر(ص) امتداد مییافت، بلکه به گفته دانشمند و متفکر مصری سید قطب، اگر علی(ع) پیش از حکومت عثمان و تسلط بنیامیّه هم زمامدار گردیده بود و دستگاه خلافت آنگونه که در عصر عثمان آلوده شد، آلوده نمیگشت و به دست مثل معاویهای پیراهن عثمانی نمیافتاد، باز اصلاحات عمده و تجدید عهد پیغمبر(ص) و اجرای نقشههای اسلام برای علی(ع) امکان داشت.
اما نقشه شورای شش نفری کار خود را کرد، و کسی که آن شورا را تشکیل داد طوری زمینهسازی کرد که علی(ع) کنار رود و عثمان بر سر کار بیاید.
به هرحال امام علی(ع) در مدت پنج سال خلافتش آنچه توانست و وظیفه داشت تلاش کرد تا حکومت اسلامی را نجات دهد و به وضع آشفته سروسامانی بدهد و خودسران و استثمارگران را سرجای خود بنشاند، اما آماده نبودن محیط و مساعد نبودن افکار و موانع بسیار دیگر و شقاوت ابنملجم مرادی اسلام را از ورود به یک عصر درخشان و نورانی محروم ساخت.[1]
علی(ع) چنانچه توماس کارلایل مسیحی هم در کتاب الابطال گفته برای عدالتخواهی و اهتمامی که در اجرای عدل داشت شهید شد، و صفحه خلافت آن حضرت ورق خورد.
ولی درعین حال همان پنج سال حکومت علی(ع) با آنهمه ابتلائات و معارضات، مسلمانها را بیدار کرد، و حالات و روش علی(ع) و زندگی ساده، تواضع، آزادگی، مردانگی، پرهیزکاری، پارسایی و عبادات او در مردم اثر گذاشت و ضربالمثل گردید که هرچه زمان گذشت و حکام و امرای تازهای روی کار آمدند، ایمان مردم به علی(ع) و خاندانش بیشتر و از آن دوران به نیکی یاد کرده، غبطهها میخوردند، و از اینکه با رادمرد بزرگی چون علی(ع) همکاری نکردند دست تأسف به روی دست میزدند، و اظهار پشیمانی میکردند.
پس از شهادت حضرت امام علی(ع) چنانچه میدانیم حضرت امام مجتبی(ع) به ملاحظه مصالح عالیه اسلامی و رفع یک سلسله اشتباهات فکری از جامعه، با معاویه صلح کرد. راجع به معاویه و مصیباتی که از ناحیه این ناپاک به اسلام رسید آنچه گفتیم و هرچه بگوییم کم گفتهایم، خوانندگان را به کتاب النصائحالکافیه، و کتابهای تاریخ ارجاع میدهیم.
محمد غزالی نویسنده معاصر مصری میگوید:
علما و ائمه مسلمین اجماع و اتّفاق دارند که برنامههای حکومت اسلامی در عهد معاویه از مجرای رشد خود بیرون رفت، سپس امر دین و مصالح جامعه در هرجومرج افتاد و در زمامداران مسلمین کسانی پیدا شدند که از پادشاهان کفار در مستی و کوری پیشی گرفتند.[2]
سید قطب مفسر و متفکر مصری میگوید:
حکومت امویین، خلافت اسلامی نبود بلکه سلطنت استبدادی بود و منطبق با وحی اسلام نبود، بلکه ناشی از برنامه جاهلیت بود که اشراق و تابش روح اسلامی را خاموش کرد.
برای اینکه بدانیم حکومت بنیامیه بر چه اساسی استوار شد، کافی است که همان صورت بیعت یزید را ببینیم.
معاویه گروههایی از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بیعت برای یزید نظر بدهند. مردی که او را یزید بن مقفع میگفتند برخاست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه کرد.
سپس گفت: و اگر معاویه مرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید کرد. پس از آن گفت: هرکس این را نپذیرد پس این است (و اشاره به شمشیر کرد).
معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایی.
پس از آن، داستان بیعتگرفتن معاویه را برای یزید در مکه ذکر میکند که چگونه با زور شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.[3]
سپس (بعد از آنکه شرحی از نابکاریهای یزید را مانند میگساری، زنا و ترک نماز، نقل کرده) میگوید: اعمال یزید مانند: قتل حسین و حصار خانه کعبه و رمی آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت میدهد که هرچه درباره او گفته شده مبالغه و گزاف نیست، تعیین یزید برای خلافت یک ضربت کاری به قلب اسلام و به نظام اسلام و هدفها و مقاصد اسلام بود.[4]
در زمان حکومت معاویه روزبهروز روش زمامداری از روش اسلامی دورتر میشد و تحولی عجیب در شکل حکومت ظاهر شد که معاویه آن را با ولایتعهدی یزید تکمیل کرد، و همانطور که سید قطب گفت ضربت کاری به قلب اسلام و نظام اسلامی وارد شد، و بر حسین(ع) واجب بود که آن را جبران نماید و مرهمی به جراحاتی که بر پیکر اسلام رسیده بگذارد و به عموم مردم بفهماند که این شکل حکومت شرعی نیست، و با حکومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
بر حسین(ع) لازم بود اعلام کند، پیشوایی مسلمانان با داشتن صفاتی مثل صفات یزید، امکان نخواهد داشت، و یزید و امثال او غاصب خلافت و زمامداری هستند و حساب حکومتشان از حساب حکومتی که هدف اسلام است، جداست.
حسین(ع) با قیام خود نظر دین را راجع به حکومت یزید اعلام کرد، و مسلمانها را از یک سلسله اشتباهات که موجب دوری از حقیقت اسلام و احکام آن میشود نجات داد و حساب اینگونه زمامداران را از حساب دین جدا کرد.
اگر حسین(ع) قیام نمیکرد و سکوت یا بیعت میکرد بیشتر مردم در اشتباه میافتادند و برنامه اسلام در مورد زمامداری از بین میرفت، و حکومت اموی مظهر نظام اسلام میشد.
نیکلسون مستشرق معروف میگوید: امویها ازنظر دین سرکش و مستبد بودند؛ زیرا قوانین اسلام و شرایع آن را هتک کردند و شعائر بزرگ اسلام را خوار شمرده زیر پا گذاردند و برایشان حلال نبود مؤمنانی را که بر ضد آنها شمشیر کشیدند بکشند، چون خودشان غاصب حکومت بودند و ازنظر تاریخ، قیام بر ضدّ بنیامیه قیام دین بر ضد پادشاهی یا قیام حکومت دینی بر ضد امپراطوری بود، بنابراین از روی انصاف، تاریخ حکم میکند به اینکه خون حسین به گردن بنیامیه است، علاوه بر آنکه شایسته است بدانیم جدایی دین از حکومت در نظر مسلمانان وجود ندارد.[5]
محمد غزالی مصری بعضی از مفاسد نظام حکومتی را در عهد بنیامیه به این شرح بیان میدارد:
۱. خلافت از مسیر خود خارج شد و به صورت حکومت فردی و پادشاهی درآمد.
۲. این احساس که جامعه و امّت، مصدر قدرت و سلطه حاکم است، و امرا و زمامداران نایب مردم و خادم جامعه هستند، ضعیف شد و حکام، صاحب سیادت مطلقه و ریاست بیقیدوشرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند، حاکم، فرمانفرمای مطلق و مردم، تابع اشاره او بودند.
۳. مردمانی مردهضمیر و جوانانی کمعقل و سفیه و بیبهره از معارف اسلام و در معصیت و گناه گستاخ، مقام خلافت را اشغال کردند.
۴. مصارف خوشگذرانیهای خلفا و کسان و بستگان و ستایش گویانشان از بیتالمال برداشت میشد و در حوائج فقرا و مصالح امّت صرف نمیگردید.
۵. عصبیت جاهلیت و مفاخرتهای قبیلهای و فامیلی و نژادی و عنصری که اسلام به شدّت با آن مبارزه دارد، تجدید شد و برادری و وحدت اسلامی به تفرقه و تشتّت مبدل گردید و عرب به قبائل متعدد منقسم و میان عرب و ایرانیان و سایر مللی که قبلاً اسلام اختیار کرده بودند کینه و جدایی واقع شد و حکومت مستبد بنیامیه این اختلافات را به مصلحت خود میدانست و به آتش این منازعات دامن میزد و میان این جمعیتهای متمایز تفرقه میانداخت و آنها را به جنگ و کینهورزی تحریک مینمود[6] و از این قبیله بر ضد آن قبیله انتصار میجست. این معانی برخلاف اصول اسلام، ویران کنندهی اجتماع مسلمین بود، اجتماعی که تمام وجوه تمایز را پشت سر گذاشته و به یک قدر جامع (اسلام و ایمان به خدا و حکومت اسلامی) دل بسته بود.
۶. اخلاق حسنه، تقوا و فضیلت از ارزش و اعتبار افتاد؛ زیرا ریاست و پیشوایی مردم به دست افرادی بیشرف، پست و بیحیا افتاد و معلوم است که وقتی زمامداران از شرف و حیا بیبهره باشند و به عفت و پارسایی اهمیت ندهند، این صفات از بین میرود.
وقتی صحابه باتقوا و باسابقه را بر منابر لعن کنند و شاعر مسیحی، یزید را مدح نماید و انصار را هجو کند، البتّه فضیلت و تقوا از اعتبار میافتد.
۷. حقوق و آزادیهای افراد، پایمال شده و کسانی که وارد سازمانهای دولتی بنیامیه بودند از هیچگونه تجاوز به حقوق مردم باک نداشتند، میکشتند و به زندانها میانداختند، تنها عدد کسانی که حجاج در غیر جنگها کشت به صدوبیست هزار نفر رسید.
در پایان میگوید: واقع این است که حرکت و تکانی که اسلام از ناحیه فتنههای بنیامیه دید بهطوری شدید بود که به هر دعوت دیگر اینگونه صدمه رسیده بود آن را از میان میبرد و ارکان آن را ویران میساخت.[7]
این بود مختصری از زیانهای آفت خطرناکی که به نام یزید و حکومت اموی به جان حکومت اسلامی افتاد و شکل حکومت را که عالیترین نمایش عدالت اسلامی بود به آن صورت وحشتزا و منفور درآورد.
اگر قیام حسین(ع) در آن موقع به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حکومت را از زمامداری اسلامی آشکار نساخته بود، بزرگترین ننگ و عار دامن اسلام را لکهدار میساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتی دین خدا پایمال و نابود میگشت.
فَصَلَوَاتُ اللهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ. أَشْهَدُ أَنَّکَ أَحْیَیْتَ نِظَامَ الدِّینِ وَأَظْهَرْتَ قَوَاعِدَ الْحُکْمِ.[8]
1- به چه دلایلی همه معتقد بودند که علی(ع) هدفهای اسلام را تحقق میبخشد و عصر طلایی پیغمبر(ص) را باز میگرداند؟
2- بعضی از مفاسد نظام حکومتی در عهد بنیامیه، از نظر محمد غزالی مصری را نام ببرید.
3- نظر سید قطب مفسر و متفکر مصری درباره حکومت امویین را بیان کنید.
[1]. اگر علی(ع) شهید نشده بود اسلام را در مسیر حقیقی خود قرار میداد و بنیامیه را از دخالت در شئون مسلمانان برکنار میداشت ولی شقاوت ابنملجم مرادی خط سیر تاریخ را عوض کرد.
[2]. غزالی، الاسلام و الاستبداد السیاسی، ص43.
[3]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص180 ـ 181.
[4]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص181.
[5]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص73.
[6]. معاویه سیاست خطرناک و خائنانه تفرقه بین مسلمین را یکی از اصول سیاست خود قرار داد و مسلمانان را به تفرقه و کینه و اختلاف تحریک میکرد، حتی نمیتوانست میان دو نفر از رجال مسلمانان صلح و صفا ببیند و به هر قسم بود آنها را از هم جدا میساخت، میان مهاجر و انصار، میان عرب و عجم، میان یمانیه و مصریه، میان قبایل، میان افراد؛ حتی در بین بنیامیه (جز خاندان ابیسفیان) دشمنی و عداوت میانداخت و به قول عقّاد به حساب صحیح تاریخی باید معاویه را «مفرقالجماعات» نامیده و سال استقلال او را به زمامداری، که به غلط «عامالجماعه» گفتهاند، سال تفرقه و جدایی شمرد. به کتاب معاویة بن ابیسفیان فی المیزان رجوع شود.
[7]. غزالی، الاسلام و الاستبداد السیاسی، ص 187 ـ 188.
[8]. پس درود و سلام خدا بر تو ای اباعبدالله. گواهی میدهم که تو نظام دین را زنده کردی و پایههای حکم خدا را محکم ساختی.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی