در كتابهای دبستانی سابق قصّهای میخواندیم:
مردی پاكدل و با صفا كه شغلش نجّاری بود مغازه و جایی نداشت. در كنار دریا نجّاری میکرد تا لقمهی نانی برای عائلهاش ببرد. اتفّاقاً روزی در اثنای کار، تیشه از دستش رها شد و به دریا افتاد. آن بیچاره مستأصل و درمانده شد؛ دست به دعا برداشت و با كمال صفای دل گفت: خدایا، من چه كنم؟ تو فرشتهای بفرست كه بیاید و این تیشهی مرا از دریا بیرون بیاورد تا من بیكار و بینان نمانم. او چون صادق در دعا بود، خدا هم فرشتهای فرستاد و آمد از دریا یک تیشهی طلایی بیرون آورد و گفت: تیشهات این بود؟ آن مرد خوشنفس با صفا گفت: نه،تیشهی من آهنین بود. فرشته تیشهی آهنین او را از دریا بیرون آورد و به او داد و آن تیشهی طلا را هم به او بخشید. نجّار طمعكاری این ماجرا را شنید. او با اینكه خودش مغازه داشت، برای اینكه به تیشهی طلا برسد، كنار دریا آمد و شروع به نجّاری کرد. در اثنای کار، عمداً تیشه را پرت كرد و به دریا انداخت. آنگاه دست به دعا برداشت و گفت: خدایا، من بیكار شدم، فرشتهای بفرست كه تیشهام را بیرون بیاورد و به من بدهد. فرشته آمد و یک تیشهی طلایی از دریا بیرون آورد و گفت: این تیشهات بود؟ گفت: بله، بله، تیشهی من همین بود. فرشته با لبخندی معنادار گفت، خیلی ببخشید آقا و از نظر ناپدید شد. آن نجّار طمعکار نه تنها به تیشهی طلا نرسید، تیشهی آهنی خودش را هم از دست داد.
حالا این قصّه ممکن است افسانه باشد، امّا مثال خوبی برای شناختن فَرق و امتیاز بین مدّعیان کاذب و مدّعیان صادق است.
در میان امّت اسلام، افرادی بدون اینكه مأذون از جانب خدا باشند، ادّعای دعوت الیالله کردند و مسند داعیان واقعی را اشغال كردند؛ در نتیجه، علاوه بر اینكه خودشان هیچ بهرهای از كار خود نبردند، سبب ضلالت جمع كثیری از امّت نیز شدند. چنانكه میدانیم پس از رحلت پیامبر اكرم(ص) کسانی بدون اذن خدا مسند خلافت را تصاحب كردند و گفتند: ما خود دعوت الی الله میكنیم و دین خدا را ترویج و تبلیغ میكنیم و مملكتها را تحت لوای حكومت اسلامی درمیآوریم. البتّه، این كارها را هم كردند؛ امّا چون مأذون از سوی خدا نبودند، كارشان نه تنها عبادت و خدمت به اسلام و مسلمین نبود، بلكه معصیتی بزرگ و خیانتی عظیم به اسلام و مسلمانان بود و موجب فرو رفتن به قعر جهنّم و جای گرفتن «... فِی الدَّرْکِ الْاَسْفَلِ مِنَ النَّارِ ...»[۱] گردید.
این مثل آن است كه كسی شما را از خانهتان بیرون كند، بعد خانهی شما را تعمیر و نقّاشی و آباد كند. آیا این كار به خشم شما میافزاید یا شما را خشنود میسازد؟ شما میگویید: تصرّف غاصبانهی تو در خانهی من، از هر قبیل كه باشد، بزرگترین خیانت به من است. تعمیر و نقّاشی آن جبرانکنندهی آن خیانت نیست؛ تنها وظیفهی تو، بیرون رفتن تو از خانه و تحویل دادن آن به صاحبخانه است. سردستهی منافقان امّت پس از رحلت رسول اكرم(ص) بیشرمانه هجوم آوردند. امیرالمؤمنین علی(ع) را، که به امر خدا و نصب رسول خدا(ص) صاحبخانهی خلافت و ولایت بود، از خانه بیرون كردند و آنگاه به رأی و سلیقهی خود شروع كردند به تعمیر و نقّاشی خانهی غصبی؛ نماز جمعه و جماعت اقامه كردند و منبر و محراب اداره كردند و سپس به كشورگشایی پرداختند و مملكتها زیر پرچم اسلام آوردند و به زعم خود، قلمرو حكومت اسلامی را توسعه دادند و خدمت به اسلام و مسلمین كردند؛ در صورتی كه تمام این كارها مانند همان بیرون كردن صاحبخانه و سپس به تعمیر خانه پرداختن است؛ چون خدا نمیخواست تنها به جمعیت افزوده شود و این كشور و آن كشور زیر پرچم اسلام بیاید و مردم زیاد شوند.
او میخواست امیرالمؤمنین علی(ع) كه رهبر و راهنمای معصوم است، در رأس امّت قرار گیرد و با بصیرت خاصّی که در شناخت مسیر و مقصد و برنامهی سیر دارد، كاروان بشر را به سوی خدا حركت دهد و موجبات رضای خدا و نیل به سعادت ابدی را در دسترس عائلهی بشر بگذارد؛ و الاّ اگر تمام دنیا داد بزنند:
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ اللهُ»؛
امّا علی(ع) کنارش نباشد، کوچکترین تأثیری در سعادت آدمیان نخواهد داشت؛ و لذا میبینیم كه خدا با خطاب تهدیدآمیز به رسولش میگوید:
«یا أیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...»؛[۲]
«ای رسول، امر [ولایت علی] را به مردم ابلاغ کن و اگر نكنی، رسالتت باطل است و دیانتی در كار نخواهد بود ...».
دیانت وقتی تحقّق مییابد و رسالتت وقتی مورد قبول ما واقع میشود كه علی را بر مسند خلافت خود بنشانی و اسلام را زیر سایهی ولایت او مستقرّ سازی. پس وقتی امر رسالت پیامبر خاتم(ص) و تمام فعّالیّتهای الهیاش بیولایت علی(ع) در نزد خدا فاقد ارزش و پوچ و بیمغز باشد، آیا كار ابوبكر و عمر و اشباه آنان در برپایی جمعه و جماعت و منبر و محراب و دعوت مردم به دین و توسعهی قلمرو حكومت ـ به قول خودشان اسلامی ـ و ... با كنار زدن علی(ع) امام منصوب از جانب خدا، چه وضعی خواهد داشت؟ تنها افزودن بر حجم جمعیّت به نام مسلمان و بیخبر از حقیقت اسلام ارزشی نزد خدا ندارد و حقیقت اسلام نیز به تقدیر حكیمانهی خدا منحصراً در ولایت علی و آل علی(ع) مستقرّ شده است.
[۱]ـ سورهی نساء، آیهی 145.
[۲]ـ سورهی مائده، آیهی 67.