کد مطلب: ۵۸۳۷
تعداد بازدید: ۴۱۰
تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۲
قصه‌ها و نکته‌ها پیرامون امامت | ۷۰
قصیده را از اوّل تا آخر خواندم. مرا پیش رئیسشان بردند كه بر سر تلّ خاكی به نماز ایستاده بود. تعجّب كردم كه نماز و راهزنی! پس از فراغت از نماز، مرا به او معرّفی كردند. او خیلی تعجّب كرد و سپس وقتی مطمئن شد كه دعبل هستم، دستور داد تمام اموال كاروان را برگرداندند.

دعبل خُزاعی


دِعبِل خزاعی از شعرای معاصر با امام ابوالحسن‌الرّضا(ع) بوده و با اشعار خود از حریم اهل بیت(ع) دفاع می‌کرده است. هنر شعر اگر در مسیر حقّ بیفتد، در حدّ خود خدمت بسیار ارزنده‌ای به آستان حقّ می‌کند و لرزه بر اندام دشمن حقّ می‌افکند. دِعبِل قصیده‌ی معروفی در مدح اهل بیت(ع) دارد:
«مَدارِسُ آیاتٍ خَلَتْ مِنْ تَلاوَةٍ»؛
آن را كه در حضور امام رضا(ع) خواند، وقتی به این بیت رسید، امام(ع) سخت متأثّر شد و گریه کرد.
اَرَی فَیْئَهُم فِی غَیْرِهِم مُتَقَسِّماً / وَ اَیدِیَهُمْ عَن فَیْئِهِمْ صَفَراتٍ
«می‌بینم كه اموال و حقوق آنها در میان دیگران دست به دست می‌گردد، امّا دست خودشان از اموال و حقوقشان خالی مانده است».
امام(ع) فرمود: راست گفتی ای خزاعی، دست ما خالی مانده است. وقتی قصیده به پایان رسید، امام(ع) برای این كه صله‌ای به او داده باشد، دستور داد کیسه‌ای كه صد دینار طلا در آن بود به دعبل بدهند. دعبل به آورنده‌ی كیسه گفت: پول را خدمت امام برگردان و از طرف من عرض كن، به خدا قسم، من برای پول شعر نگفته‌ام، صرفاً برای ابراز محبّت به شما گفته‌ام. تنها چیزی که از شما می‌خواهم این است که یک قطعه از لباس‌های تنتان را به من بدهید تا من به آن تبرّک بجویم.
امام مجدّداً پول را با جبّه‌ای از لباس خودشان به او برگرداندند و فرمودند: این پول را نگه دار كه مورد احتیاجت خواهد بود. او از طوس به سمت كوفه حركت كرد. در راه، كاروان به راهزن‌ها رسید. راهزن‌ها اموال كاروان را گرفتند و دست‌های کاروانیان را بستند. حتّی جبّه‌ای زا که امام به او داده بود، بردند. دعبل می‌گوید: من در گوشه‌ای غمگین نشسته بودم و می‌دیدم كه اموال ما را راهزنان در خودشان تقسیم می‌كنند؛ اتفّاقاً دیدم یكی از آنها همان جبّه را پوشیده و سوار بر اسبی است و دیگران مشغول تقسیم اموال ما هستند و عجیب این‌كه او در همان حال همان شعر مرا می‌خواند.
اَرَی فَیْئَهُم فِی غَیْرِهِم مُتَقَسِّماً / وَ اَیدِیَهُمْ عَن فَیْئِهِمْ صَفَراتٍ
من گفتم: ای سرور من، این شعر كه می‌خوانی مال كیست؟ گفت: به تو چه مربوط است؟ گفتم: منظوری دارم. گفت: گوینده‌ی این شعر مادح آل محمّد(ص) دعبل خزاعی، است. و بنا كرد از شعر و گوینده‌ی آن تجلیل كردن كه اخلاص در حبّ آل محمّد(ص) دارد. من گفتم: من دعبلم. گفت: تو دروغ می‌گویی؛ اگر راست می‌گویی، قصیده‌اش را بخوان؛ تنها این یک بیت كه نیست.
قصیده را از اوّل تا آخر خواندم. مرا پیش رئیسشان بردند كه بر سر تلّ خاكی به نماز ایستاده بود. تعجّب كردم كه نماز و راهزنی! پس از فراغت از نماز، مرا به او معرّفی كردند. او خیلی تعجّب كرد و سپس وقتی مطمئن شد كه دعبل هستم، دستور داد تمام اموال كاروان را برگرداندند. دعبل به قم رفت و قمی‌ها وقتی فهمیدند كه دعبل جبّه‌ی امام رضا(ع) را دارد گفتند: ما این جبّه را به ده هزار دینار می‌خریم. گفت: من این را به هیچ قیمتی نمی‌فروشم.
از قم بیرون رفت. جمعی از جوان‌ها رفتند و وسط راه جبّه را از او گرفتند. او ناچار به شهر برگشت و هر چه خواست جبّه را بگیرد، ندادند؛ گفتند: تو دیگر جبّه را نخواهی دید. پولش را بگیر و برو. گفت: پس قطعه‌ای از آن را به من بدهید. تكّه‌ای از جبّه را به او دادند و رفت. وقتی به خانه رسید، دید دزد به خانه‌اش زده و همه چیزش را برده است؛ تنها همان صد دیناری كه امام رضا(ع) به او داده و فرموده بود نگه دار كه مورد احتیاجت خواهد بود، در دستش باقی مانده بود و مردم هر دینار آن را به ده دینار از او خریدند.
گاهی انسان با تعجّب از خود می‌پرسد: مگر دزد سر گردنه هم ممكن است دوستدار اهل بیت(ع) باشد؟ امّا این تعجّبی ندارد. در میان ما مگر دزد محبّ اهل بیت(ع) کم دیده می‌شود؟ این‌ها كه در بازار ربا می‌خورند و در ادارات رشوه می‌گیرند و در دیگر شؤون زندگی انواع كلاهبرداری‌ها می‌كنند، در واقع، دزدند و در عین حال، خود را از دوستداران و محبیّن اهل بیت(ع) می‌دانند؛ در عزاداری‌ها اشک می‌ریزند و سینه‌ها می‌زنند و سفره‌های اطعام می‌گسترانند. خدا همه‌ی ما را از شرّ وسوسه‌های نفسانی نجات بدهد و به راه صحیح اهل بیت(ع) بیفکند.
«... إنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ»؛[1]
«... به تحقیق، خدای من نزدیک و پاسخگو [ی سائلین] است».
دعبل قصیده‌ی خود را در حضور امام رضا(ع) خواند، از جمله‌ی ابیاتش این بود:
اَفاطِمُ قُومِی یَابْنَة الْخَیْرِ وَ انْدُبِی / نُجُومَ سَماواتٍ بِاَرْضِ فَلاةٍ
«ای فاطمه، ای دختر بهترین خلایق عالم، برخیز و برای ستارگان فرو ریخته در بیابان‌ها نوحه‌گری کن».
قبور پراكنده‌ی اولاد فاطمه(س) را كه در نقاط مختلف افتاده‌اند، یكی‌یكی اسم برد تا به این بیت رسید كه:
وَ قَبْرٌ لِبَغْدادٍ لِنَفْسٍ زَکِیَّةٍ / تَضَمَّنَهَا الرَّحْمنُ فِی الْغُرَفاتِ
«یكی از فرزندان زهرا در بغداد دفن شده و غرفه‌های بهشتی او را در بر گرفته‌اند».
و این اشاره به وجود اقدس امام كاظم(ع) بود كه در بغداد دفن شده است. اینجا امام رضا(ع) فرمود: ای خزاعی، آیا دوست داری که من من هم دو بیت بگویم و آنها را به ابیات خود متصّل كنی؟ گفت: آقا، افتخار می‌كنم و آنها را در رأس ابیاتم قرار می‌دهم. فرمود: نه، جای آن دو بیت همین جاست:
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یالَها مِنْ مُصِیبَةٍ / اَلَحَّتْ عَلَی الْاَحْشاءِ با الزَّفَراتِ
«و قبری هم در طوس است و چه عجیب است مصیبت آن كسی كه با ناله‌های دردناک، آتش حسرت تا روز جزا در درون می‌افروزد».
اِلَی الْحَشْرِ حَتّی یَبْعَثَ اللهُ قائِماً / یُفَرِّجُ عَنَّا الْغَمَّ وَ الْکُرَباتِ
«تا اینكه خداوند قائمی را مبعوث گرداند و غم و اندوه و سختی‌ها را از ما برطرف سازد».
دعبل گفت: آقا، آن قبر در طوس مال كیست؟ فرمود: آن قبر من است و به زودی آنجا مدفون می‌شوم و قبر من زیارتگاه دوستان من می‌شود؛ هر كس به زیارت من بیاید، من هم در مواقعی كه احتیاج دارد، به دیدار او خواهم رفت.

پی نوشت

 
[1]ـ سوره‌ی هود، آیه‌ی 61.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: