انسان فطرتاً عاشق جمال است. در هر جا که مظهری از جمال ببیند در مقابل او خاضع میشود. در این واقعیّت تردیدی نیست امّا آنچه مهمّ است، اوّلاً تشخیص جمال است و سپس کیفیّت بهرهگیری از آن جمال. یعنی اوّل بفهمد که چه جمالی را باید جمال دانست و بعد بفهمد از چه راهی باید به او رسید و به چه نحوی از او میشود استفاده کرد. در این باب تشخیصها مختلف است و معیارها گوناگون.
هر کسی از دریچهای به جمیلهای عالم مینگرد و از راهی به بهرهگیری از آنها میپردازد. پایهی دلباختگی عرفان است و شناسایی، تا معرفت و شناخت کامل به حقیقت چیزی حاصل نشود دلباختگی و عشق به آن نیز معنای حقیقی خود را نخواهد داشت. هر کس به قدر معرفت خود جمیلی را میشناسد و به آن عشق میورزد و از او بهرهبرداری میکند، تا ببینیم جمیل کیست و راه نیل به آن کدام است و نحوهی استفادهی از آن چگونه است. در اینکه اسکناس جمیل است، شکّی نیست (قولی است که جملگی برآنند). حال اگر مثلاً صد میلیون تومان اسکناس به کسی بدهند، او از این چگونه بهرهبرداری میکند و در چه راهی به مصرف میرساند؟
طبیعی است که اشخاص از این جهت مختلفند. یکی علاقهمند به خانهی زیباست و با آن خانه میخرد و دیگری اتومبیل دوست دارد و سوّمی باغ و ویلا و چهارمی کتاب و کتابخانه و ... دست خانمها که برسد لباسهای رنگارنگ و جواهرات الوان تهیّه میکنند. اگر به دست یک بچّهی دو ساله بیفتد، آن اسکناسهای زیبا و تانخورده را که عکسی در آن میبیند به دیوار میچسباند و مقابلش کف میزند و میخندد.
قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ...؛[1]
گل زیباست، امّا نحوهی بهرهبرداری از آن گوناگون است. اگر ما گل را زیبا میدانیم از آن جهت است که رنگ و بوی خوبی دارد و از دیدن و بوییدن آن لذّت میبریم؛ امّا یک دانشمند گیاهشناس علاوه بر رنگ و بوی آن به تشریح یاختههای نباتیاش میپردازد و از پی بردن به نکات علمی و شناختن قواعد فنّی در رشتهی تخصصّیاش لذت میبرد.
یک عالم خداشناس موحّد که به گلستان برسد تماشای آثار توحیدی که در همه جای آن گلستان آشکار و عیان است او را به عالم معرفةالله و انس با خدا منتقل میسازد. یک شاعر خوش ذوق هم وقتی گل را میبیند اشعار لطیف دلانگیزی میسراید که جان آدمی را به اهتزاز میآورد. یک بلبل هم کنار این شاخهی گل مینشیند و نغمههای عاشقانه سر میدهد. یک باغبان گل فروش هم وقتی به گلستان نگاه میکند جلوهی پول در جمال گل میبیند و خوشحال میشود. یعنی او گل را از این نظر زیبا میبیند که آن را وسیلهی نیل به پول میداند. یک الاغ شکمخواره هم وقتی وارد گلستان بشود، نه مثل شاعر شعر میگوید و نه مثل بلبل نغمهسرایی میکند و نه مانند دانشمند گیاهشناس از قواعد علمی آن چیزی میفهمد. دهان میافکند گل یاس و نرگس و یاسمن و هر چه را که هست، میپیچد و میبلعد و جفتک زنان در میرود! تا هر کس این جمیل را چطور بشناسد و از چه دریچهای به او نگاه کند و از چه طریق از او بهرهبرداری بنماید.
هر کسی از ظنّ خود شد یار من / وز درون من نجست اسرار من
جناب یوسف(ع) زیبا بود امّا وقتی به دست طبقات مختلف مردم میافتاد هر کسی از دید مخصوص به خود او را میدید و به گونهی خاصّی با او برخورد داشت. آن جمالی که عالمی را دیوانهی خود کرده بود در نظر برادرها که با چشم حسد به او مینگریستند، یک قیافهی زشت و منحوسی که مخلّ آسایش آنهاست جلوه کرده بود و بالاتّفاق میگفتند:
اقْتُلُوا يُوسُفَ أوِ اطْرَحُوهُ أرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أبِيكُمْ....؛
یوسف را بکشید و یا او را به نقطهی دور دستی بیفکنید تا توجّه پدر مختص به شما گردد...
این کار را هم کردند و او را بردند در درون چاه انداختند. این نحوهی برخورد برادرها با آن یوسف زیبا بود. بعد کاروانیانی که به مصر میرفتند در بین راه به سر چاه کنعان رسیدند و دلو انداختند. به جای آب، یوسف از چاه بالا آمد. صدا زدند:
...يا بُشْرى هذا غُلامٌ...؛
... ای مژده! زیبا پسری از میان چاه بیرون آمده است...
امّا آها چرا او را زیبا میدیدند؟ چون در قیافهاش جمال پول میدیدند. آنها مردمی تاجر پیشه بودند. تاجر پیشهها هم به هر چه نگاه کنند، جمال پول را در آن مشاهده میکنند. از این نظر آنها از دیدن یوسف زیبا فریاد کشیدند. مردم تاجر پیشه نه علم برایشان ارزشمند است و نه عالم! نه مهندس و مدّرس میخواهند و نه پیامبر و امام! آنها امام حسین(ع) را میکشند تا به پول یزید برسند. یوسف را میفروشند و پول را میچسبند. غیر پول و سود و زیان مادّی چیزی نمیفهمند و لذا یوسف زیبا را در بازار مصر فروختند و به پول رسیدند. وقتی عزیز مصر او را نگریست، دید زیباست امّا او چطور زیبایی وی را تشخیص داد؟ او مرد سیاسی و اجتماعی بود. دید این جمال و قیافه برای تدبیر امور سیاسی و اجتماعی بسیار مناسب است. یعنی او از قیافهی یوسف، آثار کیاست و فراست و عقل و هوش و درایت را مشاهده کرد. او را خرید و نزد همسرش آورد و گفت:
...أكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا....؛
...منزلت این را گرامی بدار که شایستگی این را دارد که فرزند ما باشد و نافع حال ما گردد...
بعد این زیبا به دست زنها افتاد. زنها دیدند بسیار زیباست. امّا آنها از چه دیدی به او نگاه میکردند؟ آنها چشم و ابرو و لب و دندان و قیافهی جذّاب و اندام موزونش را میدیدند و از این رو او را دعوت به خود میکردند.
...وَ غَلَّقَتِ الْأبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ....؛
آنها همهی درها را به روی یوسف بسته و تنها در شهوت را به روی او باز گذاشته بودند. وقتی دیدند او تسلیم نمیشود و تن زیر بار نمیدهد، محکوم به زندانش کردند. در زندان هم زندانیها دورش را گرفتند و دیدند زیباست. آنها از چه نظر او را زیبا میدیدند؟ آنها خیال میکردند او فقط تعبیر خواب بلد است و بیش از این چیزی نمیداند. بسیاری از مردم که میخواهند از عالمی استفاده کنند، از او تعبیر خواب میپرسند و چند استخارهی پی در پی از او میطلبند و ساعت نحس و سعد برای عقد ازدواج و اثاث کشی به خانهی جدید از او جویا میشوند و کاری به معارف و علوم دینی وی ندارند.
زندانیها هم یوسف را فقط به عنوان یک معبّر خواب شناختند، تا اینکه پس از سالها توقّف در زندان ملک و سلطان مصر به زیبایی او در امر سیاست و تدبير امور مملکت پی برد و:
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي....؛
گفت او را پیش من بیاورید که مشاور شخص من باشد و لذا وقتی با او به سخن نشست و او را زیبا دید گفت:
...إنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ؛
... تو امروز باید در نزد ما صاحب مقامی باشی و مورد اعتماد و امین ما قرار گیری.
این طبقات مختلف همه یوسف را زیبا دیدند، امّا هر یک از دیدگاه خاصّی به او مینگریستند. دو مقام دیگر هم داریم که یوسف را به زیبایی ستودند. یکی پدرش یعقوب(ع) بود که او را زیبا میدید. امّا او چه زیباییای در يوسف میدید؟ او جمال نبوّت را در چهرهی وی مشاهده میکرد. این همه که عشق به او میورزید؛ در فراقش میسوخت و گداخته میشد نه تنها به خاطر علاقهی پدری و فرزندی بود بلکه میدید در میان تمام فرزندانش تنها کسی که لیاقت نبوّت و هدایت جامعهی بشری را دارد یوسف است. لذا از همان لحظهی اوّل به او گفت:
وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأوِيلِ الأحادِيثِ....؛
خدا تو را به مقام اجتباء و برگزیدگی خود میرساند و آگاه از حقایق نهان میگرداند...
مقام دیگری هم به یوسف عشق ورزید و او را به زیبایی ستود و آن مقام اشمخ و اعلا و ذات اقدس ربوبی است (جلّ جلاله و عظم شأنه). او هم یوسف را ستوده است. امّا نه از آن نظر که صورت زیبایی دارد و نه به آن دلیل که متاع خوبی برای بازار مصر است و نه به این جهت که تعبیر خواب بلد است و نه از اینکه مدبّر سیاسی لایقی است بلکه او میفرماید:
...إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ، ...او از بندگان مخلص ماست.
آنچه را که خدا از یوسف به زیبایی میستاید عبودیّت و اخلاص است و مبرّا بودن از فحشا و همهی بدیهاست.
...كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ...؛
...ما تمام بدیها را به طور مطلق از ساحت قدس [یوسف] دور ساختیم...
از آنرو که او قدم در وادی اخلاص در عبودیّت نهاده و هر چه را که غير ماست از ساحت قلب خود دور ساخته است. آری جمال واقعی یوسف جمال اخلاص در عبودیّت بوده است.[2]
سه چیز عمده تکلیف بانوان باشد / که شامل است سعادات جاودانی را
از این سه چیز یکی خانهداری است که زن / کند منظّم اوضاع زندگانی را
نهد اساس مبانی خانواده چو مرد / زن از زوال نگه دارد آن مبانی را
دوّم بود بچّهداری که در نوازش طفل / به کار بندد انواع مهربانی را
به کودکیش همه چیز خوب یاد دهد / که سودمند بود دورهی جوانی را
از این دو چیز مهمتر وظیفهی سیم است / که زن بدان سپرد راه کامرانی را
زن از تجمّل صوری برون نیاراید / که سادگیش بس آرایش نهانی را
به خرج صرفه کند وز هوس بپرهيزد / ذخیرهای بنهد روز ناتوانی را
کنون که پنجهی مشکل گشای علم و خرد / درید پردهی پندار آن چنانی را
بیا که قدر شناسیم و مغتنم شمریم / به شکر نعمت حق، روز شادمانی را
۱- درباره «جمال» کدام نکات اهمیت دارند؟
۲- کدام مقامها یوسف(ع) را ستودند؟
[1]ـ سورهی اسراء، آیهی ۸۴.
[2]ـ نقل از تفسیر سورهی یوسف(ع).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت