قصّهای را از صاحب كتاب قصصالعلماء نقل میكنند كه ایشان گفته است:
عموی من ملاّعبدالمطلّب میگفت: من وقتی به مشهد رفتم، مدّتی آنجا ماندم و مجاور بودم. به من گفتند: اینجا درویشی هست كه امور خارقالعاده از او صادر میشود و از ما فیالضمیر اشخاص و از گذشته و آینده خبر میدهد، طیالارض دارد. در یك لحظه خود را به هر نقطهای كه میخواهد میرساند.
من گفتم: دلم میخواهد او را ببینم. سعی فراوان كردم تا او را دیدم و با او رفیق و مأنوس شدم. بعد از مدّتی یك روز به او گفتم: حالا كه ما رفیق شدیم من حقّی به گردن تو پیدا كردم، میخواهم از آن چیزهایی كه میدانی، از رموز آن به من یاد بدهی. مثلاً تو طیّالارض داری، میخواهم به من یاد بدهی كه در یك لحظه خودم را مثلاً به كربلا یا مكّه برسانم.
او گفت: تو قابل نیستی. مدّتی اصرار كردم تا عاقبت گفت: حال كه اصرار میكنی من به دو شرط به تو یاد میدهم. اوّل اینكه این مردی را كه اینجا خوابیده (و اشاره كرد به مرقد مطهّر امام رضا(ع)) امام ندانی و منكر شوی و اعتقاد به امامتش نداشته باشی. این را كه گفت: من وحشت كردم. یعنی چه؟ اعتقاد به امامت با جان من برابری میكند. اساس و روح دین من اعتقاد به امامت است. به فكر فرو رفتم، بعد گفتم: شرط دوّم چه؟ گفت: شرط دوّم اینكه یك هفته هم نماز نخوانی. پیش خود گفتم: یعنی چه؟ (اَلصَّلوةُ عَمُودُ الدّینِ)؛ نماز نباشد اصلاً دین نیست. این دو شرط سنگین را به من پیشنهاد كرد.
بعد من با خودم فكر كردم كه اعتقاد به امامت امر قلبی است. به او میگویم: معتقد نیستم و در دل معتقدم، اعتقادم از بین نمیرود، نمازم را هم در خلوت میخوانم، او كه همیشه نزد من نیست. به او میگویم نخواندم. به او گفتم: بسیار خوب، هر دو شرط را قبول كردم. او رفت و وقت نماز رسید. من وضو گرفتم و در خلوت به نماز ایستادم. تا به نمازایستادم ناگهان آقای درویش در مقابل من پیدا شد. با اینكه درها بسته بود.
با تندی به من گفت: نگفتم تو قابل نیستی. این را گفت و ناپدید شد و دیگر او را ندیدم. دیدم عجیب است. این آدم از در بسته وارد شده و از ما فی الضّمیر من هم خبر دارد. در حالی كه ایمان و اعتقادی ندارد و نماز هم نمیخواند و اصلاً بیدین است. این گونه افراد هستند كه از راه شرعی به این مقام نرسیدهاند. از راه تقوی نیست. خداوند بنایش بر این است كه اجر كسی را ضایع نمیكند. كسانی كه زحمتها و ریاضتها كشیدهاند اگرچه برای رسیدن به منافع مادّی باشد در دنیا چیزی به آنها میدهد. امّا آخرت را ندارند.[۱]
[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۲۱).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت